حکایت این روزامون خیلی جالبه...
یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد،
یادمون اومد که ...
نظافت چقدر مهمه
تدبیر چقدر لازمه
سلامتی چقدر با ارزشه
اطرافیانمون چقدر برامون عزیزن
در کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشه
تک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارن
انسان چقدر ناتوانه
مرگ چقدر میتونه نزدیک باشه
این ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبود
و مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهمترینش
این که خدا چقدر بزرگه، چه قدرت بزرگیه...
ویروسی که حتی با چشم دیده نمیشه، خیلی چیزا رو به یک دنیا یاد آوری کرد ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۴ شهریور ۱۴۰۰
4_5954053694327621431.pdf
3.72M
📎 #_یک_تکه_کتاب
تو معنای دوستی را نمی فهمی.
معنای دشمنی را هم درک نمیکنی.
تو همه را دوست داری،
که معنایش این است که
نسبت به همه بی تفاوتی.
تا حالا شده آرزو کنید جوان بمونید
و ظاهرتون عوض نشه؟
📕 تصویر دوریان گری
✍🏻 #اسکار_وایلد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۴ شهریور ۱۴۰۰
روانشناسان می گویند:
هر روز سه اتفاق خوشایندی که برایتان افتاده است را بنویسید.
سه اتفاق حتی کوچک.
این کار را برای 21 روز ادامه دهید.
"سه اتفاق هر روز باید مختص آن روز باشند."
این کار مغز را عادت می دهد که بر روی مسائل مثبت تمرکز کند و بر طبق تحقیقات انجام شده، چنین عادتی
(حتی بیشتر از حس موفقیت)
باعث خوشحالی شما می شود ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۴ شهریور ۱۴۰۰
ما در دنیایی زندگی میکنیم که وقتی به یک کسی خوبی کردیم و خوبی کردیم و خوبی کردیم، روزیکه یکهو خوبی نکنیم ما از نظر او آدم بدی هستیم!
شما نمیتوانید بگویید، من ده بار به یک کسی خوبی کردم، بار یازدهم که نخواستم یا نتوانستم کاری برایش انجام دهم چرا از نظر او من آدم بدی شدم؟
و چرا یک کسی که هیچکاری برای آن شخص انجام نداده است در نظر او از من بهتر است؟
باید پذیرفت که این ویژگی انسان است!
شما وقتی بچه همسایهتان را بیست دفعه نگه دارید و روز بیستویکم بگویید من خودم وقت دکتر دارم و نمیتوانم امروز بچه شما را نگه دارم،آن همسایه میتواند با شما بد شود در حالیکه با همسایه دیگر که هیچوقت بچهاش را نگه نداشته است خوب است!
آدمها را متوقع بار نیاورید که به قول معروف لطف بیش از حد یک روز میشود وظیفه!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۴ شهریور ۱۴۰۰
📚حکایت کوتاه
خضر نبی در سایه درختی نشسته بود
سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت
گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم
سایل گفت تو را به خدا سوگند میدهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمیدانی
خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن
سائل گفت نه هرگز!!!
خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی
القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.
خضر را مردی خرید و آورد خانه
دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمیسپرد.
روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.
خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم
مرد گفت همین بس
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگهای کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم
خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت
صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن،
گفت غلام توام
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم
خودم را به بردگی فروختم!!!
من خضر نبی هستم
مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان
گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه
گفت ای صاحب و مولای من
از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم
چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن
صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد.
حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
راستی ما برای خدا چه می کنیم...!؟
"قدری بیندیشیم"
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۴ شهریور ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند تصویر از مارالها در مازندران😍
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۴ شهریور ۱۴۰۰
✨✨
شب و آرامشی دیگر ...
خداوند در کنار توست
و آماده برای شنیدنِ حرف هایت
پس آرزوهایت را با عشق
برایش تعریف کن و دل
به دل مهرِ الهی بسپار ....
شبتون غرق در آرامش 🌙✨
🍃🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۴ شهریور ۱۴۰۰
🌷درود ، روزت سرشار از انرژی مثبت کائنات🌷
🌸دریافت انرژی الـهـی
خدایا در روشنایی تابش خورشید خیر و نیکی را بر بندگان خود فرو فرست و مارا از رستگاران زمین قرار ده . امروز فرشته ها از دعاهامون پیش خدا خبر میبرن بعضی ها تاریخ میخرن بعضی ها امضا الهی امروز امضای خدا پای دعاهاتون زده بشه الهی آمین🙏🏻
✅جملات تاکیدی(تکرار کنیم)
امروز ساحل دلم را به خدای مهربان میسپارم و میدانم زیباترین و امنترین قایق را برایم میفرستد او همواره بر من آگاه و بیناست
خدایا سپاسگزارم🙏🏻
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۵ شهریور ۱۴۰۰
💢#صلوات_خاصه_قبرستان
♥️ #امام_رضا (ع) فرمودند:
🔻"هر کس این صلوات را 1 بار در قبرستان بخواند به مدت 10 سال عذاب از تمام قبرستان برداشته میشود
🔸اگر 2 بار بخواند به مدت 40 سال
🔹و اگر 3 بار بخواند برای همیشه عذاب برداشته میشود
همچنین هرکس این صلوات را بر سر قبر #والدین_خود بخواند حقوق ایشان را ادا نموده است.
📚"منبع کتاب مفاتیح الخیرات.
اما متن صلوات اینه🔻🔻
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد مادامت الصلوات
🌹و صل علی محمد و آل محمد مادامت البرکات
🍃و صل علی محمد و آل محمد مادامت الرحمه
🌹اللهم صل علی روح محمد و آل محمد فی الارواح
🍃و صل علی جسد محمد و آل محمد فی الاجساد
🌹و صل علی قبر محمد و آل محمد فی القبور
🍃و صل علی صوره محمد و آل محمد فی الصور
🌹و صل علی تربه محمد و آل محمد فی التراب
🍃و صل علی نور محمد و آل محمد فی الانوار
🌹برحمتک یا ارحم الراحمین
http://eitaa.com/joinchat/4033871893C0cb7888cc3
کپی پست فقط با ذکر منبع مجاز
۵ شهریور ۱۴۰۰
درویشی بود که در کوچه و محله راه میرفت و میخواند:
"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"
اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در میآورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.
زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: من به این درویش ثابت میکنم که هرچه کنی به خود نمیکنی.
کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنهام کمی نان به من بده.
درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.
زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است که حالش بد شده است! همانطور که توی سرش میزد و شیون میکرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم ...
آنچه را که امروز به اختیار میکاریم فردا به اجبار درو میکنیم. پس در حد اختیار، در نحوهی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۵ شهریور ۱۴۰۰
بزرگى با شاگردش از باغى میگذشت
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت : گمان میکنم
این کفشهای کارگرى است که
در این باغ کار میکند،
بیایید با پنهان کردن کفشها عکس العمل
کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم
و کمى شاد شویم. استاد گفت :
چرا براى خندیدن خودمان
او را ناراحت کنیم..؟
بیا کارى که میگویم انجام بده
و عکس العملش را ببین..
مقدارى پول درون آن کفش قرار بده..
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول،
مخفى شدند..
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود
مراجعه کرد و همین که
پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى
درون کفش شد و بعد از وارسى
پول ها را دید با گریه فریاد زد
خدایا شکرت..
خدایی که هیچ وقت بندگانت را
فراموش نمیکنى..!
میدانى که همسر مریض
و فرزندان گرسنه دارم و در فکر بودم که
امروز با دست خالى و با چه رویی
به نزد آنها باز گردم
و همین طور اشک میریخت...
استاد به شاگردش گفت :
همیشه سعى کن براى خوشحالیت
ببخشى نه بستانی...🌸🍃
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۵ شهریور ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر با این تفکّر موافقید؟
این که ذات انسانها با هم فرق میکند و تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبدست، به این نوع طرز فکر اعتقادی دارید؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۵ شهریور ۱۴۰۰