eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.4هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
6.9هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ای منتظران 💖گنج نهان می آید 🌸آرامش جان عا‌شقان می آید 💖بر بام طلایه داران ظهـور 🌸گفتند که 💖صاحب الزمان می آید 🌸میلاد حضرت مهدی عج 🌸مبـارک باد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚مژده یزدگرد به ظهورمنجی ابن عيّاش در كتاب «مقتضب الاثر»از «نوشجان بن بود مردان» نقل كرده كه چون ايرانيان در جنگ «قادسيه» شكست خوردند، و يزدگرد از كشته شدن «رستم فرّخ‏زاد» سردار لشكرش و عدالت عرب مطلع گشت و دانست كه پنجاه هزار تن از سپاهش در نبرد با مسلمين كشته شده ‏اند. در حالى كه با كسانش عزم فرار داشت در ايوان كاخ خود ايستاد و گفت: هان اى ايوان! درود من بر تو باد! آگاه باش! هم اكنون از تو روى بر ميتابم تا وقتى كه من يا مردى از فرزندان من كه هنوز زمان وى نزديك نشده و موقع آمدن او فرا نرسيده است، برگرديم. سليمان ديلمى ميگويد: خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام رسيدم و عرض كردم:قربانت گردم مقصود يزدگرد از «يا مردى از فرزندان من» چيست؟ حضرت‏ فرمود: او مهدى صاحب الزمان است كه بفرمان خدا قيام خواهد كرد. و او ششمين فرزند من و اولاد دخترى يزدگرد است. او از فرزندان يزدگرد است و يزدگرد نيز پدر وى ميباشد. « ميدانيم كه شاه زنان دختر يزدگرد معروف به« شهربانو» مادر امام زين العابدين( ع) است». ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞صالح موعود که آمد، دنیا را هم از گمراهی و فقر نجات خواهد داد و هم از سلطه ستم‌گران و زورمندان 🎬سکانسی از سریال «یوسف پیامبر» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
✍🏻نوروز در ده هزار سال بعد  پادشاه ایران جمشید ، شب بیست و نهم فروردین ، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت . آدمها تن پوش دیگری داشتند . همه می دویدند ، یکی گفت اینجا چرا ایستاده ایی ؟ ! جشن نوروز بزودی فرا می رسد باید آن را با خویشاوندانت پاس بداری ! جمشید با تعجب گفت فردا جشن نوروز را آغاز می کنم ! چرا امروز می دوید ؟  آن مرد گفت جمشید ده هزار سال پیش این جشن را بر پا نمود ! زودتر به خانه ات رو که خویشاوندانت چشم بدر دارند !  جمشید از خواب پرید و فهمید جشن نوروز جاودانه است . او نوروز را به روشنی و بزرگی برگزار نمود و در آنجا رو به ایرانیان کرد و گفت اگر شدنی بود هر روز را نوروز می نامیدم ...  نوروز ماند چون همراه بود با سرشت آدمیان و طبیعت همانگونه که ارد بزرگ می گوید : نوروز ایرانیان ، فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این ؟ ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان امامت 💎شیخ صدوق رحمه الله در کتاب کمال الدین می نویسد: حکیمه خاتون، دختر امام محمد تقی بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهماالسّلام می‌گوید: «امام حسن عسکری علیه السّلام مرا خواست و فرمود: «ای عمه! امشب نیمه شعبان است، نزد ما افطار کن که خداوند در این شب فرخنده، کسی را به وجود می‌آورد که حجت او در روی زمین خواهد بود. » عرض کردم:«مادر این نوزاد مبارک کیست؟ » فرمود: «نرجس.» گفتم:«فدایت گردم! به خدا قسم اثری از حاملگی در نرجس خاتون نیست.» فرمود:«همین است که می‌گویم.» وقتی به خانه آن حضرت در آمدم، سلام کرده نشستم. نرجس خاتون آمد، کفش از پایم درآورد و به من گفت:«ای بانوی من! روزت را چگونه شب کردی؟» گفتم:«بانوی من و خاندان ما تویی!» گفت:«نه! من کجا و این مقام بزرگ کجا؟» گفتم:«دختر جان! امشب خداوند پسری به تو موهبت می‌کند که سرور دو جهان خواهد بود. » چون این سخن را شنید، با کمال حجب و حیا نشست. سپس وقتی نماز شام را گذاردم، افطار کردم و خوابیدم. سحرگاه برای ادای نماز شب برخاستم. بعد از نماز دیدم که نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبری نیست! پس از تعقیب نماز دوباره به پهلو خوابیدم، اما چند لحظه بعد با اضطراب بیدار شدم و دیدم که نرجس خوابیده است. سپس نرجس بلند شد، نماز خواند و دوباره خوابید. اندک اندک داشتم درباره وعده امام تردید می‌کردم که ناگهان حضرت از جایی که تشریف داشتند، با صدای بلند مرا صدا زده و فرمود:«ای عمه! عجله مکن که وقت نزدیک است!» چون صدای امام را شنیدم شروع به خواندن سوره «الم سجده» و «یس» کردم. در همین موقع نرجس با حال مضطرب از خواب برخاست. من به وی نزدیک شدم و گفتم: «نام خدا بر تو مستولی باد!» سپس از او پرسیدم:«آیا چیزی احساس می‌کنی؟» گفت:«آری ای عمه! » گفتم:«ناراحت مباش و دل قوی بدار. این همان مژده ای است که به تو دادم. » سپس سستی خواب مرا فرا گرفت و او در همین حین فرزندش را به دنیا آورد. اندکی بعد وقتی احساس کردم که کودک متولد شده، برخاستم. هنگامی که لباس را از روی او برداشتم، دیدم که با اعضای هفتگانه، روی زمین خدا را سجده می‌کند. آن ماه پاره را در آغوش گرفتم و دیدم که بر عکس نوزادان دیگر، از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است! در این هنگام امام حسن عسکری علیه السّلام صدا زد: «عمه جان! فرزندم را نزد من بیاور! » چون او را نزد پدر بزرگوارش بردم، امام دستش را زیر ران‌ها و پشت بچه قرار داد، پاهای او را به سینه مبارک چسباند، زبانش را در دهان او گردانید، دستش را بر چشم و گوش و بندهای او کشید و فرمود: «فرزندم! با من حرف بزن!» آن مولود مسعود زبان گشود و گفت:«اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَه وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّدا رَسُولُ الله.» آنگاه بر امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین علیهم السّلام درود فرستاد تا اینکه بعد از بردن نام پدرش،متوقف و سپس ساکت شد. امام فرمود:«عمه جان! او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من بر گردان.»چون او را نزد مادرش بردم، به او سلام کرد و مادر نیز جواب سلامش را داد. سپس او را پیش امام حسن عسکری علیه السّلام برگرداندم. حضرت فرمود:«ای عمه! روز هفتم ولادتش نیز نزد ما بیا.» صبح روز نیمه شعبان که به خدمت امام رسیدم، سلام کردم و روپوش از روی کودک برداشتم تا او را نوازشی کنم، ولی بچه را ندیدم! عرض کردم:«فدایت گردم! بچه چه شد؟» فرمود:«عمه جان! او را به کسی سپردم که مادر موسی علیه السّلام فرزند خود را به او سپرد!.» چون روز هفتم به حضور امام شرفیاب شدم، فرمود:«عمه جان! فرزندم را بیاور.»او را در قنداقه پیچیده و نزد حضرت بردم. امام مانند بار اول فرزند دلبندش را نوازش کرد و زبان مبارکش را آنچنان در دهان او نهاد که گویی شیر یا عسل به او می‌خوراند. سپس فرمود:«ای فرزند، با من سخن بگو!» گفت:«اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا الله. » آنگاه بر پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله و امیرالمؤمنین علیه السّلام و یک یک ائمه تا پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس این آیه شریفه را تلاوت کرد:«وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ [۱]»، {و اراده کردیم که منت بنهیم بر آنان که در زمین زبون گشتند و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم و آنها را در زمین جای دهیم و به فرعون و هامان و لشکریان آنان نشان دهیم آنچه را که آنها از آن می‌ترسیدند}. موسی بن محمد راوی این حدیث می‌گوید:«صحت این روایت را از عقبه، خادم امام حسن عسکری علیه السّلام پرسیدم و او نیز گفته حکیمه را تصدیق کرد[۲].» 📖[۱]سوره قصص،آیات۵ - ۶ 📖[۲]کمال الدین،ص ۳۸۹ 📖بحارالانوار،ج۵۱،ص۱۰ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــدای عــزیز و مـهربان ، مهربانیت همانند امواج دریا پی در پی ساحل وجودم را در بر می‌گیرد و به دستِ قدرت تو ، تمام تیرهای بلا شکسته می‌شود تو هر زمان با من و در کنار من بوده‌ایی من در گهواره‌ی محبتت چه آسوده آرام گرفته‌ام پس ای خـــــداے مهربانم به ذکر نام زیبایی و نیایش لحظه‌هایت، وجود زمینیَم را ملکوتی گردان تا آنچه تو می‌خواهی باشم و از آنچه من هستم رها شوم ، که تو بی نیاز و من "غرق" نیازم. الهی آمین🙏 ⭐شبتون در پناه پروردگار مهربان🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه‌ها می‌گذرند گرم باشیم و پر از فکر و‌ امید عشق باشیم و سراسرخورشید زندگی همهمه‌ی مبهمی از رد شدن خاطره‌هاست.. هرکجا خندیدیم، هرکجا خنداندیم زندگانی آنجاست... صبح بخیر😉♥️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
روزهاي آخر اسفند مي تواند يادم بيندازد كه زندگي همين است. همين روزهاي تند و تند دويدن ها ... بشورها و بساب ها ... از نو، نو شدن ها! با خودم مي گويم آدميزاد هم موجود عجيبي است. ميداند همين چند صباحِ ديگر، صداي ساز و دهلِ تحويل سال كه بيايد و بگذرد، دوباره شروع مي كند به آرام شدن ها و در خود راكد ماندن ها، شلوغ و درهم و شلخته و كثيف كردن ها و هر روز كهنه تر شدن ها ... اما هنوز مثل هرسال، راه خودش را مي رود. دوباره از نو براي نو شدن ذوق مي كند و از فكر آمدن فروردين توي دلش قند آب مي شود! گندمش را سبز مي كند، هفت سينش را مي چيند و بعد مي نشيند كنار قرآن و آئينه، آرزوهاي شاد و رنگي اش را توي ذهنش، مرور مي كند. كه انگار هنوز هم، از لابلاي آنهمه تاريكي كه بر زندگي خودش و اطرافيانش بارها و بارها سايه انداخته است، روزنه هاي اميد را مي بيند و به آن دلخوش است. خدا اين دلخوشي ها را، همين روزنه هاي كوچك اميد را، از هيچ كس نگيرد كه نگيرد ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهلول وقتي در بصره بود به او گفتند: ديوانه هاي اين شهر را براي ما بشمار. گفت: " ديوانه هاي " شهر آنقدر زيادند كه نمي شود شمرد ، اگر بخواهيد : " عاقلان و خردمندان " را براي شما ميشمارم  كه: " اندكند ". ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡کاکه ایبو 💰پس انداز به روش ژاپنی‌ها معنی عبارت کاکه ایبو چیست؟ دفتر حساب‌وکتاب‌های خانواده. این روش را بانوی روزنامه‌نگاری به‌نام هانی موتوکو، در سال ۱۹۰۴ اختراع کرد. او با این روش قصد داشت راهی ساده برای مدیریت امور مالی خانه طراحی کند. این روش برای کسانی مناسب است که مدیریت مخارج از دست‌هایشان خارج می‌شود و عادت‌های خرج‌کردن خاصی دارند. تفاوت اصلی روش کاکه ایبو با روش‌های مدیریت مالی دیگر در این است که ما را متوجه ریشه تصمیم‌گیری‌هایمان در خرید می‌کند. نکته مهمی درباره روش کاکه ایبو وجود دارد: این روش پس‌انداز برای قطع‌کردن شادی و نشاطتان از خرید نیست؛ برای نمونه، اگر حالتان خوش نیست و با دسته‌گلی زیبا می‌توانید احساس بهتری پیدا کنید، کاکه ایبو جلویتان را نمی‌گیرد. هدف این روش ترک عادت‌های بد در خرید و خرج‌کردن است. خریدکردن برای حال خوب خیلی هم خوب است؛ اما روش کاکه ایبو به ما یاد می‌دهد گاهی خرید‌کردن برای تغییر روحیه اثرات مثبت کوتاه‌مدت دارد و بعدتر پشیمانی هم به بار می‌آورد. در هر خریدی باید سودوزیان را بسنجید و بعد دست‌به‌جیب شوید. شروع کار: برای شروع کار کافیست یک برگه سفید و یک خودکار داشته باشید. هدف روش کاکه ایبو این است که ارتباطتان را با پول پیدا و درک کنید. برای رسیدن به درک درستی از ارتباطتان با پول، باید حساب دخل‌وخرجتان را به‌طور دقیق داشته باشید و همه‌چیز را یادداشت کنید. با نوشتن می‌توانید عادت‌هایی را که در خرج‌کردن پول دارید، به‌دقت مشاهده و بررسی کنید. پرسش‌های کاکه ایبویی: نکته بعد از یادداشت‌کردنِ دخل‌وخرج و عادت‌های خریدکردن در این روش، پرسیدن سؤالات زیر از خود است. هر وقت قرار به خرید چیزی داشتید از خود بپرسید: _آیا بدون این وسیله می‌توانم زندگی کنم؟ _آیا این خرید با موقعیت مالی‌ام تناسب دارد؟ _آیا از ایـن وسیله واقـعا استفاده خواهم کرد؟ _آیا جا و مکان نگهداری از این وسیله را دارم؟ _حال‌واحوالم در هنگام خرید چطور است؟ استرس دارم؟‌ بیش‌ازحد شادم؟ در آرامش به‌سر می‌برم؟ _چطور به خرید این وسیله علاقه پیدا کردم؟ جرقه‌ای آنی و مشاهده آن در تبلیغات بود یا در فروشگاه‌گردی متوجه آن شدم؟ _با این خرید چه حسی به من دست خواهد داد؟ شاد می‌شوم؟ فرقی برایم نخواهد کرد؟ عذاب‌وجدان می‌گیرم؟ بسیاری از خریدها از روی خواستن هستند و در واقع، به آنها نیازی وجود ندارد. این چیزی است که کاکه ایبو یادمان می‌دهد و کمک‌مان می‌کند در زمینه امور مالی تصمیم‌های منطقی‌تر، سریع‌تر و هوشمندانه‌تر بگیریم. درس‌های کاکه ایبو: ۲۴ ساعت خرید را به تعویق بیندازید تا مشخص شود میلتان به خرید آنی و هیجانی بوده است یا خیر. تحت‌تأثیر حراج‌های بزرگ قرار نگیرید. همیشه در خرید از برندها در تخفیف و حراج از خود بپرسید که اگر کالایی با قیمت واقعی‌اش به فروش می‌رفت، بازهم آن را لازم داشتید و می‌خریدید یا نه. حساب پول‌هایتان در حساب بانکی را داشته باشید. اگر ندانید چقدر پول دارید و چقدر پول خرج می‌کنید، مدیریت مالی‌ از دست‌هایتان خارج می‌شود. مخارجتان را گروه‌بندی و دسته‌بندی کنید. مانند: هزینه‌های عمومی، هزینه‌هایفرهنگی، هزینه‌های تفریحی و هزینه‌های غیرمنتظره. پول نقد داشته باشید و خرج کنید. حساب کنید و ببینید در هر روز چقدر پول لازم دارید، مبلغ را از عابربانک بگیرید و خرج‌کردن از کارت را کنار بگذارید. برای خود علامت هشداردهنده بگذارید. برای مثال، می‌توانید روی یک برچسب بنویسید: «درست و عاقلانه خرج کن.» بعد این برچسب را روی کیف‌پولتان بچسبانید. خود را در معرض خریدکردن قرار ندهید. مثلا اگر در مسیر پیاده‌روی شما فروشگاه‌هایی وجود دارد که شما را برای خرید وسوسه می‌کنند، مسیرتان را تغییر بدهید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🪴داستان عمو نوروز ننه سرما داشت روزهاي آخر ماندنش را مي‌گذراند. ديگر نفس‌هايش سردي نداشت. برف‌هايي را كه با خودش آورده بود، كم‌كم با گرماي خاله خورشيد داشتند آب مي‌شدند. او بايد جايش را به عمو نوروز مي‌داد. عمو نوروز هم توي راه بود داشت مي‌رسيد. او تازه رسيده بود به پشت كوهي كه آن طرف، سينه دشت قد علم كرده بود و منتظر بود كه ننه سرما خودش را جمع و جور كند تا او با شادماني و خوشحالي جايش را بگيرد و براي همه شور و نشاط و شادي را به ارمغان بياورد ... اين چند روز هم گذشت و ننه سرما رخت و لباسش را جمع و جور و از اهالي خداحافظي كرد و رفت. ننه سرما كه رفت عمو نوروز پايش را گذاشت به آبادي. او با خودش گل و سبزه و بهار داشت و آن را به اهالي و مردم سر راهش هديه مي‌داد و همين طور كه مي‌رفت پشت سرش گل و سبزه و چمن سبز مي‌شد و رشد مي‌كرد. عمو نوروز يكي يكي در خانه‌ها را مي‌زد و به آنها بهار و گل و سبزه و چمن هديه مي‌كرد. و همين طور كه مي‌رفت به خانه‌اي رسيد. با شادماني در خانه را به صدا درآورد و منتظر ماند تا كسي با شادماني و خوشحالي در را به رويش باز كند و او بهار و گل و سبزه را به او هديه بدهد. عمو نوروز دوباره در زد، ولي جوابي نشنيد و كسي در را به رويش باز نكرد. خانه ساكت و آرام بود عمو نوروز دوباره در زد و اين بار محكمتر صدا زد: «منم ... منم عمو نوروز برايتان بهار آورده‌ام ... بهار ...» پيرزني آهسته در را باز كرد. عمو نوروز با خوشحالي سلام كرد. بلند گفت: «سلام خاله پيرزن كجايي چرا در را باز نمي‌كني. نكنه خواب مانده‌اي. مگر بهار را نمي‌خواهي مگر گل و سبزه و چمن را نمي‌خواهي ... مگر شادي و شادابي را نمي‌خواهي ... من همه اين روزها را براي تو هديه آورده‌ام. خاله پيرزن همين طور كه غمگين عمو نوروز را نگاه مي‌كرد با ناراحتي گفت: «كدام عيد ... كدام نوروز ... من عيد و نوروزم كجا بود ... بهار و گل و سبزه و چمنم كجا بود. وقتي كه من هيچي ندارم كه عيدي بدهم به نوه‌هايم و بايد شرمنده‌شان شوم ديگر عيدم كجا بود ... نوروز من كجا بود.» عمو نوروز از حرف‌ها و درد دل‌هاي خاله پيرزن ناراحت شد. ولي ناراحتي‌اش زود گذشت و با خنده بلندي گفت: «خاله پيرزن اينكه ناراحتي ندارد من الان كاري مي‌كنم كه تو هم عيد و نوروز داشته باشي و دست كرد توي بقچه بزرگش و يك كيسه پر از نخود و كشمش و گردو و پسته و فندق درآورد و چند سكه هم گذاشت كف دست پيرزن. خاله پيرزن كه باورش نمي‌شد حسابي خوشحال شد و از ته دل خنده شادمانه‌اي كرد و از عمو نوروز خيلي تشكر كرد و با خوشحالي گفت: «آفرين بر تو عمو نوروز ... من هم بهار خواهم داشت ... بهاري سبز و پر از گل و چمن ... خيلي ممنون ... خيلي ممنون ... تو من را روسفيد كردي.» عمو نوروز هم با خوشحالي بهار را به خاله پيرزن هديه داد و راه افتاد تا به خانه‌هاي ديگر سر بزند. او رفت و رفت تا به خانه ديگري رسيد در زد و شادمان منتظر ماند تا در را به رويش باز كنند. ولي كسي نيامد عمو نوروز دوباره در زد ولي باز هم كسي نيامد و باز هم محكمتر زد و اين بار زني با ناراحتي و سر و رويي آشفته در را به روي عمو نوروز باز كرد. عمو نوروز با خوشحالي بلند سلام كرد. اما زن جوابش را به سردي داد. عمو نوروز گفت: «منم ... منم عمو نوروز برايتان بهار آوردم. گل آورده‌ام ... سبزه و چمن آورده‌ام ...» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel