eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.8هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ما هوا یکسر ابری و مه آلود بود. آسمان پایین آمده بود و جاده را مهِ سنگین پوشانده بود. زن مضطرب بود. گفت: - هیچی معلوم نیست محمد. خطرناکه! کودک گفت: - الان غروبه بابا؟ زن گفت: - نه مامان. ظهر نشده هنوز. کودک گفت: - پس چرا مث غروبا می‌مونه که بابا از سر کار میاد خونه؟ مرد به کودک گفت: - واسه خاطر ابراس بابا. هوای ابری این طوریه. و به زن گفت: - الان نگه می‌دارم. و نگه داشت. در بیابان. در مه اتاقکی مخروبه پیدا بود. مرد گفت: - تو گشنه‌ت نیست اکرم؟ همینجا ناهار بخوریم؟ و پیاده شد. زن هم. و کودک نیز. مه زمین را لیس می‌کشید و می‌جوشید. لایِ حرفِ زن که از مرد می‌پرسید: «جا پهن کنم یا سرپایی می‌خوریم؟»، کودک - شادمان - سمتِ اتاقک دوید. مرد – چشمش به کودک - گفت: - نا ندارم وایسم. زیلو بنداز. زن گفت: - پس تو آتیش درست کن واسه آب جوش. مرد فریاد کشید: - مانی! دور نرو بابا. و رفت پی خشکه هیزم. زن صندوق ماشین را گشود. زیلو بر خاک نرم و نمور گستراند و چارگوشه‌اش را سنگ گذاشت. بقچه از قابلمه می‌گشود که صدای مرد را شنید: - جمع کن بیا این پشت اکرم. ببین چه خبره اینجا... زن گفت: - پهن کردم دیگه. ولش کن. همینجا می‌شینیم. مرد گفت: - تا حالا تو عمرت همچی منظره‌ای ندیدی. بجم تا از کفت نرفته. زن غرولند کرد. خفیف. گفت: - خودت جمع کن. من بشقاب اینا رو میارم. مرد – تند و فرز – زیلو را لوله کرد و زیر بغل گرفت. با دست دیگر بقچه را بر قابلمه مشت کرد و سمت اتاقک مخروبه رفت. زن صندوق ماشین را بست و پشتِ مرد روانه شد. زن همین که منظره را دید ساکت شد. پشت ِ اتاقک دره بود. در دره کلبه‌های روستایی بود؛ با شیروانی‌های رنگ به رنگ. دورتر از کلبه‌ها، مزارعِ رنگ به رنگ بودند. دره در روشناییِ خورشید بود که لوله لوله از سوراخ‌های ابر بر دهکده تابیده بود. در دره درخت بود. لایِ درخت‌ها گوسفندها بودند. گاوها بودند. صدایِ زنگوله می‌آمد. این همه، زیر قوسِ رنگین کمان بود. زن گفت: - وای خدا... چه قشنگ... زن مبهوت بود و مرد به زن که مبهوت بود نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد. زن گفت: - چطور ممکنه؟ مرد، رو از زن گرفت و به دره‌ نگاه کرد که همین‌ وقت زنی و مردی که شبیه آن دو بودند، همراهِ پیرمردی از شیبِ دره بالا آمدند. زن ساکت شد. مرد ساکت شد. پیرمرد گفت: - چرا منو یادتون رفت مامان؟ پیرمرد این را گفت و گریه کرد. زن گفت: - تو کی هستی پدر؟ پیرمرد گفت: - منم مامانی. مانی‌.. مرد گفت: - مانی کو اکرم؟ و مانی را صدا کرد و دستِ زن را کشید سمتِ ماشین. کنارِ ماشین زیلو را دیدند که بر زمین پهن است. ماشین در مه بود. مردی و زنی – شبیه آن‌ها - در مه - بر زیلو نشسته بودند. مرد هیزم افروخته بود و بر آتش کتری نهاده بود. دورتر از آنها، کودکی، در مه، دور می‌شد.   نویسنده: علیرضا روشن داستان‌های کوتاه جهان...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 خانمی طوطی ای خرید اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت این پرنده صحبت نمی کند . صاحب مغازه گفت : آیا در قفسش آینه ای هست ؟ طوطی ها عاشق آینه هستند ، آن ها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند . آن خانم یک آینه خرید و رفت . روز بعد باز آن خانم برگشت طوطی هنوز صحبت نمی کرد . صاحب مغازه پرسید : نردبان چه ؟ آیا در قفسش نردبانی هست ؟ طوطی ها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت . اما روز بعد باز هم آن خانم آمد . صاحب مغازه گفت : آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد ؟ نه ؟ خب مشکل همین است . به محض این که شروع به تاب خوردن کند ، حرف زدنش تحسین همه را بر می انگیزد . آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت . وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد ، چهره اش کاملأ تغییر کرده بود . او گفت : طوطی مرد !!! صاحب مغازه شوکه شد و پرسید : آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد ؟!! آن خانم پاسخ داد : چرا ، درست قبل از مردنش با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطی ها نمی فروختند ؟!! هیچگاه علم را با خرد اشتباه نگیرید. علم به شما کمک می‌کند زندگی را بگذرانید، خرد کمکتان می‌کند زندگیتان را بسازید. ساندرا کری ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
⭕️تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن. ⭕️همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم. ⭕️. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم.   ⭕️بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. ⭕️دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :  ⭕️راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه. تمام. ⭕️همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.   ⭕️آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. مکث را تمرین کردم….وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر. ⭕️ربطی نداره متاهلی یا مجرد ⭕️مکث را تمرین کن. ⭕️گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . . . ⭕️گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم . . . ⭕️گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم . . . ⭕️گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . . ⭕️گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم . . . ⭕️گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم . . . ⭕️گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم . . . ⭕️و گاهی . . . گاهی . . . گاهی . . .  تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم… بدونیم. . . . ⭕️کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی . . . گاهی های زندگیمون باشیم . . . ⭕️کاش یادمون نره که فقط: -زنده-ایم-و-زندگی-میکنیم-فقط-یکبار ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایت نقل است ساربانی در آخر عمر، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از وی حلالیت می طلبد. یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن ، غدا ندادن، بار اضافه زدن و …. همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید!  ضرب‎المثل معروف "افسار شتر بر دُم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه چنين افرادی بدون دارابودن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط تصدی پست و مقامی، صرفاً بر مبنای روابط زمام امور را بدست گیرند و بدبخت جماعتی که دچار چنین افرادی شوند..... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚خلاصه دانش‌ها دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت : آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت: خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت، پنج چیز است: تا راست تمام نشده دروغ نگویم، تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم، تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم. تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم. دانشمند گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته‌ای ،هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞سکانسی از سریال امام علی(ع) با بازی مرحوم حسین پناهی مقدمه جنگ امیرالمومنین با خوارج چگونه شکل گرفت؟ “عبدلله ابن خباب” از مریدان امیرالمومنین خطاب به خوارج: در روزگار علی زنده باشی و نفس بکشی و ارادتمند مرامش نباشی به چه می ارزی؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 شباهت قاتل امیرالمؤمنین صلوات‌الله علیه با پی‌کننده‌ٔ ناقه‌ٔ صالح علیه‌السلام... «إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها» «آنگاه كه شقى‌ترين آن‌ها به‌ پا خاست» (شمس/ ۱۲) 🌕 عثمان‌بن‌صهیب از پدرش نقل کرده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علی علیه‌السلام فرمودند: «یا علی! شقی‌ترین گذشتگان کیست»؟ گفت: «کسی که ناقه‌ی صالح علیه‌السلام را پی کرد». فرمود: «راست گفتی! شقی‌ترین آیندگان کیست»؟ گفت: «نمی‌دانم»!؟ رسول خدا گفت: «او کسی است كه به اينجاى تو مى‌زند و با دستش به فرق سرش اشاره كرد.» (او مانند پی‌کننده‌ی ناقه‌ی خدا است) عَنْ عُثْمَانَ‌بْنِ‌صُهَیْبٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِعَلِیِّ‌بْنِ‌أَبِی طَالِبٍ مَنْ أَشْقَی الْأَوَّلِینَ قَالَ عَاقِرُ النَّاقَهًِْ قَالَ صَدَقْتَ فَمَنْ أَشْقَی الْآخِرِینَ قَالَ قُلْتُ لَا أَعْلَمُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الَّذِی یَضْرِبُکَ عَلَی هَذِهِ وَ أَشَارَ إِلَی یَافُوخِهِ 📗تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۸، ص۱۴۲ 📗تفسير نور الثقلين، ج ۵، ص ۵۸۷ 📗تفسير کنز الدقائق، ج ۱۴، ص ۲۹۸ 📗تفسير الصافي، ج ۵، ص ۳۳۴ 📗المناقب، ج ۱، ص ۱۴۰ 📗بحارالأنوار، ج۱۱، ص۳۷۶ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
قرآن به سر بگیر... مگر حس ڪنی دمۍ... نیزه چقدر گریه براۍ حسین(ع) ڪرد....♥️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از تبلیغات موقت👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙄درمان اعتیاد باهر میزان و وضعیت مصرفی که دارید بدون درد و خماری و بستری شدن بدون استفاده از هرگونه مشتقات مورفین و .... با ما تماس بگیرید 09119015247 جهت مشاوره👇🌹 🆔 @mona_tehranie لینک کانال👇👇🙏 https://eitaa.com/tarjome_zendegi