eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.6هزار دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
💎یکی از آشناهای قدیمی‌مون یه روز اومد یه مغازه سر کوچه‌شون زد و یه مشت خرت و پرتم ریخت توش! دکوری و زلم زیمبوی خونه و اینا! منتها نرفت دنبالِ سلیقه مردم و اینکه تو بازار چی هست و الان چی مده ! هرچی خودش سلیقش بود یا تهیه کردنش براش راحت بود، میخرید میریخت تو مغازه‌ش! هیچوقتم فروشِ خوبی نداشت! ولی خب اهلِ ریسکم نبود که ایده های جدیدی بخواد پیاده کنه که کارش بگیره! جرأتم نمیکرد چک بکشه یا بره زیر بار قرض که جنسای بهتری بیاره؛ مبادا یه وقت فروش نره و بمونه رو دستش! خلاصه نه دلش گنده بود نه فکرش! برا همین نمیتونست کارای گنده‌ای کنه! همینجوری‌ داشت ادامه میداد و روز‌به‌روز مغازش رنگ و رو رفته تر و شلخته‌تر میشد و کسی‌ام نگاهی به مغازش نمینداخت! این آشنای ما ازون کله شقای روزگار بود که حاضر نبود از کسیم کمک و مشورت بگیره! خلاصه که برعکسِ بقیه هم‌صنفاش که هرروز تصمیمای جدید میگرفتن برا پیشرفتشون این بنده‌خدا روزی ده بار تصمیم میگرفت کرکره مغازشو برا همیشه بکشه پایین! تهشم به جایی نرسید و یه روز مغازه رو با جنساش فروخت به یه کسی که حالا سالهاست هربار از جلوی همون مغازه‌ی دکوریجات رد میشه حسرت میخوره که چرا خودش نیومد چارتا جنسِ خوبِ مشتری‌پسند بیاره تو مغازش؟ چرا خودش برا کاسبیِ خودش کاری نکرد؟ چرا تمامِ شانسشو یکجا فروخت به یکی دیگه و خودش شونه خالی کرد از بارِ مسئولیتِ کسب و کاری که میتونست خوب پیش بره؟ حکایت خیلیامون تو زندگی‌ همینه‌ها! اونقد یه جا وامیستیم و دل به دریا نمیزنیم و یه قدمِ رو به جلو برنمیداریم؛ که کَم‌کَمک موجای دریای زندگی پَسمون میزنه و برمون میگردونه به ساحل! ماام همینجوری وامیستیم تماشا میکنیم تا زندگی عقب بزنتمون و یه‌روز مجبورمون کنه کرکره‌ زندگیو بکشیم پایین و دیگه تا آخر عمر فقط زنده‌مانی کنیم! بشینیم زندگیِ بقیه رو تماشا کنیم و حسرت بخوریم که مگه من چیم کم بود از بقیه که حقِ زندگی کردنو از خودم گرفتم؟ مگه من چم بود که نتونستم آرزوهامو برای خودم برآورده کنم؟ چرا حالا باید بشینم حسرتِ ساده‌ترین چیزا رو بخورم؟ ما روزی صدبار داریم موقعیتایی که داریمو، آدمایی که کنارمونن رو از دست میدیم! بعد که موفقیت آدما رو تو همون موقعیت یا خوشبختیِ همون کسایی که از دستشون دادیمو کنار آدمای دیگه میبینیم، تازه میفهمیم چیو از دست دادیم! درسته! خیلیامون آدمای بدشانسی هستیم؛ چون تمامِ شانس‌های زندگیمونو داریم به ترسمون میبازیم! کاش حالا که هستیم جسارتِ زندگی کردنم داشته باشیم! جرأت کنیم که آرزوهامونو قبل از اینکه دیر بشه، برآورده کنیم! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از امام زمان و ظهور
رئیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم: توهین به مقدسات در فیلم‌های سینمایی محکوم است و در حوزه هنر و سینما به تربیت نیروی متعهد و متخصص نیازمندیم ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
‌ 📚داستان کوتاه و پندآموز مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند. ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست!! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از امام زمان و ظهور
🔺محکومیت شدید توهین به ساحت امام رضا «ع» توسط جامعه مدرسین حوزه علمیه : برخی مدعیان هنرمند و غرق شده درگرداب اندیشه شیطانی غرب پیاده نظام حرکت موریانه وار شده اند/اهانت به باورهای دینی شنیع ترین و سخیف ترین نوع مبارزه است/هنرِ در خدمت دروغ ، اغواگری، فساد و فحشاء، هرزآبی متعفن و شوره زاری لم یزرع است. ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
🔴 پیش از آن که سر برسد برایش آماده شوید!!! اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ حساب مردم به آنان نزديك شده، درحالى‌كه در غفلتند و روى گردانند! 🌕 پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «وَ آيَاتِ تَتَابَعَ كَنِظَامِ بَالَ قَطَعَ سَلَكَهُ فَتَتَابَعَ» نشانه‌های عذاب همچون دانه‌های گردن بندی که رشته‌اش گسسته شود، یکی پس از دیگری بر شما فرود آید. آخرالزمان جای تفکر و تدبر و تامل است نه غفلت و بی‌خبری‌! غفلت‌ مقابل‌ توجه‌ ‌است‌، مردم‌ هیچ به فکر امام زمان علیه‌السلام و روز قیام و حساب‌ نیستند. پرده غفلت‌ چشم‌ ‌آنها‌ ‌را‌ بسته‌، و پنبه غفلت‌ گوش‌ ‌آنها‌ ‌را‌ کر کرده‌. و از عظمت قیامت و حوادث آن بی‌اطلاع هستند. هر زمان هم چیزی از قرآن و روایات به ایشان میرسد با بیشرمی تمام آن را خرافه و شوخی می‌دانند؛ هرچه قدر خداوند با انواع بلایا آنها را متوجه و متذکر می‌نماید، باز هم هیچ توجهی نمی‌کنند و همچنان در حالت غفلت و بی خبری هستند چون آنطور که باید آن را تصور نمی‌کنند و درکی از روز موعود و رستاخیز ندارند وگرنه دلهایشان متأثر میشد و در صدد توبه و ایمان برمی‌آمدند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﺷﺖ ﻭ ﺩﻣﻦ؟ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭ ﮔﻞ ﻭ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻤﻦ؟ ﯾﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻣﻦ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟ ﭘﯿﺮﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﻮﺳﺖ، ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ … ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺟﺎﯾﮕﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺗﻮ ﺳﺨﻨﺶ ﺭﺍﻩ ﮔﺸﺎ دلت غرق در آرامش ، شبت بخیر🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨جمعه تون شاد و زیبا ⚪️✨دلتون از غصه ها دور 🌸✨ان شاءالله امروزتان ⚪️✨شیرین تراز عسل 🌸✨زیباتر از گلها ⚪️✨با طراوت تراز باران 🌸✨خوش عطر تراز نسیم ⚪️✨و متبرک به الطاف بیشمار 🌸✨خدا باشـد ⚪️✨ آدینه تون زیبا و 🌸✨گلباران در کنار عزیزانتون ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه "کرامت امام رضا در حق دزد" تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار. "ابراهیم جیب بر کی بود؟!" از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد! حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!" رئیس کاروان با خودش گفت: خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم." رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده. بالاخره پیداش کرد! گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟ (ولی جریان خوابو بهش نگفت) ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! " رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم." فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!" ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد! رئیس گفت: "ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!" ابراهیم خندید و گفت: وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد! همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: "ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟" چون "حضرت به من فرمودن،" حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت: یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟ از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید." و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... مشهد... روبروی ایوان طلا... خیره به گنبد طلا... اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡 میرزا آقا خان نوری صدرا اعظم "ناصرالدین شاه "مردی زیرک، آگاه به زیر و بم سیاست و در عین حال بسیار فرصت طلب بود، اواز زمان "محمد شاه" قاجار در دستگاه حکومتی خدمت می کرد و از نظر سیاسی وابسته به دولت انگلیس بود. او در قتل" امیر کبیر "نقش اساسی را داشت . در زمان صدرات او عهد نامه های ننگینی از جمله عهد نامه پاریس بسته شد که به موجب آن افغانستان از خاک ایران جدا شد. اما همین صدراعظم دچار یبوست مزاج بود، که برای آن لطیفه ها ساخته اند. میرزا آقا خان به خاطر مشکلی که داشت پیوسته بد اخلاق و خشمگین بود مگر در روز های که پیشخدمت ها برای او یک ظرف بزرگ "آب آلو"می آوردند در آن روز صدراعظم به تمام کارها به سرعت و خوش خلقی می رسید، ارباب رجوع ها که متوجه این رفتار صدر اعظم شده بودند، به پیشخدمت ها رشوه می دادند تا روزی که قرار بود درخواست آنها به دست صدراعظم برسد، پیشخدمت ها حتماً یک ظرف بزرگ آب الو برای او ببرند، طوری شده بود که مردم زمان ملاقات با صدراعظم به یکدیگر این توصیه را می کردند،"آب آلو یادت نرود"! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍حریمت قبله ی جانم 💖بود حب تو ایمانم 🤍تو را هر لحظه می خوانم 💖رضا جانم، رضا جانم 🤍منم مست ولای تو 💖گدایم من گدای تو 🤍نهادم سر به پای تو 💖رضا جانم، رضا جانم 🤍پیشاپیش فرخنده میلاد با سعادت 💖امام رضا علیه السلام 🤍مبارک باد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel