eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴  موقعی که خلافت به عمربن عبدالعزیز منتقل شد، هیأت هایی از اطراف کشور برای عرض تبریک و تهنیت به دربار وی آمدند که از آن جمله هیأتی از حجاز بود. کودک خردسالی در آن هیأت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید.  خلیفه گفت: آن کس که سنش بیشتر است، حرف بزند. کودک گفت: ای خلیفه مسلمین! اگر میزان شایستگی، سن بیشتر باشد، در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند. عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد، او را تأیید کرد و اجازه داد حرف بزند. کودک گفت: از شهر دوری به اینجا آمده ایم. آمدن ما نه برای طمع است نه به علت ترس! طمع نداریم برای آن که از عدل تو برخورداریم و در منازل خویش با اطمینان و امنیت زندگی می کنیم. ترس ندایم زیرا خویشتن را از ستم تو در امان می دانیم. آمدن ما در این جا فقط به منظور شکرگزاری و قدردانی است. عمربن عبدالعزیز به کودک گفت: مرا موعظه کن! کودک گفت: ای خلیفه مسلمین! بعضی از مردم از حلم خداوند و همچنین از تمجید مردم دچار غرور شدند. مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید و در زمامداری گرفتار لغزش نشوی. عمر بن عبدالعزیز از گفتار کودک بسیار مسرور شد و از سن او سوال کرد. گفتند: دوازده ساله است المستطرف، ج 1، ص 46؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ج 2، ص 279.  ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت: ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی! دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند. روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است. احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم. یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت. # ﺗﺬﮐﺮﻩ_ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ عطار نيشابوری ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ ✍🏻برای اینکه خانه ای خانه باشد باید کسی مدام در آن راه برود. باید یکی باشد که ظرفهای کثیف را بگذارد توی سینک. تمیزها را بچیند سر جایش. تختها را مرتب کند. زنگ بزند سوپر رب گوجه فرنگی و ماکارونی سفارش بدهد. میوه ها را بشورد. قبضها را پرداخت کند. به گلدانها آب بدهد. ملافه ها را عوض کند. لباسها را مرتب کند. به ناهار فردا و شام شب فکر کند. جارو بزند و گردگیری کند.  برای اینکه خانه، خانه باشد یک عالمه قدمهای خاموش از تراس تا آشپزخانه، از آشپزخانه تا اتاق خواب، از اتاق خواب تا حمام، از حمام تا دم در بارها و بارها باید تکرار شود.  ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
امام علی علیه السلام: در فتنه ها چونان شتر دو ساله باش، نه پشتى دارد كه سوارى دهد و نه پستانى تا او را بدوشند. نهج البلاغه، حکمت1 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️عشق به همسر همسرش [همسر علامه طباطبایی] که بیمار شد، 27 روز تمام کار و زندگی اش را رها کرد و به طور شبانه روزی به او می رسید. بعد از مرگ او به عشقش وفادار بود و تا چهارسال، هر روز می رفت کنار مزارش. بعد از آن چهارسال هم که فرصت کمتری داشت، به طور مرتب دو روز در هفته (روزهای دوشنبه و پنج شنبه) سر مزار همسرش می رفت و امکان نداشت این برنامه را ترک کند. به شاگردش هم پولی داده بود تا به کسی بدهد و تا یک سال هر هفته در شبهای جمعه در حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) به نیابت از همسر مرحومش زیارت نامه بخواند. می گفت: " بنده خدا باید حق شناس باشد. اگر آدم نتواند حق مردم را ادا کند، حق خدا را هم نمی تواند ادا کند." 📚برشی از کتاب "مشق مهر" ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا🙏 هم اکنون از‌ من دور کن هر اندیشه ای را که به ذکرت، مزین نیست... ای نوای بینوایی من ❣ خیری که در شر نهفته‌ را بر من معلوم کن‌‌ .... ای قادر مطلق ! ❤️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴واکنش عجیب به حضور آیت الله خامنه ای در یک مجلس ازآیت‌الله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند،‌ علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند،‌ ناگهان آیت‌الله خامنه‌ای وارد شدند در این لحظه امام زمان(عج) ...🔰 https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed واکنش امام زمان به حضور رهبر👆
ســـ😊ـــلام ✋ صبحتـون پـراز عطر خــدا🕊🍊 الهی سهـم امـروز شما 🕊🍊 از زندگی فراونی نعمت🕊🍊 اتفاقـات لـذت بـخش ...🕊🍊 و سعادت وموفقیت باشه🕊🍊 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚‍ داستانی عبرت انگیز در موردبداخلاقی یکی از بزرگان اصفهان خدا رحمتش کند معلم علم اخلاق بود و همه رویش حساب می کردند. وی در میان مردم زود عصبانی می شد، ولی در خانه اش را نمی دانم... یادم نمی رود با وجود این که به من لطف داشت، یک وقت چرایی گفتم که به من برگشت و زود هم پشیمان شد! مقداری عصبانی منش و بداخلاق بود، خودش مثل باران گریه می کرد.. می گفت: "شبی در خواب دیدم که مُردم و مرا در قبر گذاشتند، ناگهان سگ سیاهی آمد و بنا بود که همیشه با من باشد!! در همان خواب حس کردم که این سگ سیاه، بداخلاقی های دنیای من است که به این صورت در آمده و تمثُّل پیدا کرده است..." مثل باران گریه می کرد و می گفت: "خیلی ناراحت بودم که حالا چطور می شود...که یک دفعه دیدم آقا امام حسین (علیه السلام) آمدند..." البته بگویم که این آقا با آن که از علمای بزرگ اصفهان بود، اما ارادت خاصی به اهل بیت (علیهم السلام) داشت و در جلسات خصوصی روضه شرکت می کرد و به منبر می رفت و می گفت: "برای این که از روضه خوان های امام حسین محسوب شوم منبر میروم و روضه می‌خوانم" می فرمود: "فهمیدم که برای آن نوکری که به این خاندان داشتم، آقا امام حسین (علیه السلام)به فریادم رسیده، به آقا امام حسین عرض کردم که این سگ چطور می شود؟ فرمودند: من تو را از دستش نجات میدهم...و با اشاره‌ای که به او کردند، رفت. از خواب بیدار شدم. نظیر این قضیه را زیاد داریم..! جهاد_با_نفس (استاد مظاهری) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 طاعت زِ خدا کن که همه دارایی‌ست ✍پیری را جوانی گفت: می‌خواهم قدری تو را کمک کنم. پیر گفت: من دارم. جوان گفت: پس مرا خانۀ خود میهمان کن! پیر، جوان را به خانۀ خود برد و قدری آب و قرص نانی در برابر او گذاشت. جوان گفت: تو که گفتی داری؟ پیر گفت: این نان و آب در چشم من داشتن است و در چشم تو نداشتن. چگونه کسی بگوید: «ندارم!» در حالی که خدای او وعده داده است اگر فرمان او بَرد، همه‌چیزش برای اوست؟! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 استادی با شاگردش از باغى می‌گذشت. چشمشان به یک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار می‌کند بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم بیا کارى که می‌گویم انجام بده و عکس العملش را ببین... قدرى پول درون آن قرار بده ..... شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را دید با گریه ، فریاد زد خدایا شکرت .... خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى .... میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همینطور اشک میریخت.... استاد به شاگردش گفت همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
حضرت شعیب میگفت : گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند.. یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده! خداوند به حضرت شعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی.. آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد.. امام صادق (ع)فرمودند: خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه او را از لـذّت مـناجـات محـروم مي‌سـازد. 📚|معراج‌السعادة صفحه۶۷۳ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
استاد_فرشچیان در باره خلق تابلوی ضامن آهو می‌فرمودند: این اثر، ادای نذر من است! پیش  از خلقِ این اثر، مدتی بود دست راستم، حالتی فلج به خود گرفت و از کار افتاد به گونه‌ای که نمی‌توانستم  انگشتانم را حرکت بدهم. پزشکان حاذق و پرآوازه  هم تشخیص دادند که  به مرور زمان و فشار زیاد، عصب های دستم به شدت آسیب دیده و به راحتی قابل ترمیم نیست و تاکید کردند، هرگز نباید قلم بدست بگیرم و نقاشی کنم! دلم خیلی شکست که دیگر توان خلق اثر و نقاشی را ندارم تا این که به ذهنم رسید از امام رئوف و باب الحوائج حضرت رضا (ع) درخواست کنم  کمکم کنند تا این بیماری علاج شود و همان لحظه نذر کردم که اگر این دستم بهبود یافت، ماجرای شفاعت وضمانت آهو را به تصویر کشم! شب خواب دیدم تابلو را پیش رویم گذاشته ام و ابزار و قلم هم آماده است ولی دستم مشکل دارد ناراحت بودم که دیگر هرگز نخواهم توانست نقاشی کنم، در همان عالم خواب یک چهره مبارک و نورانی به من فرمان داد و فرمود: قلم بردار و آنچه می خواهی ترسیم کن! عرض کردم که دستم مشکل پیدا کرده است و دیگر قادر نیستم! همان صدای آسمانی فرمود: الان می‌توانی، شروع کن! من از این که توانستم دست به قلم ببرم هیجان زده بیدار شدم و دیدم اثری از بیماری و ناتوانی در دستم نیست و از همان لحظه، خلق تابلو ضامن آهو را آغاز کردم که این هم مثل تابلو عصر عاشورا، که  برای خلق آن بسیار دل دادم تاثیر فوق العاده ای در بیننده می‌گذارد. برای طراحی ضریح مبارک حضرت رضا علیه السلام هم وقت زیادی گذاشتم و بابت آن هیچ دستمزدی هم نگرفتم تا هدیه ناقابلی  به آستان مقدس آن بزرگوار باشد! ❥↬ @bohlool_aghel
📚 پسربچه اي پرنده زيبايي داشت. او به آن پرنده بسيار دلبسته بود. حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد. اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگي او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند. هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را تهديد مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس مي گفت: نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد. هر كاري گفتيد انجام مي دهم. تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت، خسته ام و خوابم مياد، برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم، كه پسرك آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم. كه با آزادي او خودم هم آزاد شدم. 👈 غلام همت آنم که زیر چرخ کبود هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی به آبادی دیگری رفت عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد، وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی! امام جعفرصادق(عليه‌السلام): عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند. 📚اصول کافی، ج 3، ص 26 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔺 یکی از بدترین اعتیادها ، فکر و خیال کردن است ! بیش از حد فکر کردن ، شما را نابود می کند ! 🍁 موقعیتی که در آن قرار دارید را پیچیده تر می کند ، شرایط را به هم گره می زند ، باعث نگرانیتان می شود و همه چیز را از آنچه که در واقعیت است ، بدتر می کند ! 🍁مثلا بعضیا یه مهمونی که میرن میان خونه هی فکر میکنن چرا اینو گفتم ، چرا اینو نگفتم . منظور فلانی از اون حرفش کی بود ، چی بود ؟ و این دست افکار ... 🍁 یه نوع وسواس فکری ، می بینی طرف معمولاً سرش پایینه و تو فکر و خیاله ... 🍁 یکی از بهترین راه حل ها اینه که زندگیتونو اونقدر با ( فکر خوب و کار خوب پر کنید ) که دیگر فرصتی برای فکر بد و کار بد باقی نماند ! 🍁 وقتی بیکاری و کار مفید انجام نمیدی خب معلومه ذهنت صد جا میره ... ذهن یه در بازه است ، که کلیدش باید دست خودت باشه ! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚لگد مکروه! "شیخ رجبعلی خیاط" تعریف میکند: اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت. بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم. قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند. ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود. به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود...!؟ در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی! گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم... گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایت خواندنی روزي بود و روزگاري. در دياري پادشاهي زندگي مي کرد. روزي از راهي مي گذشت و هيزم شکني را ديد. پادشاه به هيزم شکن گفت داري چه کار مي کني؟ گفت: در حال شکستن هيزم هستم براي به دست آوردن مخارج زندگيم. هيزم شکن به پادشاه گفت: شما در حال انجام چه کاري هستي؟ پادشاه گفت: در حال پادشاهي. هيزم شکن مودبانه در پاسخ گفت: تا کي مي خواهي به پادشاهي ادامه بدهي؟ آخر روزي به پايان خواهد رسيد. بهتر است کاري را ياد بگيري و هميشه متکي به مردم نباشي، از فکر خود استفاده کني نه از زور بازوي ديگران. پادشاه از هيزم شکن جدا شد و به راه خود ادامه داد و به حرف هاي هيزم شکن خوب فکر کرد و از روز بعد شروع کرد به ياد گرفتن حرفه هاي مختلف. تا اين که روزي در راهي گرفتار دزدان و راهزنان شد و او را به اسارت بردند.و هرچه همراه داشت از او گرفتند و خواستند که او را بکشند. ادامه در پست بعد... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ از خدا پرسيد: «خوشبختي را کجا مي‌توان يافت؟» خدا گفت: «آن را در خواسته‌هايت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.» با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌اي بزرگ داشتم بي‌گمان خوشبخت بودم.» خداوند به او داد. «اگر پول فراوان داشتم يقيناً خوشبخت‌ترين مردم بودم.» خداوند به او داد. اگر... اگر... و اگر... اينک همه چيز داشت اما هنوز خوشبخت نبود! از خدا پرسيد: «حالا همه چيز دارم اما باز هم خوشبختي را نيافتم.» خداوند گفت: «باز هم بخواه.» گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.» خدا گفت: «بخواه که دوست بداري... بخواه که ديگران را کمک کني... بخواه که هر چه را داري با مردم قسمت کني...» او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب ديد لبخندي را که بر لبها مي‌نشيند و نگاه‌هاي سرشار از سپاس به او لذت مي‌بخشد. رو به آسمان کرد و گفت: «خدايا خوشبختي اينجاست؛ در نگاه و لبخند ديگران...» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
📚حکایت خواندنی روزي بود و روزگاري. در دياري پادشاهي زندگي مي کرد. روزي از راهي مي گذشت و هيزم شکني
پادشاه گفت مرا نکشيد و به من مجال دهيد من مي توانم برايتان کار کنم دزد ها از او پرسيدند چه کاري مي تواني انجام دهي؟ پادشاه گفت: در قالي بافي مهارت دارم. دزدان وسايل مورد نياز را در اختيار پادشاه قرار دادند و او شروع به قالي بافي کرد. روز ها پشت سر هم مي گذشت و پادشاه مشغول قالي بافي بود و هيچ يک از خانواده ي او هم از محل اسارتش خبر نداشت تا به کمکش بيايند. بعد از گذشت چند ماه پادشاه توانست قالي را ببافد او با زيرکي نشاني محل اختفاي خود را بر روي قالي نوشته بود. قالي را به دست دزدان داد و گفت اين را اگر به قصر پادشاه ببريد با قيمت خوبي از شما مي خرند. دزدان که سواد نداشتند نوشته هاي روي قالي را بخوانند قالي را به قصر برده و فروختند. همسر پادشاه وقتي قالي را نگاه کرد فهميد که شوهرش را کجا پنهان کرده اند و سربازان فراواني را به سوي محل فرستاد و پادشاه را نجات دادند. پس از آزادي پادشاه به ياد هيزم شکن افتاد که عمل کردن به نصيحت او باعث شده بود زندگيش نجات پيدا کند. هيزم شکن گفته بود: از فکر خود استفاده کن نه از زور بازوي ديگران. پایان. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🌸برای دیگران از خداوند 🍃در خواست خیر داشته باشید 🌺قانون کارما میگوید : هر نیتی که میکنیم و یا هر عملی که انجام میدهیم ،دست به دست چرخیده وهمانند آن به خودمان باز میگردد. 🌸نیتی که میکنیم باعث تابش انرژی به جهان هستی میشود که پس از مدتی ، دیر یا زود آن را دریافت خواهیم کرد. 🌺در نتیجه از امروز می کوشیم که حتی افکار و نیّات خود را کنترل کرده و آنها را به سمت و سوی مثبت سوق دهیم 🌸ما همیشه از افکار منفی چه در مورد خود و چه در مورد دیگران دوری می کنیم. 🌺و در آرامش زندگی میکنیم و میدانیم هر چه به دیگران خوبی کنید هزاران برابر به سمت ما برخواهد گشت ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚شکایت از فقر شخصي آمد به نزد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) شكايت از فقر و نداري كرد. حضرت فرمود: مگر نماز نمي‌خواني عرض كرد من پنج وقت نماز را به شما اقتدا مي‌كنم، حضرت فرمود: مگر روزه نمي‌گيري عرض كرد سه ماه روزه مي‌گيرم. آن حضرت فرمود امر خدا را نهي و نهي خدا را امر مي‌كني يا به كدام معصيت گرفتاري. عرض كرد يا رسول الله حاشا و كلّا كه من خلاف فرموده‌ي خدا را بكنم حضرت متفكرانه سر به جيب حيرت فرو برد ناگاه جبرئيل نازل شد عرض كرد يا رسول الله حق تعالي ترا سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد در همسايگي اين شخص باغيست و در آن باغ گنجشكي آشيانه دارد و در آشيانه او استخوان شخص بي‌نمازي مي‌باشد به شومي آن استخوان از خانه‌ي اين شخص بركت برداشته شده است و او را فقر گرفته است. حضرت به او فرمود برو آن استخوان را از آنجا بردار، بينداز دور. به فرموده‌ي آن حضرت عمل كرد بعد از آن توانگر شد. 📚مکیال المکارم   ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel