eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.3هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
6.9هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان واقعی نامه نگاری مرد دهاتی با امام زمان عج اسمش علی بود و از سادات، صدایش می کردند آ سید علی، دهاتی بود و کم سواد، اما عجيب صفای باطنی داشت، همشهری و هم دهاتی همین شیخ حسنعلی نخودکی خودمان خودش تعریف می کند جمعه صبحی اول طلوع خورشید به بالای تپه ای رفتم کنار چشمه ای و عریضه ای، نامه ای،نوشتم برای امام زمانم که آی آقا جان! سنم دارد بالا می رود و هنوز صاحب فرزندی نشدم... کاغذ را که نوشتم پرت کردم سمت چشمه، باد گرفت و نامه را چسباند به عبایم، دو سه باری آمدم کاغذ را به داخل چشمه بیاندازم اما هر بار نمی شد، به دلم افتاد کاغذ را بردارم و بخوانم، برداشتم، نگاه كردم ديدم كه جواب من همان وقت آمده است؛ قبل از اينكه به آب برسد؛ داخل کاغذ نوشته است: خداوند دو فرزند نصيب شما مي‏كند كه يكي‏ از آن ها منشأ خدمات خواهد بود. قربانشان رَوَم برایشان فرقی نمی کند مدیر باشی، تاجر باشی یا یک روستایی بی سواد، دلت که پاک باشد تحویلت می گیرند و آبرومندت می کنند،در این قحطیِ محبت یک رفيقِ بی غلُّ غش می خواهند امام زمان تا رفاقت را در حقش تمام کنند. چقدر نگاه زهرایی تان را می خواهم آقا جان دلم برایِ کسی می تپد بیا ای دوست بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم ❤️ اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📖 نقل است که آیت الله بهجت فرمود یکی از ثروتمندان رشت که در نجف ساکن بود، دخترش را به ازدواج یک روحانی سید که فقیر بود در آورد، و از آنجایی که‌ این خانم در خانواده‌ی ثروتمند بزرگ شده بود حوصله غذا درست کردن برای سید را نداشت شبی حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب میبیند، حضرت به او می فرماید: چرا با پسر من خوش‌رفتاری نداری و برای او غذا درست نمیکنی؟ دختر درخواب جواب میدهد که حال غذا درست کردن برای او را ندارم. حضرت اصرار کردند و او همان جمله را تکرار کرد. تا این که حضرت زهرا علیها السلام فرمودند شما فقط مواد لازم خورشت را آماده کن و داخل قابلمه بریز و روی چراغ بگذار، لازم نیست که کاری دیگر انجام دهی از خواب که بیدار می‌ شود به عنوان امتحان همان کار را انجام می دهد ، وقت ظهر یا شام وقتی سرپوش را از قابلمه برمیدارد میبیند غذا آماده است و عطر خورشت خانه را معطر کرده. او همیشه به‌ این صورت غذا درست می کرد. حتی روزی مهمان داشتند مهمان میگوید من در طول عمرم اینطور غذا نخورده ام. تعجب این هست که آن خانم با اینکه این کرامت را بارها دید ، باز حوصله ی درست کردن غذا را نداشت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel کپی این پست جایز نیست❤️🔴
📚 روزی بهلول از مسجد «ابوحنیفه» می‌گذشت، دید خطیب مردم را موعظه می‌کند. ایستاد و به سخنانش گوش داد. او می‌گفت: جعفربن محمد عقیده دارد که کارها با اختیار از بندگان انجام نمی شود در صورتی که آنچه که بندگان انجام می‌دهند خواست خداست و انسان از خود اختیاری ندارد. دیگر این که در روز قیامت شیطان در آتش می‌سوزد و حال آن که شیطان از آتش آفریده شده است و آتش هم جنس خود را عذاب نمی‌کند. دیگر این که خداوند موجود است؛ ولی نمی‌شود او را دید، در صورتی که این دروغ است و هر موجودی دیدنی است. آنگاه بهلول کلوخی از زمین برداشت و سر خطیب را هدف گرفت و آن را شکست و خون جاری شد، سپس فرار کرد. خطیب نزد خلیفه آمد و از بهلول شکایت کرد. خلیفه دستور داد بهلول را بیاورند و چون بهلول حاضر شد به او گفت: چرا چنین کردی؟ بهلول گفت: علت را از خود وی سوال کنید. او می‌گوید: بندگان اختیاری ندارند و همه کارها به دست خداست. اگر اعتقاد او چنین است پس سر او را خداوند شکسته و من تقصیری ندارم. او می‌گوید: جنس از هم جنس خود متاثر نمی‌شود و عذاب نمی‌بیند وقتی انسان از خاک است چرا باید از همجنس خود متاثر و ناراحت شود؟ او معتقد است که هر موجودی باید دیده شود. خلیفه از وی سوال کند که آیا این درد که او از این زخم احساس می‌کند دیده می‌شود؟! این را گفت و از نزد خلیفه رفت. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚چهار مرد و يک معجزه نقل مى‌کنند که زمانى چهار برادر با هم به سفر رفتند. يک نجار، يک خياط، يک جواهرساز و يک دانشمند. شب هنگام به بيشه‌زارى از درختان گز رسيدند و تصميم گرفتند در همان‌جا اتراق کنند. اما آنان شنيده بودند که شيرى در آن حوالى زندگى مى‌کند. لذا تصميم گرفتند شب را به چهار پاس تقسيم کنند و هر يک از آنان سه ساعت کشيک بدهد و ديگران بخوابند. پاس اول به‌نام نجار افتاد. او براى گذران وقت، يک تکه چوب را به‌دست گرفت و آن را صاف کرد و تراشيد. پس از گذشت پاس اول، نوبت به خياط رسيد. او مشاهده کرد که نجار با چوب، تنديس يک دختر را درست کرده است. خياط اين کار نجار را ستود و با خود فکر کرد که اين دختر نياز به لباس دارد. از اين‌رو مقدارى گِل از زمين برداشت و به آن شکل داد. و به تن دختر چوبى پوشاند. آن‌گاه نوبت جواهرساز شد. او ناگاه متوجه شد که اين تنديس نياز به زيورآلات دارد. لذا با سنگ‌ريزه‌هائى چند، براى آن، گوشواره و گردن‌بند ساخت. سرانجام دانشمند براى آخرين کشيک، پيش از طلوع آفتاب از خواب برخاست. او به تنديس چوبى با لباس‌هاى گلين و زيو‌رآلات سنگى نگاه کرد و با خود گفت: ”من برخلاف همه دوستانم حرفه‌اى نمى‌دانم.“ وقت نماز صبح فرا رسيده بود. دانشمند وضو گرفت، سجادهٔ خود را پهن کرد و نماز گذارد. او پس از نماز، دعا کرد و گفت: ”خدايا من نمى‌توانم نجارى کنم و نه مى‌توانم خياطى کنم و نه جواهرسازي. اما از تو مى‌خواهم اين مجسمه چوبى را به يک دختر واقعى تبديل کني.“ تنديس، ناگهان از جا برخاست و به صحبت کردن پرداخت و به يک دختر زنده بدل گرديد. وقتى هوا روشن شد، آن سه نفر از خواب بيدار شدند و ديدند که تکه چوب خشک به دخترى زنده تبديل شده است. لباس گِلى‌اش به جامه‌اى از مخمل سبز و سنگ‌ريزه‌هاى دور گردنش به گردن‌بند طلا تغيير يافته بود. آنها در مورد اين دختر، با هم به نزاع پرداختند. و هريک از آنان فرياد مى‌زد که دختر از آن اوست. کار آنها - تقريباً - به دعوا کشيد اما در نهايت تصميم گرفتند براى حل مسئله خود نزد قاضى بروند. وقتى ماجرا را براى قاضى شرع تعريف کردند، رو به آنان کرد و گفت: ”گرچه توِ نجار، اين دختر را از ساقه‌اى تراشيدى و توِ خياط لباس‌هايش را از گل ساختى و توِ جواهرساز به سنگ‌ريزه‌هاى بى‌مصرف جان دادى و زينت‌آلاتش را ساختى اما با اين‌همه، اگر اين دانشمند به درگاه آفريدگار خود دعا نمى‌کرد تا آن را زنده سازد، اين دختر هيچ‌گاه زنده نمى‌شد. از اين‌رو، دختر از آن دانشمند است و شما هيچ سهمى در آن نداريد.“ بدين سان جستجوگر يافت آنچه را که مى‌خواست و عاشق ازدواج کرد با آنکه منتظرش بود و انشاءالله هرکس که اينجا نشسته همهٔ عمر شاد و خرم باشد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 آنقدر شور بود که خان هم فهمید هنگامی که کسی در انجام کار‌های نادرست و استفاده نابه‌جا از موقعیت‌ها زیاده‌روی کند، تا جایی که حتی ابله‌ترین آدم‌ها و نیز ساکت‌ترین افراد را هم به اعتراض وادار کند، از این ضرب‌المثل استفاده می‌شود. زمانی هر روستایی خانی داشت. مردم روستا مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به خان بدهند و همه از خان می‌ترسیدند. یکی از روستاها خانی داشت که بسیار ابله بود. خان آشپزی داشت که توجهی به درست پختن غذا نمی‌کرد. غذاهایی که آشپز می‌پخت بدبو ، بدطعم و بی‌ارزش بودند، اما خان متوجه نمی‌شد و هیچ اعتراضی نمی‌کرد و آشپز نیز این را می‌دانست. اطرافیان خان هم گرچه می‌دانستند غذا‌ها بد هستند اما از ترس اینکه به روی خان بیاورند، سکوت می‌کردند و آشپز نیز به کار خود ادامه می‌داد. یک روز که آشپزباشی مشغول غذا پختن بود ناگهان سنگ نمک از دستش در رفت و مستقیم افتاد توی دیگ غذا. آشپز ابتدا تصمیم گرفت که سنگ نمک را دربیاورد اما وقتی به یاد آورد که خان هیچ وقت توجهی نمی‌کند تصمیمش عوض شد و به پختن غذا ادامه داد. وقتی غذا آماده شد و همه دور سفره نشستند هر کس با بی‌میلی غذای خودش را کشید. با خوردن اولین لقمه آه از نهاد همه برآمد اما جرات اعتراض نداشتند. خان دو سه لقمه خورد و حرفی نزد. اما انگار کم‌کم متوجه شوری غذا شده باشد ، دست از غذا خوردن کشید و رو به آشپزش کرد و گفت: ببینم غذا کمی شور نشده است؟ آشپز تکذیب کرد. اطرافیان که برای اولین بار اعتراض خان را دیده بودند جرات یافته و یکی از آنها فریاد کشید: «خجالت بکش! این غذا آنقدر شور شده که خان هم فهمید.» @bohlool_aghe
انتهای شب نگرانی هایت را به خدا بسپار آسوده بخواب خدا بیدار است شبتون بخیر و سرشار از آرامش ❤️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 آزار به همسر رسول اللّه(ص) : أیمَا امرَأَةٍ آذَت زَوجَها بِلِسانِها لَم یقبَلِ اللّهُ عز و جل مِنها صَرفا ولا عَدلاً ولا حَسَنَةً مِن عَمَلِها حَتّی تُرضِیهُ؛ وإن صامَت نَهارَها وقامَت لَیلَها وأعتَقَتِ الرِّقابَ وحَمَلَت عَلی جِیادِ الخَیلِ فی سَبیلِ اللّهِ، وکانَت فی أوَّلِ مَن یرِدُ النّارَ، وکذلِک الرَّجُلُ إذا کانَ لَها ظالِما. پیامبر خدا(ص): هر زنی که با زبان خود، شوهرش را آزار دهد، خداوند عز و جل از او هیچ توبه و فِدْیه ای و هیچ عمل نیکی را نمی پذیرد تا آن گاه که شوهرش را راضی کند، گرچه روزها را روزه بگیرد و شب ها را عبادت کند و بنده ها آزاد کند و اسبان تیز تک [برای جهاد]، در راه خدا تجهیز کند. او جزو نخستین کسانی است که به آتش در می آیند. همچنین است مرد، اگر به زنش ستم کند. کتاب من لایحضره الفقیه: ج ۴ ص ۱۴ ح ۴۹۶۸، حکمت نامه پیامبر اعظم(ص)، جلد ۸ صفحه: ۴۹۸ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴آراستگی امام رضا(ع) امام رضا(ع) همیشه، چه در خانه، چه در میان مردم، ظاهری مناسب و آراسته داشتند امام(ع) به یاران خود می‌گفتند آراستگی مرد باعث پاکدامنی زن می‌شود و تذکر می‌دادند بعضی زنان بخاطر ژولیده بودن همسرشان، عفت را رها کردند در آن زمان، که بیماری‌ها زیاد بود، گاهی هم از خاصیت‌های پاکیزگی به یاران خود گوشزد می‌کردند؛ مثلا این خاصیت که کوتاه کردن ناخن در روز پنج‌شنبه، انسان را از چشم‌درد دور می‌کند یا اینکه هرکس هفت بار موهای سر و صورتش را شانه بزند، دردی سراغش نمی‌آید اطرافیان، همیشه امام(ع) را با موهای شانه کرده و خضاب‌شده می‌دیدند و عطری خوش از پیراهن امام(ع) حس می‌کردند؛ آنها از امام شنیده بودند که: پاکیزگی و عطرزدن از اخلاق پیامبران است 📗 برگرفته از عیون اخبار الرضا (ع) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 🏜در احوال قیامت روز قيامت روزى است كه هر فردى را بلند مى كنند تا همه او را ببينند، آن وقت منادى ندا مى كند: هركس به اين شخص حقّى دارد بيايد. آنگاه طالبينِ حقوق به او رو مى آورند، كسانى را كه شايد اصلاً خودش احتمال نمى داده حقوقشان را اداء نكرده است ، اطرافش را مى گيرند. 🔥آبروى كسى را ريخته ،يا غيبت كسى را كرده، مالِ كسى را خورده يا به كسى بدهى داشته و فراموش نموده ، از او مطالبه حق مى كند، بيچاره بايد از حسناتِ خود به آنها بدهد. در روايات آمده كه ؛ براى يک درهم مال ،هفتصد ركعت نمازِ مقبول را بايد بدهد، ديگر مصيبت از اين بدتر؟ در صورتيكه حسناتش تمام شود، بايد در مقابل از گناهانِ صاحبانِ حقوق بردارد و بار آنها را سبک تر نمايد. 🌪قيامت به قدرى سخت است كه برادر از برادر و پسر از پدر و مادر از پدر، زن از شوهر و شوهر از زن فرار مى كند، از ترس اينكه نكند حق خود را مطالبه كند. 📚حقایقی از قرآن ، صفحه ۱۹ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند. شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟ شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ... از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 آثار و برکات تعرّض نکردن به ناموس دیگران ارزش تا آخر خوندن و داره👇 ✍مرد خیاطی بود، مومن و در عِفاف و صلاح، و زنی داشت نیز عفیفه و مستوره و با جمال و کمال که هرگز خیانتی از او سر نزده بود. روزی زن، با زبان منّت به شوهرش گفت: تو کی میتوانی قدر عِفاف و پاکی مرا بدانی که من در حجاب و عفاف، مانند زبیده و رابعه هستم . مرد گفت: راست میگویی، اما عِفاف تو نتیجه عِفاف من است؛ چون من در حضور پروردگار عفیفم، خداوند تو را هم در عصمت و عفّت نگاه داشته است. زن ناراحت شد و گفت: هیچ کس نمیتواند عفاف و پاکی زن را نگه دارد، مگر به اراده خودش؛ یعنی اگر عزم و اراده خودم نبود، هر کار میخواستم میکردم. مرد گفت: به تو را اجازه میدهم که به هرجا که میخواهی برو و هر کار که میخواهی انجام بده. [زن که میخواست حرف خود را ثابت کند؛ مبنی بر اینکه دیگران قصد تعرّض به من را دارند اما من، خودم را حفظ میکنم] روزی خود را آرایش کرد و چادری بر سر کشید و از خانه بیرون رفت و تا شب بیرون ماند، اما هیچ کس به وی التفات و توجهی نمیکرد، مگر یک مرد که کمی چادر او را کشید، ولی زود رها کرد و رفت. شب که زن به خانه برگشت؛ مرد گفت: همه روز را گشتی، اما هیچ کس به تو نگاه هم نکرد، مگر یک مرد که چادرت را کشید ولی زود رفت. زن گفت: تو از کجا دیدی؟! مرد جواب داد: من در خانه بودم. و بعد توضیح داد که من در تمام عُمر خود به هیچ زن نامحرمی نگاه آلوده نکردم، مگر یکبار در نوجوانی، که گوشه چادر زنی را گرفتم اما فوری پشیمان شدم و رهایش کردم، به همیت جهت میدانستم که اگر کسی قصد ناموس مرا کند، بیش از این (کشیدن چادر)نباشد. زن به پای شوهرش افتاد و گفت: راست گفتی، بر من معلوم شد که عفاف من از عفاف توست. کلیات جامع التمثیل،ص۱۲ ⬅این حدیث هم قابل توجه است➡ جوانی از امام صادق ع پرسید: آیا نگاه کردن به پشت زنان جایز است؟ حضرت فرمودند: اگر کسی به ناموست چنین کند، راضی هستی؟! پس برای مردم همان بخواه، که برای خودت میخواهی! مستدرک الوسائل،ج۲؛ص۵۵۵ گفتم که مکن ، گفت : مکن ، تا نکنند این یک سخنم، چنان خوش آمدکه مپرس ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel