eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.4هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 مرد فقیر و بقال مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت، آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی می‌ساخت. مرد آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید. روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمی‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ تاکنون آرامش وارونه‌را خواسته اید؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 داستانک_معنوی جوانی میگفت در یک کتاب درسی تجدید شده بودم و شهریور ماه بود که رفته بودم امتحان بدم، معلمم را دیدم،و بهم گفت فلانی یادته چقدر بهت گفتم درس بخون؟ چرا نخوندی؟ و مرا سرزنش کرد امتحان که تموم شد و از جلسه امتحان بیرون رفتم، نمیدونم چی شد که یاد قیامت افتادم! با خودم گفتم این معلمم بود که فقط بخاطر یک تجدید شدن در کتاب درسی سرزنشم کرد و اینگونه شرمنده و پیشمان شدم درحالی من باز فرصت امتحان دادن دارم،و حتی من بدون دپیلم و با کارنامه ردی و تجدیدی هم میتوانم در این دنیا زندگی کنم اما در قیامت وقتی خدا گناهانم را بخواند چه خواهم گفت؟دیگه اونجا راه برگشتی نیست، فرصت جبرانی نیست! آیا ارزش دارد با انجام لذت های پوچ و دوری از دین ،هم این دنیای خود و هم آخرت خود را تباه کنیم ... به راستی که یادمان رفته برای چه آفریده شده ایم! وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون ِ (ذاریات/56) جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريده‌ام. يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيٰاتِي     ﴿فجر/۲۴﴾ (در قیامت)خواهد گفت: «ای کاش براى زندگى خود[خیرات و حسناتی] پیش فرستاده بودم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 امام زمان را با چه عنوانی خطاب کنیم؟ مردی از امام صادق علیه السلام پرسید كه: می‌شود به قائم علیه السلام گفت: السلام علیك یا امیرالمؤمنین؟امام پاسخ داد: نه! چرا كه این عنوان، ویژه امیرالمومنین علی علیه السلام است و قبل و بعد از او كسی جز كافر، به این عنوان خوانده نمی‌شود. پرسید: فدایت شوم! پس چگونه بر امام مهدی علیه السلام می‌توان سلام گفت؟ فرمود: هرگاه خواستی بر او درود فرستی می‌توانی بگویی: السلام علیك یا بقیة الله! و آنگاه این آیه شریفه را خواند: «بقیت اللّٰه خیر لكم ان كنتم مؤمنین»(هود/۸۶) عَنْ عُمر بنِ زَاهرٍ عَنْ أبِي عَبد اَللّه عَليه السّلامُ قالَ سَأله رَجلٌ عَنِ اَلقائِم يُسَلَّم عَليهِ بِإِمرَةِ اَلمُؤمِنينَ قَالَ لاَ ذَاكَ اِسمٌ سَمَّى اَللّهُ بِه أمِيرَ اَلْمؤمِنِين عَلَيهِ السّلامُ لَمْ يُسمَّ بِه أحدٌ قَبلهُ وَ لاَ يَتَسَمَّى بِهِ بَعدَهُ إلاَّ كَافِرٌ قُلْتُ جُعِلتُ فِدَاكَ كَيفَ يُسلّمُ عَلَيهِ قَالَ يَقُولونَ اَلسَّلاَمُ عَلَيكَ يَا بَقيَّةَ اَللَّهِ ثُمَّ قَرَأَ بَقِيَّتُ اَللّٰهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. 📗الکافي،ج۱،ص۴۱۱ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
چرا عده ای دیگران را تحقیر می کنند ؟ واکنش نشان دادن در مقابل افرادی که شما را تحقیر و خوار کرده و ارزش هـایتـان را زیر سؤال می برند، قدری دشوار و دردناک است. گاهی اوقات زخم هایی که اینگونه افراد به شما وارد می آورند، ممکن است تا ابد باقی بمانند. باید توجه داشته باشید که افرادی که شما را تحقیر می کنند و قصد آسیب رساندن به شما را دارند، در درجه اول باید خودشان را بیازارند تا بتوانند شما را آزرده کنند. باید بدانید که یک انسان کامروا، موفق، و با اعتماد به نفس هیچ نیازی به تحقیر دیگران ندارد. شاید افراد از دیگران انتقادهای سازنده ای کنند، اما هیچ گاه آنها را تحقیر نمی کنند. برخی از افراد به طور کلی نظر منفی نسبت به دیگران دارند چون: – به دلیل کمبودهایی که احساس می کنند دوست دارند خودشان را قدرتمند تر از سایرین جلوه بدهند تا به این طریق بر تزلزل شخصیتی خود غلبه کنند. – قبلاً کسی آنها را آزرده ساخته و چون توانایی مقابله با آن را نداشتند، با تحقیر دیگران سعی می کنند از موقعیت فعلی خود دفاع کند. افرادی که به شدت شما را تحقیر می کنند با این کار فقط ناراحتی، عدم موفقیت، و بی هدفی خود را در زندگی به نمایش می گذارند و این مشکل آنهاست نه شما. دانستن این مطلب به شما کمک می کند که راحت تر بتوانید در کنار آنها به زندگی عادی خود ادامه دهید و حرف هایشان را نشنیده بگیرید. اگر بدانید که مشکل از طرف مقابل است نه شما، می توانید منطقی با مسائل برخورد کنید و از حرف ها و کنایه های آنها شما را آزرده نخواهد کرد. شاید فردی که دارای چنین خصوصیاتی است یکی از نزدیکان شما باشد و برایتان سخت باشد که بخواهید از نظر عاطفی خودتان را از او جدا کنید. هیچ نیازی به این کار نیست، فقط سعی کنید در بحث هایی که او راه می اندازد، شرکت نکرده و خودتان را کنار بکشید. قصد او این است که کاری کند تا شما احساس بدی نسبت به خودتان پیدا کنید. این وظیفه شماست که به آنها اجازه انجام چنین کاری را ندهید. سید امیر میرکمالی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 داستان کوتاه (دهن بینی) مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است. آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت:.چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم. چون طلبکار را با زبان کمی آرام کرد دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانه اش میگذشتند نشانش داد و گفت: ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان، چیزی از پشمشان به خار و خاشاک دیوارهای کاه گلی این گذر گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمع آوری آنها میکنم. بقدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز میدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پای دار قالی مینشانم تا فرشی بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو میکنم. طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت:مرد حسابی طلب سوخته رو به این راحتی زنده کردی، تو نخندی من بخندم....؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انسان؛موجودی که به همه چیز عادت میکند! سخنران استاد پناهیان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚مژده یزدگرد به ظهورمنجی ابن عيّاش در كتاب «مقتضب الاثر»از «نوشجان بن بود مردان» نقل كرده كه چون ايرانيان در جنگ «قادسيه» شكست خوردند، و يزدگرد از كشته شدن «رستم فرّخ‏زاد» سردار لشكرش و عدالت عرب مطلع گشت و دانست كه پنجاه هزار تن از سپاهش در نبرد با مسلمين كشته شده ‏اند. در حالى كه با كسانش عزم فرار داشت در ايوان كاخ خود ايستاد و گفت:هان اى ايوان! درود من بر تو باد! آگاه باش! هم اكنون از تو روى بر ميتابم تا وقتى كه من يا مردى از فرزندان من كه هنوز زمان وى نزديك نشده و موقع آمدن او فرا نرسيده است، برگرديم. سليمان ديلمى ميگويد: خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام رسيدم و عرض كردم:قربانت گردم مقصود يزدگرد از «يا مردى از فرزندان من» چيست؟ حضرت‏ فرمود:او مهدى صاحب الزمان است كه بفرمان خدا قيام خواهد كرد. و او ششمين فرزند من و اولاد دخترى يزدگرد است. او از فرزندان يزدگرد است و يزدگرد نيز پدر وى ميباشد. « ميدانيم كه شاه زنان دختر يزدگرد معروف به« شهربانو» مادر امام زين العابدين( ع) است». ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کلیپی متفاوت اما قابل تامل زآتش خویش هرکسی میسوخت... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 سجده درخت بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم   عبداللّه بن عباس به نقل از پدرش گفت که ابوطالب در حضور گروهی از قریش برای این که شایستگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به آنان نشان دهد، به ایشان گفت: ای پسر برادرم! آیا خداوند تو را فرستاده است؟ فرمود: آری. ابوطالب گفت: همانا انبیا، معجزه و کارهای خارق العاده ای دارند. پس یک معجزه به ما نشان بده. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن درخت را صدا بزن و بگو که محمدبن عبداللّه می گوید، به اذن خدا جلو بیا. ابوطالبآن درخت را صدا زد. درخت جلو آمد و سجده کرد. سپس به درخت دستور داد تا برگردد. درخت برگشت. ابوطالب گفت: شهادت می دهم که به درستی تو راستگو هستی. سپس به پسرش علی علیه السلامگفت: پسرم، همراه پسر عمویت باش و از او جدا نشو. بحار، ج 35، ص 115، روایت 53، باب 3  آورده‌اند که امیر مؤمنان (ع) را پرسیدند پیش از پیامبر ما (ص) آخرین کس از جانشینان پیامبران که بود گفت پدرم برگردید به ضیاء العالمین از شیخ ابو الحسن شریف فتونى   ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️ داستانک روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد : عالی بود پدر! پدر پرسید آیا بـه زندگی ان ها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد بـه آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های‌ تزیینی داریم و ان ها ستارگان را دارند. حیاط ما بـه دیوارهایش محدود می‌شود اما باغ آن ها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو بـه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 داستانهای علما: حسن معاشرت یک عالم شیعی در میان اهل سنت یکی از بزرگان نقل می ‏کند که: مرحوم سید محسن امین عاملی را در تشییع جنازه یکی از بزرگان علماء سنی در بازار جمعه حمیدیه شام دیدم. با سرعت به سویش شتافتم سلام کرده و دستش را بوسیدم. و دنبال او حرکت کردم تا آنکه به مسجد اموی رسیدیم. مسجد مملو از جمعیت شد. سید بر آن جنازه نماز خواند. پس از نماز مردم می‏ خواستند دست سید را ببوسند تا آنجائی که گاهی یک نفر دست سید را می‏ بوسید و می ‏رفت و جهت بوسیدن دست سید دوباره بر می‏ گشت. می ‏گوید: من از این مقام سید تعجب کردم و با خود گفتم چرا این همه سنی دست یک عالم شیعی را می‏ بوسند؟ از سید از این همه احترام که نسبت به او شده است سوال کردم. سید فرمودند: این نتیجه ده سال خوش رفتاری و معاشرت و سلوک با مردم است. بعداً فرمودند: من وقتی به شام آمدم بعضی از نادانها سخت‏ترین دشمنان را بر من شوراندند و هر وقت در خیابان راه می ‏رفتم فرزندان خود را دستور می ‏دادند که به من سنگ بزنند. بعضی اوقات عمامه ‏ام را از عقب می‏ کشیدند و من بر همه آزارها صبر می‏ کردم. با آنها خوش رفتاری کرده، آنها را احترام نمودم، در تشییع جنازه آنها شرکت می‏ کردم، به عیادت مریض های آنان می ‏رفتم جویای احوال آنها می‏ شدم، با آنها با خوش رفتاری و مهربانی صحبت می‏ کردم تا آنکه دشمنی آنها مبدل به دوستی شد.(پندهایی از رفتار علما،ص60) منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
بعضی از گناه هایی که انجام میدیم، شخصیه و گناهش فقط برای خودمونه. ولی بعضی از گناه ها جوریه که اطرافیانمون رو هم درگیر میکنه. و چون ما باعث به وجود آمدن گناه هستیم، دو تا گناه برامون نوشته میشه. یکی گناهی که مرتکب شدیم، یکی هم زمینه چینی برای گناه کردنِ دیگران.انگار وقتی خودمون داشتیم تو چاه می افتادیم، دست رفیقمونم گرفتیم تا اونم تو چاه بیفته... 📚سوره مبارکه نحل آیه ۲۵ [مستکبران] سرانجام روز قیامت بار گناهانشان را به طور کامل و بخشی از بار گناهان کسانی که از روی بی دانشی گمراهشان می کنند، به دوش می کشند. آگاه باشید! بد باری است که به دوش می کشند. 👈 مراقب باشید بارکشِ گناه دیگران نباشید لطیفه: یه معتاد ۲ تا سیگار تو دهنش بود داشت میکشید.ازش میپرسند چرا ۲ تا سیگار میکشی ؟ گفت یکی واسه خودم و یکی هم واسه رفیقم که تو زندونه بعد از یه مدت میبینن اون معتاده یه دونه سیگار میکشه بهش میگن حتما دوستت از زندون آزاد شد میگه نه خودم ترک کردم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📘 رعایت آداب اسلامی در اوج قدرت 🔹روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام در دوران خلافتشان در خارج کوفه با یک نفر ذمی (یهودی یا مسیحی) که در پناه اسلام بود، همراه شدند. 🔹مرد ذمی گفت: بنده خدا کجا می‌روی؟ امام علیه السلام فرمودند: «به کوفه. » هر دو راه را ادامه دادند تا سر دو راهی رسیدند، هنگامی که ذمی جدا شد و راه خود را پیش گرفت تا برود، دید که رفیق مسلمانش از راه کوفه نرفت، و همراه او می‌آید. مرد ذمی گفت: مگر شما نفرمودی به کوفه می‌روم؟ امام فرمودند: «چرا.» مرد گفت: شما از راه کوفه نرفتی، راه کوفه آن یکی است. امام فرمودند: «می دانم ولی پایان خوش رفاقتی آنست که مرد، رفیق راهش را در هنگام جدایی چند قدم بدرقه کند ودستور پیغمبر ما همین است، بدین جهت می‌خواهم چند گام تو را بدرقه کنم آنگاه به راه خود بر می‌گردم.» 🔹ذمی گفت: پیغمبر شما چنین دستور داده؟ امام علیه السلام فرمودند: «بلی» ذمی گفت: این که آیین پیغمبر شما با سرعت در جهان پیشرفت کرد و چنین پیروان زیاد پیدا نمود، حتما به خاطر همین اخلاق بزرگوارانه او بوده است. 🔹مرد ذمی با امیرالمومنین علیه السلام سوی کوفه برگشت هنگامی که فهمید همراه او خلیفه مسلمانان بوده است، مسلمان شد و اظهار داشت: من شما را گواه می‌گیرم که پیرو دین و آیین شما می‌باشم. 📚 بحار، ج ۴۱، ص ۵۳ و ج ۷۴، ص ۱۵۷. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 مثل فیوز برق عمل کنیم(همسرانه) اگر در سیستم برق ساختمان اختلال کوچکی رخ دهد برای جلوگیری از آسیب و اختلال بزرگ‌تر مثل برق گرفتگی و یا آتش گرفتن سیمهای داخل ساختمان، فیوز برق به کار می‌افتد و موقتاً جریان برق اصلی قطع می‌شود تا برای رفع اختلال در مدار الکتریکی ساختمان اقدام شود. گاه در زندگی مشترک، بین زن و مرد بگو مگو و مشاجره‌ی کوچکی رخ می‌دهد که ادامه‌ی آن فضای زندگی را بشدّت متشنّج کرده و ضربات سنگینی بر روح و روان زن و شوهر وارد می‌کند و گاه باعث ایجاد فتنه‌ی بزرگی خواهد شد. در این‌گونه مواقع یک فرمول دینی و کارساز که نقش فیوز برق را دارد و می‌تواند از آسیب جدّی به زندگی و رابطه زن و شوهر جلوگیری کند سکوت و ادامه ندادنِ مشاجره، ترک موقّت مکان در ابتدای مشاجره و یا تغییر موضوع گفتگو است درست مثل فیوز برق که جریان الکتریسیته را موقتاً قطع می‌کند اینجا نیز نیاز به یک قطع ارتباط موقّت است ظاهرِ این رفتار، قطع رابطه با همسر است امّا به نیّت حفظ جریان زندگی و روابط آینده و محافظت از حرمت‌هاست و لذا باید در زمانی مناسب و پس از آرام شدن همسر بلافاصله ارتباط گرم و صمیمی را با یکدیگر برقرار نمود و نگذاریم این قطع ارتباط موقّت، طبق میل شیطان تبدیل به کینه و قهر طولانی شود. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هر شب کمی با خودت دلت و خدا خلوت کن کمی فکر کن روزت را مرور کن هر شب قبل از خواب ذهنت را، دلت را سبک کن و آرام بخواب شبت بخیر ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
پروردگارا… یک صبح زیبای دیگر را با ترنم دلنشین پرندگانت آغاز نمودم شکر، برای یک روز زیبای دیگر شکر، برای بوی خوش زندگی شکر و هزاران شکر، برای وجود ارزشمند عزیزانم شکر، برای سلامتی جسم و جان شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی… بارالها… چتر رحمتت را بر سر دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن… آمین سلام صبحتون نیکو روزتون سرشار از مهر الهی❤️❤️❤️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 داستان آموزنده روزی حضرت ابراهيم علیه‌ااسلام در نزديكي بيت المقدس پيرمردی را ديد.حضرت با پیرمرد مشغول صحبت شدند و پرسیدند منزلت كجاست؟ پاسخ داد كه منزلم پای آن كوه است؛حضرت ابراهيم فرمودند مهمان هم ميپذيری؟ پيرمرد تاملی كرد و گفت عيبی ندارد ولی مانعی در مسير هست كه آبی است كه عبور از آن مشكل است و قایق هم نداریم! حضرت پرسيدند خودت چطور عبور ميكنی؟ پيرمرد که حضرت ابراهيم را نميشناخت ، جواب داد از روی آب رد ميشوم! حضرت فرمودند شايد ما هم رد شديم! به همراه هم به سمت آنجا رفتند تا به آب رسیدند. پيرمرد عابد از روی آب رد شد ، ناگهان ديد كه آن مهمان هم از روی آب عبور كرد! پیرمرد تعجب کرد ومهمان را احترام کرد و به منزلش برد. صبح روزبعد حضرت به عابد فرمودند دعايی كن كه من آمين بگويم. پيرمرد درد دلش باز شد و خطاب به حضرت گفت:چه دعايی بكنم!؟ دعای من مستجاب نميشود! سی‌وپنج سال است حاجتی دارم اما مستجاب نمیشود! حضرت پرسیدند حاجتت چیست؟ عابد پاسخ داد سی وپنج سال است از خدا ديدار ابراهيم خليل را ميخواهم اما مستجاب نميشود! حضرت فرمودند ابراهيم خليل من هستم! گاهی در مستجاب نشدن حاجات اسراری است… ۳۵ سال آه و‌ناله‌های عابد باعث شده بود چنان مقامی پیدا کند که از روی آب رد شود! تا میتوانیم به درگاه خدا دعا کنیم و نتیجه را به او‌ واگذاریم… ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم بچه ای با مادرش همسفر ما بود و بسیار شلوغ میکرد خواستم او را آرام کنم، به او گفتم اگر آرام باشد، برای او شکلات خواهم خرید.. آن بچه قبول کرد و آرام شد ... قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی !!! با کمال تعجب بازداشت شدم !! در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی ... آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه !!! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد !!! آنها_گدای_یک_بسته_شکلات_نبودند ... آنها نگران بدآموزي بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند !!! نقل از کتاب: چرا عقب مانده ایم ؟ نوشته دکتر "علی محمد ایزدی" ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از تبلیغات موقت👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکبار هم که شده با روانشناس صحبت کنیم 🙏🙏 روانشناس متخصص میتونه مشکلاتی مانند خیانت،مشکلات زناشویی،مشاوره ازدواج،تربیت فرزند،استرس،افسردگی و... رو واسه همیشه حل کنه👍 ✅مرکز مشاوره روانشناسی تلفنی همکده با بیش از  ۱۰۰۰ روانشناس برتر ایران آمادگی حل مشکلات شما هستند فقط کافیه روی لینک زیر کلیک کنی👇👇👇 https://hamkadeh.com/landings/pPja5 https://hamkadeh.com/landings/pPja5
📚حکایت نقل است ساربانی در آخر عمر، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از وی حلالیت می طلبد.  یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن ، غدا ندادن، بار اضافه زدن و …. همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید!  ضرب‎المثل معروف "افسار شتر بر دُم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه چنين افرادی بدون دارابودن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط تصدی پست و مقامی، صرفاً بر مبنای روابط زمام امور را بدست گیرند و بدبخت جماعتی که دچار چنین افرادی شوند..... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 راه هـای خـوب بـرای صـدقه در كنار پنجره اتاق خوابت يك كاسه اب و يا غذا براي پرندگان بگذار و به اين كار عادت كن در یک پاکت لباس قرار بده و به كارگري زحمت كش هديه كن يك جعبه پس انداز در اتاقت بزار و هر بار که عصبانی شدی ، دلی شکستی، غیبتی کردی مقداری پول در اون بنداز و بعد از يك ماه اون رو باز كن و به نيازمندي بده و هر ماه این کار رو تكرار كن بخشي از حقوقت را براي كفالت يتيم هزينه كن چند عدد صندلي بخريد و در مسجد بگذاريد هركس بر آن نشست و نماز خواند برايتان اجر نوشته ميشود اگر در حال زدن بنزين هستيد به كارگر پمپ بنزين باقي پول را ببخش اگر مقداري آب در بطري شما به جا مانده آن را بر درخت كنار خيابان بده و نيت صدقه کن بر قلب هر انسانی شادي وارد كن. با لبخند با سخن نيكو با كمكي كوچك و ... خنده و سلام بر دل شکستگان کن و با آنان سخنان نيكو بگو. این نيز يك صدقه است. هنگام خوابيدن هركس را كه به تو بدي كرده و يا غيبت و سخن چيني و يا ظلمي به تو كرده را ببخش. در کارهای خیر پیشقدم شوید. و در این امورخیر، گذشتگان و رفتگان را نیز با نیت کردن، سهیم کنید. این پست را با دوستانتان به اشتراک بذارید. شايد فردي به يكي از اين كارها عمل كرد و شما أجر برديد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 گمگشته پیرمرد نفسش را از بین لبهای نیمه بازش بیرون داد و میان جمعیت تلوتلو ‌خورد. با دست عرق از روی چینهای پیشانی اش پاک کرد و عینک دورسیاه را روی چشم‌های به اشک نشسته‌اش جابجا کرد. پسرجوانی که ریشهای انبوهش را با نوک انگشتان به بازی گرفته بود، پیش رفت و پیرمرد را از میان جمعیت بیرون کشید. «پدرجان اینجا چیکار می‌کنی؟» پیرمرد تقلا می‌کرد تا خلاص شود. صدایش می‌لرزید و سکسکه گاه‌وبیگاه میان حرف‌هایش می‌دوید. «قراره... پسرم... بیاد... پیشم.» «اینجا؟ تو این بلبشو؟» زنی موهای آشفته اش را زیر چادر پوشاند و از میان جمعیت سرک کشید. «حتماً گم‌ شده بنده خدا.» پیرمرد تلاش می‌کرد خودش را به جلوی جمعیت برساند. «من... نه... پسرم... گم... شده.» سکسکه‌اش شدیدتر شده بود و با هر ضربه تنش می‌لرزید. مردی با پارچه ای چرکمُرد سر بی مویش را از عرق پاک کرد و لیوانی را جلوی دهان پیرمرد گرفت. «بخور پدرجان آبه.» پیرمرد لب‌های خشکیده اش را روی هم فشرد و دوباره به اطراف چشم گرداند. صدایی مردانه از میان همهمه آدمها بلند شد: «دارن میان.» جمعیت موج می‌خورد و پشت به پیرمرد پیش میرفت. تابوتهایی پیچیده در پرچمهای سه رنگ روی دستهای زن و مرد معلق بودند. صدای نوحه از بلندگوهای اطراف پخش می‌شد و بوی اسپند و گلاب توی هوا میپیچید. پیرمرد میان جمعیت پس و پیش میشد و با دست‌هایش که پر بود از رگ‌های برآماسیده چنگ می انداخت به تابوتی که میان دو تابوت دیگر شناور بود. حالا سکسکه جایش را به بغض داده بود. «بالاخره اومدی بابا؟ دیگه... اینبار گمت... نمیکنم...» ❥↬ @bohlool_aghel
📚 حکایتی‌ بسیار زیبا و خواندنی ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ‏(ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ‏) میکند. ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ. ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، ‏عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ. 📚 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel