📚حکمت و عدالت خدا
روزی موسی به پیشگاه خداوند عرضه داشت:
خدایا امروز من را به برخی اسرار و امور نهفته آگاه کن!
خداوند خطاب به او فرمود: به کنار چشمه برو، خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه حوادثی در آنجا رخ می دهد!
موسی این کار را کرد و به نظاره ی چشمه پرداخت.
در همان لحظه سواری به کنار آب آمد ،لباس خود را در آورد و آب تنی کرد و سپس لباس بر تن کرد و رفت. اما کیسه ی پول های خود را جا گذاشت.
کودکی کنار چشمه آمد و کیسه ی پول را برداشت و رفت.
موسی شاهد بود که در همان لحظه کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست.
در همین لحظه سوار به دنبال کیسه ی خود بازگشت و چون کیسه را نیافت، از کور پرسید: آیا تو کیسه ی پول مرا ندیدی؟
کور که از هیچ چیز اطلاع نداشت، اظهار بی خبری کرد. سوار، با چند ضربه، کور را از پا در آورد و او را کشت و گریخت.
موسی بعد از این واقعه عرض کرد: خدایا! این چه حادثه ای بود که به من نشان دادی؟
حکمت هر چه بود این گونه بود که فرد بی گناه کشته شد!!!
خداوند فرمود: ای موسی! پدر این کودک مدت ها نزد مرد اسب سوار، کار کرده بود و دقیقا آنچه در کیسه بود،حق او بود که مرد اسب سوار از پرداخت آن خودداری کرده بود.
اینک کودک وارث پدر است که از این راه به حق خود رسید.
اما آن کور که تو دیدی در جوانی پدر آن سوار کار را به قتل رسانده بود و اکنون با حکمت و عدالت به سزای عمل خود رسید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 حکایت بهلول عاقل
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیازبخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
هیچکس را در زندگیتان ملامت نکنید.
آدمهای خوب برایتان شادی میآورند.
آدم های بد تجربه
بدترینها درس عبرت میشوند،
بهترینها خاطره❤️
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ اگر خدا بخواهد...
اگر خدا بخواهد اشرف مخلوقات، پیامبر(ص) را در غار با سست ترین خانه «أوهن البیوت» که همان تار عنکبوت است حفظ میکند!
اگر خدا بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ «وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ»، به وسیله ی آب که به آن مینازید؛ «وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی»، غرق میکند.
اگر خدا بخواهد درخت خشک، میوهدار میشود؛ «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَبًا جَنِیًّا»
اگر خدا بخواهد برادران یوسف او را به ته چاه می اندازند، اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا اما او عزیز و حاکم مصر میشود.
اگر خدا بخواهد ابراهیم را از آتش سخت نمرود نجات میدهد
قُلْنا يا نارُ کُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهيمَ ما خطاب كرديم كه اي آتش سرد و سالم براي ابراهيم باش.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویند: دهقانی مقداری گندم
در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت
پیرمرد خوشحال شد
و گوشه های دامن را گره زد و رفت
در راه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده،
عنایتی فرما و گره ای
از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای
از گره هایش باز شد
و گندمها به زمین ریخت
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
درکمال ناباوری دید
دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند
🌾ندا آمد که:
🌾تو مبین اندر درختی یا به چاه
🌾تو مرا بـین که منم مفتاح راه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
همین ڪہ ڪارے بہ ڪار ڪسے ندارم
همین ڪہ سرم بہ زندگے خودم گرمہ
همین ڪہ هر ڪے هر چے میگہ
با احترام ردش میڪنم
همین ڪہ دقیق میدونم پشت سرم چے میگذره
ولے بہ روے خودم نمیارم
همینها دلیل آرامش و قشنگیہ زندگیمہ!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚مديريت خشم
به خشم خود با ذهنی آگاه نگاه كن.
"خشم خودت راسركوب نكن، فقط بر اساس آن عمل نكن"
ابراز كردن خشم يكى از بدترين راههاى خاموش كردن آن است. انفجار خشم معمولا باعث اختلال بيشتر آن بخش از مغز مى شود كه احساسات را تحت كنترل دارد و شخص را بيشتر خشمگين مىكند.
وقتى از زمانهايى حرف مىزنيم كه خشم خود را بر سر كسى كه موجب اين احساس در ما شده خالى میكنيم، نه تنها آرامش پيدا نمیكنيم بلكه خشمگينتر نيز میشويم .
اما هنگامى كه ابتدا خشم را خاموش و سرد
میكنيم سپس با برخوردى سازنده و حاكى از اعتماد بنفس، به حل و فصل اختلاف خود با ديگرى میپردازيم بسيار موثرتر عمل میكنيم.
مشاهده احساس خشم از طريق حواس بدنی (خشم در كجای بدنم تاثير گذار بوده است؟) و تنفس، نه تنها به كم شدن انرژی انفجاری آن منتهی میشود، بلكه به ما امكان انتخاب میدهد كه چه رفتار سازنده ای در قبال آن انجام دهيم.
نگاه كردن به خشم با هوشياری، حالتی است كه نه به يكباره در واكنش پرخاشگری میافتيم و نه آن را در درون خود سركوب میكنيم .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شخصیت شناسی از روی گروه خونی شما
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 قاضی حسود
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
داستان ابولیلای قاضی در زمان حضرت جواد (علیه السلام) شنیدنی است، قاضی ابو لیلا در زمان متوکل عباسی قاضی القضات و در راس دستگاه قضایی خلافت به اصطلاح اسلامی آن روز بوده است، مغازه دار نزدیک منزل قاضی، زرقا نامی بود و قاضی با زرقا رفیق بود، روزی به زرقا رسید در حالی که قاضی سخت پریشان بود زرقا پرسید جناب قاضی چرا امروز این قدر ناراحت هستی؟
گفت اگر بدانی در محضر خلیفه چه مصیبتی بر من وارد آمد؟ دزدی را آوردند که سرقتش ثابت شده بود، در اجرای حد از من پرسید چه مقدار از دستش را باید قطع کرد، من گفتم در قرآن مجید خداوند می فرماید: دست دزد را باید قطع کرد و دست را در آیه وضو تا مرفق یعنی آرنج باید شست، لذا دستش را از مرفق باید قطع کرد.
خلیفه از قضات دیگر که در مجلس حاضر بودند، پرسید و آنان گفتند از بند دست باید قطع کرد، چون خداوند دست را در دو آیه تیمم از مچ شمرده است. خلیفه رو به امام شیعه ها حضرت جواد (علیه السلام) کرد، و از او سؤال کرد.
حضرت فرمود: دیگران پاسخ را گفتند، خلیفه گفت شما هم بفرمایید حضرت مجددا فرمود: دیگران گفتند، خلیفه اصرار کرد و به ناچار حضرت فرمود: باید انگشتان او را قطع کرد؛ چون خداوند می فرماید: مساجد برای خداست و مساجد جمع مسجد، جاهایی است که در حال سجده به زمین گذاشته می شود..
❌ ادامه در پست های بعدی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
⛔️ شوخی با نامحرم ممنوع!
ابوبصیر می گوید:
در کوفه برای زنی قرآن می خواندم، یک بار در موردی با او شوخی کردم. بعد از مدّتی خدمت امام باقر (ع) رسیدم، امام مرا مورد مؤاخذه و سرزنش قرار داد و فرمود:
«کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظر لطف نمی کند، چه سخنی به آن زن گفتی؟؟!! وی می گوید:از شرم و خجلت سر در گریبان افکندم و توبه کردم. امام باقر (ع) فرمود:«شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن.»
📚بحارالانوار ج۴۶ ص۲۴۷
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
🔴 قاضی حسود بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم داستان ابولیلای قاضی در زمان حضرت جواد (علیه السلام)
این دزد وقتی می خواهد نماز بخواند در سجده باید هفت عضوش بر زمین برسد: دو کف دستش را که باید به زمین بگذارد نباید قطع شود بلکه باید تنها انگشتانش را قطع کرد تا این را فرمود، خلیفه گفت: احسنت! مرحبا! و فورا دستور داد مطابق فرموده امام جواد (علیه السلام) عمل کنند و دست دزد را از انگشتانش قطع کردند.
در این وقت مثل اینکه عالم را بر سر من خراب کردند. که چگونه جوان 25 ساله را بر من مقدم داشت، پریشان شدم و با خود گفتم که تا او را نکشم رها نمی کنم، با اینکه می دانم هر کسی این جوان را به قتل برساند به آتش می رود ولی بر تصمیم خود اصرار می کردم
زرقا گوید او را نصیحت کردم اما او نپذیرفت؛ روز بعد قاضی نزد خلیفه می رود و به طور خصوصی می گوید آیا فهمیدی دیروز چه کردی؟
کسی که قسمت اعظمی از مسلمانان او را امام می دانند خلیفه بحق پیغمبر می دانند و تو را باطل می شمارند به جای اینکه او را محو کنی، جلوه دادی و تقویت نمودی! آنانی که می گفتند او بر حق است اکنون می گویند دیدید خود خلیفه هم فهمید و گفته او را بر دیگران مقدم داشت این چه اشتباه بزرگی بود که کردی؟
این قدر در گوش خلیفه خواند تا او را راضی به قتل حضرت جواد (علیه السلام) کرد و متوکل عباسی لعنت الله علیه دستور داد تا حضرت را به شهادت برسانند و بالاخره در روز آخر ذیقعده از سال 220 هجری قمری حضرت را مسموم کردند
اخلاق اسلامی، ص 125
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 جواب ابلهان خاموشیست
ابوعلی سینا در سفر بود .
در هنگام عبور از شهری ، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد . خر سواری هم به آنجا رسید ، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست .
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند ، چرا که خر تو از کاه و یونجه او می خورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را می شکند.
خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد.
خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.
شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد.
صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد.
قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت.
قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است ؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد !
قاضی پرسید : با تو سخن گفت ؟ چه گفت ؟
صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را می شکند .
قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت.
قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود ؟!
ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد :
” جواب ابلهان خاموشی ست “
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel