eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ضرب المثل تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم . قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .  قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند. قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند. ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .  قاضی گفت: دزد همین است. تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد. از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند : «پنبه دزد ، دست به ریشش میکشد» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚غریب افتادیم غریب افتادیم بین آدمهایی که برایشان می مردیم و هیچ وقت برایمان تب هم نکردند، آدمهایی که بودنشان، فقط دلخوشی حضورشان به اندازه ی تمام دنیا می ارزید، دلمان خوش بود به همین بودنشان... آدم ها می آیند و می روند و فقط می ماند خاطراتشان که گاهی بیخ گلوی آدم را می گیرد و فشار می دهد و بعد تو می مانی و زمان و امید به روزی که دل بکنی و فراموش کنی خودش را، خاطراتش را غافل از اینکه دلی که وصل شد کنده نمی شود به این آسانی، دلی که دوخته شد به جایی شکافته نمیشود به این راحتی. این یک حقیقت است، بزرگترها دروغ می گویند که زمان چاره کار است، جان می کنی و دل نمی کنی.خودت را آماده کن برای دلی که کنده نمی شود، ولش کن دلت را به حال خودش بگذار، کم کم آرام می گیرد،عیبی ندارد تحملش کن ،مدارا کن با دل، و آدمی را که رهایت کرده به باد بسپار، یادش را، خاطراتش را هم... فقط حواست به خودت باشد آدمی که برای خودش بشکند دیگر بند زده نمی شود، باید از نو ساختش... مریم سمیع زادگان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 یک فنجان تفکر چگونگی قلم به دست گرفتن شما نشانه‌های آلزایمر را آشکار می‌کند نتایج یک مطالعه تازه نشان می‌دهد چگونگی قلم به‌دست گرفتن شما می‌تواند خطر ابتلا به بیماری آلزایمر یا «زوال عقل» را در سال‌های آینده نشان دهد. nر این بیماری، فرد به‌آرامی قابلیت‌های شناختی، حافظه و توانایی‌های خود برای انجام کارهای روزمره را از دست می‌دهد. پیشرفت آلزایمر چند سال طول می‌کشد. پژوهشگران ژاپنی، روش جدیدی معرفی کرده‌اند. آنها توانایی و شیوه نگارش ۱۴۴ فرد را بررسی کردند. در این آزمایش، ویژگی‌های متفاوت نگارشی افراد بررسی شد. از چگونگی قلم به‌دست گرفتن، تا میزان فشار به قلم، یا تعداد مکث‌هایی که فرد برای نوشتن یک متن ساده و ثابت داشت. سطح مختلفی از فشار بر قلم در زمان نوشتن که موجب می‌شود برخی خطوط قوی و پررنگ و برخی ضعیف و بی‌رنگ ترسیم شوند، مکث بیشتر در نوشتن و سرعت کمتر می‌تواند نشانه‌هایی از آلزایمر باشد. نتایج پژوهشگران دانشگاه تسوکوبای ژاپن نشان می‌دهند بررسی دقیق ویژگی‌های نگارشی افراد نشانه‌های قابل اطمینانی از امکان ابتلا فرد به آلزایمر به‌دست دهد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😠عصبانیت‌چطور بر سلامت روان تاثیر می گذارد؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 اسلام برای همه چیز قانون دارد آن‌وقت که خبری از قوانین نبود، قوانینی را خداوند تبارک و تعالی به وسیله رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد که انسان متحیر می‌ماند از اینکه این چجور قوانینی است که از قبل از اینکه نطفه منعقد بشود تا آن وقتی که در قبر می‌رود، برای همه چیز قانون هست. همینطوری که برای وظایف عبادی قانون هست، برای اجتماعی هم قانون هست، برای حقوق هم قوانین إلی ماشاءالله هست، در سیاسات هم قوانین إلی ماشاءالله هست. این کتاب‌های قطوری که ما داریم این‌ها احکام قضا را، احکام معاملات را، احکام حقوق را این‌ها را بیان می‌کند، این‌ها شمه‌ای از احکام اسلام هستند. احکام زیادی راجع به سیاسات هست از قبیل حدود، از قبیل قصاص و اشباه و ذلک که شما نمی‌یابید که یک موضوعی را الا اینکه اسلام برایش تکلیفی معین کرده است؛ چه در اجتماعیات ما و چه در سیاسات ما و چه در در سایر وظایف. لیکن این‌ها در دستگاه اجانب برای اینکه منحرف کنند مسلمین را و روشنفکرهای از مسلمین که عبارت از جوان‌های ما هستند، این‌ها را منحرف کنند از اسلام، اینطور معرفی کرده‌اند که اسلام که چیزی ندارد. اسلام پاره‌ای از احکام حیض و نفاس است! وقتی که با ما صحبت می‌کنند: آخوندها همان بروند حیض و نفاس بخوانند!‏ حق هم هست که آخوندهایی که خودشان اصلا در فکر این نیستند که اسلام را آنطوری که هست بفهمند و آن‌طوری که هست معرفی کنند و عمده وقتشان را هم صرف همان معنایی که آن‌ها می‌کنند کرده‌اند و سایر کتب اسلامیه به کلی مغفول مانده است، آن‌ها هم حق دارند به ما همچین اشکالی بکنند. خب ما هم تقصیر داریم، مگر فقط آن‌ها این خارجی‌ها تقصیر دارند؟ آن‌ها البته اساس را از چند صد سال پیش از این تا حالا تهیه کرده‌اند و ماها هم باید به بی‌عرضگی که داریم و به واسطه اهمالی که در کارها داریم، ماها هم به‌طوری که ملتفت نیستیم، کمک به آن مقاصد را تا حالا کردیم و بعدها هم یک طور دیگر کنیم. این یک اصل مشکلی است که نمونه‌اش این معناست. 📚 جلسه اول سخنرانی امام خمینی در باب ولایت فقیه، مسجد هندی نجف اشرف، سال 1348 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡 سبیل در زمان گذشته قدر و قیمت فروانی داشت و نشانه ای از مردانگی صاحب آن بود. در زمان حکومت صفویه بازار سبیل پرپشت و چخماقی گرم بود چون سلاطین صفویه چنین آرایشی داشتند، مردمان عادی نیز به تبعیت آنها سعی می کردند خودشان را همانند آنها بیارایند. اما داشتن و نگهداری چنین سبیلی سخت بود و نیاز به پیرایش مداوم داشت و معمولا برای آنکه سبیل مدتی حالت خود را حفظ کند روغنی به آن زده می شد. مردمان عادی خود این کار را انجام می دادند، ولی ثروت مندان و سلاطین شخص خاصی را داشتند که این کار را برای ایشان انجام می داد که به "سبیل چرب کن "معروف بود. اگر "سبیل چرب کن "کار خود را به بهترین نحو انجام می داد، صاحب سبیل آنقدر از ظاهرش راضی و خشنود می شد، که سبیل چرب کن و هر کسی که از او خواسته ای داشت، بدون درنگ در آن لحظه قبول می کرد. از آنجا این مثل باب شد که برای برآورده شدن تقاضا ی که در حالت عادی پذیرفته نمی شود، به اصطلاح "سبیل طرف را باید چرب کنی "،یعنی باید به شخص مورد نظر حق حساب داد تا  خشنود شود و خواسته مورد نظر را بپذیرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داستان جالب سلام چوپان به امام حسین علیه السلام ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
شب و آرامشی دیگر خداوند کنار توست و آماده برای شنیدن آرزوهایت را با عشق برایـش تـعریـف کــن…. شبتون بخیر❤️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
صبحتـون بـه زیبـایی دلهـاتون🌸 نبینه روزگار درد و غم هاتون صبحی پر از لبخند خدا🌸 یه روز خوب و زیبـا🌸 یه آغاز پر انرژی و یه دنیا خوشبختی آرزو دارم براتون🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 زبید خاتون و بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟ بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم. همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟! بهلول گفت : می فروشم. - قیمت آن چند دینار است؟ - صد دینار. زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم. بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم. زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای !!! وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش! بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم !!! هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم. بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم!!! هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟ بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡 اصطلاح "چو فردا شود فکر فردا کنیم" زمانی به کار می رود که شخصی به دنبال تفریحات و سرگرمی‌های لحظه ای باشد و آینده ی خود را به طور کامل فراموش کند و وقتی دیگران به این رفتار او اعتراض کنند او در جواب آنها این مصرع را به کار می برد. این مصرع بخشی از شعری است که "نظامی گنجوی" شاعر بزرگ پارسی در کتاب" اسکندرنامه ی" خود آورده است اما آنچه که باعث معروف شدن آن در بین عوام شده است مربوط به یک واقعه ی تاریخی است که آنرا به طور خلاصه در اینجا بیان می کنیم. "جمال الدین ابواسحاق اینجو" از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که در قرن هشتم هجری به علت  ضعف دولت مرکزی بر قسمت جنوبی ایران دست یافت و در شهر شیراز به نام شاه ابواسحاق به سلطنت نشست. ابواسحاق پادشاهی خوش خلق بود و به شعر و شاعری علاقه ی فراوانی داشت اما از طرفی مردی عشرت طلب بود و به امور پادشاهی توجه چندانی نشان نمی داد و حاضر نبود در هیچ شرایطی عیش خود را بر هم زند . در سال 754 هجری "محمد مظفر"از رقبای ابو اسحاق از یزد به شیراز لشکر کشی کرد . شاه ابواسحاق طبق معمول به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه بزرگان گفتند که :" اینک دشمن رسیده است " خود را به نادانی می زد و می گفت :" هرکس از این نوع سخن در مجلس من بگوید اورا سیاست کنم " به همین جهت هیچ کس جرئت نمی کرد دیگر خبری از دشمن به او دهد تا اینکه مظفر امیرمبارزالدین و سپاهیانش به دروازه شیراز رسیدند .در این شرایط حساس" شیخ امین الدوله جهرمی" ندیم و مقرب شاه ابواسحاق برای اینکه شاه را از شرایط به نحوی آگاه کند، از شاه خواست که بر بام قصر رود زیرا تماشای بهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیز است. خلاصه با این تدبیر شاه را بر بام قصر بردند . شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند . پرسید که :" این چه آشوب است ؟" گفتند :" صدای کوس محمد مظفر است " فرمود که :" این مردک ستیزه روی هنوز اینجاست ؟" و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و گفت :" عجب ابله مردکی است محمد مظفر ، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می گرداند !" و این بیت از اسکندرنامه را خواند و از بام فرود آمد :  همان به که امشب تماشا کنیم  چو فردا شود فکر فردا کنیم  در نهایت محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری گردید و سرانجام پس از سه سال در به دری و سرگردانی در سال 757 هجری در اصفهان دستگیر شد . او را به شیراز بردند و به دستورامیرمحمدمظفر یعنی همان مردک ابله کشتند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 قالیچه سوخته مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود و ﻓﻘﻂ يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ‌ﺍﯼ كه ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمی‌خریم. ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت. داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ كه ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ. ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ مى‌تونى ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ... ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ پرسید: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟ گفت: بله. مغازه دار گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽ‌ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﯿ ﺨﺮﻡ. قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش آن یک قسمتی که سوخته بود رو همیشه گل‌محمدی‌ و‌ رز میخرید و روی قسمت سوخته قالیچه که به اندازه کف دست بود پرپر می کرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیت تبرک یک پر از گل را برداشته یا در جانمازشان میگذاشتند یا در قوری چای یا غذایشان می ریختند. اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت، کاش دلمون تو روضه‌ها بسوزه. اونوقت بگیم: دلمون سوخته بی‌بی، چند میخری؟!😭 اللهم الرزقنا شفاعت الحسین(ع) یوم الورود ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel