eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.2هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
6.8هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚🎞 داستان زیبای پیرمرد دامدار از گرگی که در آغل گوسفندان او زاییده بود و یکی از بچه های گرگ یکی از گوسفندانش را خورده بود! اما در انتها ببینید رفتار گرگ را که پیرمرد دامدار و هر بیننده و شنونده ای را شوکه می کند! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی سازی است و زندگی کردن نواختنِ آن ساز برایِ آن‌که آهنگِ دل‌انگیزی بسازی باید راه و رسمِ ساز را بلد باشی باید سازَت را کوک کنی باید کوک کردنِ ساز را بیاموزی فاصله‌ها را رعایت کنی نظم را بیاموزی صدا و سکوت هر دو سازنده‌ٔ آهنگِ زندگی‌ست باید با طبیعت هماهنگ باشی تا در سمفونیِ خلقت ناکوک ننوازی تا وقت هست سازت را کوک کن و با طبیعت همراه شو و در جشنِ زندگی پا‌به‌پایِ روزگار بساز .. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک شـب پراز آرامـش♥️ یک دل شــاد و بـی غصه♥️ یک زندگی آروم وعاشقانه♥️ ویک دعای خیر از تـه دل♥️ نصیب لحظه هـاتون♥️ شبتون خــوش ♥️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‍ 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 خدایا 🙏 در این دوشنبه زیبا 🌺🍃 رزق حلال🌺🍃 روزی فراوان🌺🍃 برکت بسیار🌺🍃 آرامش درونی و🌺🍃 آسایش و خوشبختی رادر زندگی🌺🍃 دوستانم جاری بفرما🙏 آمیـــن یا قاضِیَ الْحاجات 🙏 ای برآورنده ی حاجت ها 🙏 🍃🌺🍃 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 پیشگویی کرونا در ۴٠‌ سال پیش دین کونتز، نویسنده آمریکایی ژانر وحشت، برای رمان‌های مهیج و تعلیق‌برانگیزش شهرتی جهانی پیدا کرده است. کتاب‌های او تاکنون به ٣٨ زبان زنده دنیا ترجمه شده و بیش از ۵٠٠‌میلیون نسخه از آنها به فروش رسیده است. او محبوب‌ترین رمان‌نویس آمریکایی است که رمان‌هایش مملو از ترس و تعلیق است. اما ماجرای «چشمان تاریکی» که نویسنده در آن به پیش‌بینی ویروس کرونا پرداخته بود، چیست؟ چشمان تاریکی رمانی دلهره‌آور از این نویسنده است که در‌ سال ۱۹۸۱ منتشر شد. این رمان درباره مادری است که فرزندش به طرز مرموزی ناپدید شده و پس از مدتی از شهر ووهان چین (منشأ ویروس جدید کرونا) سر در می‌آورد. او برای یافتن پسرش به ووهان می‌رود و در آنجا در جریان یک سلاح بیولوژیک (ویروس مصنوعی) جدید و خطرناک به نام «ووهان-۴۰۰» قرار می‌گیرد که در آزمایشگاه ساخته شده و افراد زیادی را مبتلا کرده است. این رمان درواقع ۴۰ ‌سال پیش ویروس کرونا را پیش‌بینی کرده بود. در این رمان، هر فردی که ویروس ووهان-۴۰۰ وارد بدن او شود، بیشتر از ۲۴ ساعت زنده نمی‌ماند؛ چرا که بخشی از مغز را که وظیفه کنترل اعمال ارادی بدن از جمله نفس کشیدن را برعهده دارد، نابود می‌کند. نکته جالب تر آنکه بر اساس تصویری که از یکی از بخش‌های این کتاب در رسانه‌ ها و شبکه‌ های اجتماعی منتشر شده، دین کونتز در این رمان از نوع تکامل‌ یافته‌تری از ویروس ووهان-۴۰۰ سخن گفته که "در حدود سال ۲۰۲۰ میلادی (یعنی امسال) باعث بیماری وحشتناکی با علائم آنفلوانزا خواهد شد!" کونتز همچنین در این رمان می‌گوید که "این بیماری تنفسی جدید به سرعت در سراسر جهان گسترش یافته و در برابر تمام درمان‌های شناخته‌شده مقاومت خواهد کرد." البته تفاوت‌ هایی نیز وجود دارد؛ از جمله اینکه ووهان-۴۰۰ یک ویروس انسان‌ ساز بوده که در آزمایشگاه‌ های بیولوژیک ساخته شده، اما ویروس کرونا اینگونه نیست. تفاوت دوم مربوط به میزان مرگبار بودن این دو ویروس است؛ در حالی که میزان مرگ و میر بین افراد مبتلا به ووهان-۴۰۰ در رمان ۱۰۰ درصد است، تاکنون تنها ۲ درصد از مبتلایان به ویروس کرونا جان خود را از دست داده‌اند.   ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه 🍁ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭییس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ. 🍁ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ می شوند ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، " ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ. 🍁ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ "ﺑﻮﺩ! ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ ... 🍁ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ!!.... ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ "ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ" ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ" ﻫﺴﺘﯽ! 🍁"ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟!! ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ. 🍁ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ می توﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ! 🍁ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ" ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ!! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ!! 🍁ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ: ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ "ﻏﺴﻞ" ﻭ "ﮐﻔﻨﺖ" ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. 🍁ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!!! 🍁ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ "ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ" ﻫﺴﺘﻢ. ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ!!... 🍁ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ "ﺣﺴﻦﻇﻦ" ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 روزي امام علی علیه‌السلام به مسجد رفتند. در مسجد شخصی ايستاده بود؛ حضرت دهنه اسب را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد. هنگام خارج شدن از مسجد حضرت دو دينار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد؛ اما وقتی برگشت، ديد آنمرد دهنه اسب را دزديده و رفته است! حضرت دو دينار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و يك دهنه اسب خريداری كن. قنبر به بازار رفت،‌ اتفاقاً به آن شخص دزد برخورد و ديد يك دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند می‌فروشی؟ آن شخص گفت: دو دينار. قنبر دو دنيار را داد و افسار را خريد. وقتي برگشت حضرت فرمود: اين افسار دزديده شده است، به چند دينار خريدی؟ قنبر گفت: دو دينار. حضرت فرمود: ببين كه اين شخص چگونه رزق حلال خود را كه برايش تعيين شده بود، حرام كرد! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚"افسار شتر بر دم خر بستن!" نقل است ساربانی در آخر عمر خود، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از شتر حلالیت می‌طلبد. یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر بیچاره روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن، غدا ندادن، بار اضافه زدن و... همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید! ضرب‎المثل معروف "افسار شتر بر دم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه افرادی بدون داشتن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط متصدی پست و مقامی شوند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞داستان عجیب قبض روح حضرت موسی (ع) توسط عزرائیل ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚آب از آب تکان نمی‌خورد این مثل احتمالا اشاره دارد به آرامش آب در تالاب‌ها و برکه‌ها، در شرائطی که هوا آرام و بدون طوفان است. در اصل به کمال آرامش و امنیت اشاره دارد ولی امروزه در موارد متعدد و متنوعی از این مثل استفاده می‌شود. هم در مواقع کسادی کسب و کار به کار می‌رود، و هم در مواردی که هیچ اتفاق خاصی رخ نداده و خبری نباشد، و همچنین در مواقعی که بخواهند هر نوع کار غیر قانونی انجام داده و خیال همدست یا همدستان را از بابت نگرانی در مورد عواقب منفی آن کار راحت کنند از این عبارت استفاده می‌شود و .... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
((ابن ابی لیلی )) ، قاضی اهل سنت بود روزی پیش منصور دوانیقی آمد . منصور گفت : بسیار اتفاق می افتد که داستانهای شنیدنی پیش قضاوت می آورند ، مایلم یکی از آنها را برایم نقل کنی . ابن ابی لیلی گفت : همین طور است . روزی پیره زن فرتوتی پیش من آمد با تضرع و زاری تقاضا می کرد از حقش دفاع کنم و ستمکار او را کیفر نمایم . پرسیدم از دست چه کسی شکایت داری ؟ گفت : دختر برادرم . دستور دادم دختر برادرش را حاضر کنند ، وقتی آمد زنی بسیار زیبا و خوش اندام خیال نمی کنم جز در بهشت شبیهی بتوان برایش پیدا کرد ، بعد از جویا شدن جریان گفت : من دختر برادر این زن و او عمه من محسوب می شود ، کودکی یتیم بودم پدرم زود از دنیا رفت و در دامن همین عمه پروریده شدم ، در تربیت و نگهداریم کوتاهی نکرد ، تا اینکه به حد رشد و بلوغ رسیدم با رضایت خودم مرا به ازدواج مردی زرگر در آورد ، زندگی بسیار راحت و آسوده ای داشتم از هر حیث به من خوش می گذشت ، عمه ام بر زندگی من حسد ورزید پیوسته در اندیشه بود که این وضع را اختصاص به دختر خود بدهد ، همیشه دخترش را می آراست و به چشم شوهرم جلوه می داد . بالاخره او را فریفت و دخترش را خواستگاری کرد عمه ام شرط نمود در صورتی به این ازدواج تن در می دهد که اختیار من از نظر نگهداری و طلاق به دست او باشد ، آن مرد راضی شد هنوز چیزی از ازدواجشان نگذشته بود که عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا کرد ، در این هنگام شوهر عمه ام در مسافرت بود بعد از بازگشت از مسافرت روزی به عنوان دلداری و تسلیت پیش من آمد . من هم آنقدر خود را آراستم و ناز و کرشمه ساز کردم تا دلش را در اختیار گرفتم ، طوری که در خواست ازدواج با من کرد . با این شرط راضی شدم که اختیار طلاق عمه ام در دست من باشد ، رضایت داد به محض وقوع مراسم عقد عمه ام را طلاق دادم و به تنهایی بر زندگی او مسلط شدم مدتی با این شوهر بسر بردم تا او از دنیا رفت روزی شوهر اولم پیش من آمد و اظهار تجدید خاطرات گذشته را نمود که : می دانی من به تو بسیار علاقمند بوده و هستم اینک چه می شود دوباره زندگی را از سر بگیریم . گفتم من هم راضییم اگر اختیار طلاق دختر عمه ام را به من واگذاری ، راضی شد دو مرتبه ازدواج کردیم ، چون اختیار داشتم ، دختر عمه ام را نیز طلاق دادم اکنون قضاوت کنید . آیا من هیچ گناهی دارم غیر از اینکه حسادت بیجای عمه خود را تلافی کرده ام. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایت مردی در نیمه‌های شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم به دست گرفت و شمع را روشن و برای خدا نامه‌ای نوشت. نوشت به نام خدا نامه‌ای بخدا. ازفلانی. خدایا در بازار یک باب مغازه می‌خواهم یک باب خانه در بالا شهر و یک زن خوب و زیبای مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا. دوستش که این نامه را دید گفت: «دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی چگونه به خدا می‌خواهی برسانی؟» گفت: «خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است.» نامه را برد و در لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت خدایا با توکل بر تو نوشتم نامه‌ات را بردار!! نامه را رها کرد و برگشت. صبح روز بعد ناصرالدین‌شاه به شکار می‌رفت که تندباد عظیمی برخاست طوری که بیابان را گرد و خاک گرفت و شاه در میان گرد و خاک گم شد. ملازمان شاه گفتند: «اعلی‌حضرت! برگردیم شکار امروز ممکن نیست. شاه هم برگشت. چون به منزل رسید میان جلیقه خود کاغذی دید و باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها و در لباس شاه فرود آورده بود. شاه نامه را خواند و اشک ریخت. گفت بروید این مرد را بیاورید. رفتند کاتب نامه را آوردند. کاتب در حالی که از استرس می‌ترسید، تبسم شاه را دید اندکی آرام شد. شاه پرسید: «این نامه توست؟» فقیر گفت: «بلی ولی من به شاه ننوشته‌ام به خدایم نوشته‌ام.» شاه گفت: «خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواسته‌هایت را به جای آورم.» شاه وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود بجا آورد. در پایان فقیر گفت: «شکر خدا.» شاه گفت: «من دادم شکر خدا می‌کنی؟» فقیر گفت: «اگر خدا نمی‌خواست تو یک ریالم به کسی نمی‌دادی؛ اگر اهل بخششی به دیگرانی بده که نامه نداشتند.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel