eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
37.6هزار دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️ این داستان جالب کاملاً تمثیلی از معنای زندگی در لحظه و بدون قضاوت است. یک روز، کشاورزی از خدا خواهش کرد، لطفاً اجازه بده من بر طبیعت حکمرانی کنم، برای این که محصولاتم بتواند پربارتر باشد. خداوند موافقت کرد. وقتی کشاورز باران خواست، باران بارید. وقتی تقاضای خورشید درخشان زیبا داشت، مستقیم می تابید. هر آب و هوایی درخواست کرد، اجابت شد. جز این که موقع برداشت محصول وقتی دید تلاش هایش طبق انتظارش ثروت زیادی به بار نیاورده است، غافلگیر شد. از خدا پرسید چرا برنامه ریزی اش شکست خورد. خداوند پاسخ داد، تو چیزهایی را خواستی که خود می خواستی، نه چیزی که به آن نیاز بود. هرگز درخواست طوفان نکردی که برای تمیز کردن محصول واجب است، که پرنده ها و حیواناتی که آن ها نابود می کنند، دور نگه می دارد و از آلودگی هایی که آن ها را از بین می برد، پاک کند. ما هیچ وقت نمی دانیم حادثه ای نعمت است یا بدبیاری. پس بهتر است به این یکی یا آن یکی نچسبیم و نه برای یکی خوشحال و نه برای دیگری افسوس بخوریم. واقعیت همیشه در چشم ناظر است. یادتان باشد هوش (عقل) تصویر کامل را ندارد فقط بابت هر چه سر راهت قرار می گیرد بگو "متشکرم" و رها کن. لطفاً بدانید برنامه های جهان همیشه کامل هستند و چیزی به نام خوشبختی یا بدبختی وجود ندارد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: «این ماشین مال شماست، آقا؟» پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: «برادرم به عنوان عیدی به من داده است.» پسر متعجب شد و گفت: «منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که پولی بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش...» البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: «ای کاش من هم یک همچو برادری بودم.» پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: «دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟» پسر گفت: «اوه بله، دوست دارم.» تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: «آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟» پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود. پسر گفت: «بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره نگهدارید.» پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد: «اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او هیچ پولی بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه ماشینی مثل این به تو هدیه خواهم داد. اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی.» پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسر بچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش نشدنی شدند.  ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 💗👱🏻‍♀یک زن گران بها ترین اعجاز 💗👱🏻‍♀خداست برای داشتنش باید 💗👱🏻‍♀ وضوی باران گرفت وبه نام عشق، 💗👱🏻‍♀شبنم وار برعطر او سجده کرد 💗👱🏻‍♀و هزار هزار گل سرخ را 💗👱🏻‍♀تسبیح لحظه هایش نمود. 💗👱🏻‍♀او اجابت میکند، 💗👱🏻‍♀عشقی ،بالاتر از خورشید. 💗👱🏻‍♀و زیباتر از مهتاب را 💗👱🏻‍♀و تنها یک زن میداند آیین 💗👱🏻‍♀دوست داشتن را . 💗👱🏻‍♀و آنقدر زیبا هدیه میکند این 💗👱🏻‍♀عشق را که سیراب شوی . 💗👱🏻‍♀آری میدانی که او 💗👱🏻‍♀الهه ی عشق است 💗👱🏻‍♀وبهشت کمترین سرزمین اوست 💗👱🏻‍♀تقدیم به همه ی مادران ، 💗👱🏻‍♀زنان و دختران سرزمینم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد ، پدر خانمش ، ملاصدرا ، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد . در همان ایام در قمصر ، جوانی به خواستگاری دختری رفت . والدین دختر پس از قبول خواستگار ، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود . از این رو ، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند ، به فکر چاره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند . لذا عروس حیله ای زد و گفت : من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا ، همدیگر را ببینیم . در آن وقت مقرر ، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند : اومدی به پشت بوندی اومدی فرش و تکوندی اومدی گردی نبوندی اومدی خودت و نشوندی در این حال ، عارف بزرگوار ، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد . او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید : چرا این گونه گریه می کنی ؟  ملاصدرا گفت : من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت . گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم . لذا به حال خود گریه می کنم . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 تعدادی از دانشجویان به ملاقات استاد دانشگاهی خود رفتند و گفتگو میان آنها خیلی زود به شکایت در مورد استرس و تنش در زندگی تبدیل شد. استاد مدتی به گفتگوهای آنها گوش داد و سپس به آشپزخانه رفت و با یک سینی قهوه که تعداد فنجان ها بیشتر از دانشجویان بود بازگشت و به غیر از این استاد قهوه ها رادر فنجان های مختلف ریخته بود . وقتی هر کسی فنجانی برداشت ، استاد گفت: "اگر توجه کرده باشید تمام فنجان‌های خوش‌قیافه و گران برداشته شدند در حالیکه فنجان‌های معمولی جا ماندند! هر کدام یک از شما بهترین فنجان‌ها را خواستید و آن ریشه استرس و تنش شماست!آنچه شما واقعاً می‌خواستید قهوه بود نه فنجان! اما با این وجود شما باز هم فنجان بهتر را انتخاب کردید! اگر زندگی قهوه باشد پس مشاغل، پول، موقعیت، عشق و غيره، فنجان‌ها هستند!فنجان‌ها وسیله‌هایی هستند که زندگی را فقط در خود جای داده‌اند. پس نگذارید فنجان‌ها کنترل شما را در دست گیرند! و از قهوه لذت ببرید..." ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😘بوسیدن کودک چه فایده ای دارد؟ 😘فرزندانتان را زیاد ببوسید پیامبر اکرم فرمودند: هر کس فرزندش را ببوسد خداوند عزوجل براى او حسنه مى نویسد 😘بوسیدن فرزند پرخاشگری او را کاهش میدهد 😘بوسیدن فرزند انرژی های اضافی او را تخلیه میکند 😘بوسیدن فرزند باعث میشود رابطه عاطفی و روانی بین فرزند و والدین تقویت شود 😘بوسیدن فرزند باعث میشود که کودک در کنار والدین احساس امنیت بیشتری بکند 😘بوسیدن فرزند اشتهای روانی و غذایی او را افزایش میدهد 😘بوسیدن فرزند یک نوع تن آرامی را برای او فراهم میکند 😘هنگام بوسیدن فرزند میتوان سفارش های لازم تربیتی و آموزشی را به او گوشزد کرد در این موقعیت همکاری کودک بالاست ✔️نکته آخر: 😘بچه هایتان را خیلی ببوسید مخصوص‍‍اً دست های آنها را دست هایشان را روی گونه تان بگذارید. چون دست مغز دوم و یک عضو کلیدی و بسیار مهم است ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐در این شب زیبا دعا می‌کنم خدا به همتون ⭐یه قلب زیبا و مهربون بده ⭐قلبی که فقط و فقط برای✨ ⭐رضایت و خشنودی خدا بتپه ⭐و جز یاد خدا یادی توش نباشه✨ ⭐با قلب‌های مهربونتون ما رو هم دعا کنید✨ ⭐شبتون در پناه خداوند یکتا و مهربان🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼یکشنبه تون پراز بهترینها 💖امروز و هرلحظه 🌼خدای مهربان تکيه گاه من وتوست! 💖پس 🌼به"تدبيرش"اعتماد کن 💖به"حکمتش"دل بسپار 🌼به او"توکل"کن 💖وبه سمت او"قدمی بردار" 🌼تا ده قدم آمدنش به سوى خودرا 💖به تماشا بنشينی 🌼دست تون در دست خدا 💖قدمتون در راه خدا و 🌼زندگی تون پراز لطف خدا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟» شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.» استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟» شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.» سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.» استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
☕️ دلیل اینکه بچه‌ها از سفرهای خودرویی طولانی متنفرند چیست؟ مترجم: علیرضا مجیدی در هفت سالگی، یک سال ۱۴.۳۰ درصد کل زندگی شما است. در ۷۰ سالگی فقط ۱.۴۳ درصد از زندگی شما را تشکیل می‌دهد. به این ترتیب، یک سفر پنج ساعته با ماشین ممکن است برای یک فرد پنج ساله طولانی‌تر از یک فرد ۵۰ ساله باشد به این دلیل که نسبت بیشتری از زندگی یک کودک پنج ساله را تشکیل می‌دهد. اما توجیهات بیشتری هم دارد. با افزایش سن، درک بیشتری از فاصله و جغرافیا پیدا می‌کنیم. این دانش، نشانه‌هایی را در اختیار ما قرار می‌دهد تا بفهمیم چه مقدار از سفر انجام شده و چه مقدار باقی مانده است. مثلا ما می‌فهمیم که تقریباً در نیمه راه هستم و این امر به ایجاد ساختار زمان برای ما کمک می‌کند. اما کودکان مجبور هستند از بزرگسالان بپرسند چه مدت از سفر باقی مانده است؟ کی می رسیم؟ عدم اطمینان کودکان در مورد اینکه چه مدت از سفر گذشته و چه مدت باقی مانده است به دلیل عدم کنترل آن‌ها بر خود سفر بدتر می‌شود. این بزرگسالان هستند که انتخاب می‌کنند در کدام‌ ایستگاه خدمات توقف کنند و کدام مسیر را طی کنند. همین سفر را به نظرشان طولانی‌تر می کند. عدم قطعیت زمانی، یا احساس ندانستن زمانی که چیزی اتفاق می‌افتد، می‌تواند گذر زمان را کند کند. انسان‌ها ظرفیت شناختی محدودی دارند و نمی‌توانند همیشه به همه چیز توجه کنند. بنابراین، بسته به شرایط خود، آنچه را که پردازش می‌کنیم، اولویت‌بندی می‌کنیم. زمانی که زمان نامشخص می‌شود، ما بسیار بیشتر از حد معمول به آن توجه می‌کنیم، و این منجر به این احساس می‌شود که زمان بسیار کندتر می‌گذرد. در نهایت، زمان در ماشین ممکن است برای بچه‌ها طولانی شود، زیرا آن‌ها کاری جز خیره شدن به بیرون از پنجره ندارند. در حالی که والدین آن‌ها در جلو به احتمال زیاد از فرصت نشستن و تفکر لذت می‌برند. کودکان سرگرمی می‌خواهند و سریع حوصله‌شان سر می‌رود. پس والدین چه باید بکنند؟ بازی مناسب و تنقلات سالم برای کودکان خود تهیه کنید. حتی می‌توانید کتاب گویای اطفال تهیه کنید و یا روی نقشه در گوشی و تبلت مقداری از سفر که پیموده شده و مقدار باقیمانده را نشان بدهید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که میخواهد ارکستر زندگیش را رهبری کند ، بـاید به همه پشت کند. گاهی وقت‌ها بـاید به همه چیز پشت کنی و با تمام وجود و توکل به خداوند بزرگ کاری را که درست است و تـو را به خواسته‌ات نـزدیک می‌کند انجام بدهی و همان گونه که می‌خواهی و با آن ریتمی که بـرایت دلنواز است ساز زندگی‌ات را بـنوازی. ساز زندگی‌ات را زیبا بنواز؛ همان گـونه که به دل تو می‌نشیند. مطمئناً در پـایان همه به احترامت از جـا بلند می‌شوند . . . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡 آلمانی ها یک مثل دارند هرگاه شخصی بیش از اندازه لاف بزند و به قول معروف راست و دروغ را بهم ببافد و یک داستان کاملا غیر واقعی ‌بسازد به او می گویند فلانی" درست مثل بارون مونچهازون شده "، علاقه ی آلمانی ها به این اسم چنان زیاد بوده است که حتی نام یک بیماری روانشناسی را نیز مونچهازون گذاشته اند حال ببینم این مونچهازون کیست؟! "بارون کارل فریدریش فون مونچهاوزن" در سال 1720 در یک خانواده اشرافی در آلمان به دنیا آمد. او در جوانی به ارتش روسیه پیوست و در جنگ های میان روس ها و عثمانی ها شرکت کرد، بارون بعد از جنگ به املاک خود بازمی گردد و شروع به نقل داستان های عجیبی از تجربیاتی که خودش داشته است می کند، این داستان ها اینقدر عجیب و غیر قابل باور بودند که خیلی زود نام مونچهاوزن به عنوان یک " بارون دروغگو" در سراسر آلمان پیچید. نکته جالب آن است که مونچهازون این قصه ها را با جدیت کامل و بسیار صادقانه بیان می کرد، گویی حقیقتاً اتفاق افتاده اند و خود او نیز شاهد آنها بوده است از جمله داستان های که او تعریف کرده می توان به سفرش به ماه و ملاقات با ساکنین ماه اشاره کرد یا سوار شدنش برروی یک گلوله توپ در میدان جنگ...اینکه این داستان ها را ذهن خلاق خود مونچهازون ساخته یا از دیگران نیز کمک گرفته است، مشخص نیست. عجیب ترین نکته در مورد سرگذشت بارون مونچهازون این است که با وجود آنکه تمام داستان های مونچهازون ساختگی هستند و هیچ عقل سالمی آنها را باور نمی کند، اما خیلی ها در آلمان و حتی در جهان به شنیدن و خواندن آنها علاقه مند هستند. اولین نسخه از کتاب" ماجراهای شگفت انگیز بارون مونچهازون" در زمان حیات خود بارون در سال 1786 توسط "گوتفرید اوت بورگ" نوشته شد که البته کتاب با داستان های خود بارون کمی تفاوت داشت و تعدادی از داستان های فولکلور آلمانی هم به آن اضافه شده بود، از آن زمان تا همین امروز کتاب ماجراهای شگفت انگیز بارون مونچهازون بارها تصحیح و چاپ شده است و حتی به زبان فارسی نیز ترجمه شده است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel