eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.6هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌨🌈🌨 🌨تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست🌈 تا تلخی نباشد، شیرینی نیست تا غمی نباشد، لبخندی نیست تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت🌨 🌨🌈🌨 🌈پس همیشه به خاطر داشته باش: هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی... 🌨همین دشواری‌ها هستند که از ما انسانی نیرومندتر و شایسته‌تر می‌سازند، و لذت و شادی را برای ما معنا می‌کنند ...🌈 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
این‌روزا حواشی رو که‌شنیدی؟ امروز رسیده و میخواد بدون پرده همه چی رو روایت کنه… عکس و فیلم و مطالب مفید بدون واسطه تو کانالش عضو شین و واقعیت هارو ببینید…اینم لینک👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2595225693Cb759e2481e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡از روی این چهار نشانه افراد را بهتر بشناسید ۱- چند وقت یکبار گوشی خود را چک می‌کنند؟ ۲- چه نوع کفشی به پا می‌کنند؟ ۳- با پیش خدمت رستوران چطور رفتار می‌کنند؟ ۴- آیا تماس چشمی برقرار می‌کنند؟ در این☝️🏻 ویدئو ببینید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در روزگاران قدیم دختری که تازه ازدواج کرده بود با شوهرش سر موضوعی بحث شان شد ؛ دختر هم قهر کرد آمد خانه پدرش واز شوهر خود شروع کرد به بد گفتن که پدر جان شوهر من چنینه وچنانه . پدر بعد از اینکه به حرفهای دخترش گوش داد گفت باشه عزیز دل بابا با شوهرت صحبت می کنم . پدر دختر تمام مردهای فامیل که به دختر محرم بودند را به خانه اش دعوت کرد و به هر یک عبایی داد بعد به زنش گفت دختر را نیمه عریان داخل اتاق بفرستد مادر دختر دستور شوهرش را اطاعت کرده دخترش را نیمه عریان به اتاق فرستاد. دختر تا وارد اتاق شد از خجالت سرخ شد وداشت نگاه می کرد ، پدرش عبایش را کنار زد گفت : بیا زیر عبای من دختر نرفت ،برادرانش گفتند بیا زیر عبای ما اما نرفت خلاصه در آن جمع سریع رفت زیر عبای شوهرش پناه گرفت . بعد پدر دختر گفت دیدی دخترم محرمتر از شوهرت کسی نیست پس بهتر است بروی زندگی کنی او عیبهای تو را بپوشاند تو نیز عیبهای شوهرت را بپوشان . او از خطای تو بگذرد تو از اشتباهات شوهرت چشم پوشی کن. آری دونفری که با هم ازدواج میکنند کامل کامل نیستند ولی می توانند همدیگر را کامل کنند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
برگزاری بزرگترین رویداد تولید محتوای دیجیتال بسیج در تهران بزرگ و روز دیجیتالی برج میلاد 🔴 رقابت ۴۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ۲ دقیقه متفاوت و هیجان‌انگیز از بزرگترین رویداد تولید محتوای دیجیتال بسیج در تهران بزرگ 🔹یک اتفاق بزرگ به وسعت پایتخت برای کشف و حمایت از نخبگان.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش الان مامانم آروم دست میکشید رو صورتم صدام میکرد میگفت پاشو دیگه، پاشو صبحانه بخور، روپوشتو بپوش باید بری مدرسه بیدار میشدم میدیدم سال 1379ـه و هنوز کلی راه داریم تا 1401 و همه اینایی که دیدمم کابوس شبانه بود ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🟢اعمالت را نسوزان کارت بانکی‌ام رو به فروشنده دادم و با خیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه، ولی در کمال تعجب، دستگاه پیام داد: موجودی کافی نمی‌باشد! امکان نداشت، خودم می‌دونستم که اقلاً سه برابر مبلغی که خرید کردم، در کارتم پول دارم. از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پیام اومد: رمز نامعتبر است. این بار فروشنده با بی‌حوصلگی گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت کنید، پول نقد همراهتون هست؟ فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته. در راه برگشت به خانه مرتب این جمله فروشنده در سرم صدا می‌کرد؛ پول نقد همراهتون هست؟ خدایا! ما در کارت اعمالمان کارهای بسیاری داریم که به امید آن‌ها هستیم مثلاً عبادت‌هایی که کردیم، دستگیری‌ها و انفاق‌هایی که انجام دادیم و.. نکند در روز حساب و کتاب بگویند موجودی کافی نیست و ما متعجبانه بگوییم: مگر می‌شود؟ این همه اعمالی که فکر می‌کردیم نیک هستند و انجام دادیم چه شد؟ و جواب بدهند: اعمالتان را در کنار چیزهایی قرار دادید که کلاً سوخت و از بین رفت! کنار «بخل»؛ کنار «حسد»؛ کنار «ریا»؛ کنار «بی‌اعتمادی به خدا»؛ کنار «دنیادوستی»؛ نکند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده‌ای؟ و ما کیسه‌هایمان تهی باشد و دستانمان خالی. خدایا! از تمام چیزهایی که باعث از بین رفتن اعمال نیکمان می‌شود، به تو پناه می‌بریم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💙اولین جمله ای که ما در اول دبستان می آموزیم چیست؟ "بابا آب داد" بابا نان داد... ❤️می دانید اولین جمله ای که انگلیسها در دبستان یاد می گیرند چیست؟ "من میتوانم بخوانم وبنویسم " 💛و اولین جمله ای که ژاپنی ها یاد میگیرند : "من باید بدانم" 💚و این است که ما همیشه چشممان به دست پدر است و پدر را ضامن تامین همه ملزومات زندگی میدانیم و در بزرگسالی نیز حتی زندگی تجملی را انتظار داریم که ارث پدری باشد... 💜کار از ریشه خراب است و این یعنی: "فقر فرهنگی" ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
چرا به آدمی که غمگین است می‌گویید غمگین نباشد و اشک نریزد و قوی باشد؟ چرا حق نمی‌دهید آدم‌ها توان عبور از برخی رنج‌ها را نداشته‌باشند؟ که نیاز داشته‌باشند در خود فرو بروند و سوگواری کنند و فروپاشیده‌شوند و وقتش که رسید، از نو خودشان را ترمیم کنند و به زندگی برگردند؟ چرا فکر می‌کنید همه در مواجهه با رنج و اندوه، یک‌جور رفتار می‌کنند؟ یکی تحمل می‌کند، یکی می‌شکند و دیگری لِه می‌شود!!! هرچند هر سه با یک گونه از رنج روبرو شده‌باشند! شیوه‌ی تعامل و مواجهه‌ی آدم‌ها با رنج‌هاشان را هرگز نمی‌توان پیش‌بینی کرد. آدمی که تا امروز عظیم‌ترین مصیبت‌ها را تحمل می‌کرده امکان دارد فردا با کوچکترین ناملایمتی و اندوهی از هم بپاشد! ما نمی‌دانیم ظرفیت آدم‌ها در کدامین بزنگاه پر می‌شود، کجا بی‌نهایت آسیب‌پذیر و شکننده می‌شوند و با کمترین تلنگری فرو می‌ریزند، چرا که از پیش، تمام ضربه‌های ممکن به روان و جانشان وارد شده و همیشه این آخرین ضربه است که کار را تمام می‌کند... در مواجهه با آدم‌ها، حواسمان به حرف‌ها و رفتارهامان باشد، شاید این ما باشیم که آخرین ضربه را وارد می‌کنیم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
تا توانی دفع غم از خاطرِ غمناک کن در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن …♡ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر خانه ای حال و هوای خاص خودش را دارد بعضی از خانه ها همین که وارد میشوی عجیب آرامت می کنند انگار که جادویت کرده باشند بعضی از خانه ها رسم شان است صبح های جمعه آفتاب نزده تا سر کوچه را آب و جارو میکنند بعضی از خانه ها هیچ وقت دلتنگی ندارند بعضی از خانه ها صبح های زود بوی چای تازه دم و نان برشته می دهند و ظهر ها بوی پیاز داغ و نعنا و غروب ها بوی هل و دارچین... بعضی خانه ها انگار مامن نورند بعضی از خانه ها آبروی یک محله اند راستی چرا توی قیمت خانه ها این چیزها حساب نمیشود ؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🟣صفات بنده پرهيزكار: خدا رحمت كند كسى را كه چون سخن حكيمانه بشنود، خوب فرا گيرد، و چون هدايت شود بپذيرد، دست به دامن هدايت كننده زند و نجات يابد، مراقب خويش در برابر پروردگار باشد، از گناهان خود بترسد، خالصانه گام بردارد، عمل نيكو انجام دهد، ذخيره اى براى آخرت فراهم آورد، و از گناه بپرهيزد. همواره اغراض دنيايى را از سر دور كند، و درجات آخرت به دست آورد، با خواسته هاى دل مبارزه كند. آرزوهاى دروغين را طرد و استقامت را مركب نجات خود قرار دهد. و تقوا را زاد و توشه روز مردن گرداند، در راه روشن هدايت قدم بگذارد، و از راه روشن هدايت فاصله نگيرد. چند روز زندگى دنيا را غنيمت شمارد و پيش از آن كه مرگ او فرا رسد خود را آماده سازد، و از اعمال نيكو، توشه آخرت برگيرد. 📗نهج البلاغه، خطبه۷۶ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💐 دست مادرتان را ببوسید 💐 اگر می‌خواهید در زندگی موفق باشید و از آن لذت ببرید، به پدر و مادرتان نیکی کنید، خصوصاً به مادر، دست او را ببوسید، دل او را به دست آورید و بدانید اگر آن‌ها از تو راضی باشند، خـدا هم از تو راضی خواهد بود. و اگر خدایی نکرده آن‌ها را از خود برنجانی خداوند را از خود ناخشنود کرده‌ای. 📚از بیانات آیت الله مجتهدی (ره) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب ها آرامشی دارند🦋 از جنس خـدا پـروردگـارت هـمواره بـا تــو هـمراه اسـت 🦋 امشب از هـمان شب‌هایی‌ست که برایت یک شـب بخیر🦋 خــدایی آرزو کـردم شبتون آرام و در پنـاه خـــدا 🦋 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ .. 🍂ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﻧﺪگیمان ﺭﺍ 🌸ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺍﻧﻤﻨﺪﺕ ﻗﺮﺍﺭﻣﯿﺪهیم 🍂ﻭ بہ ﺗـــــﻮ ﺗﻮﮐﻞ میکنیم 🌸کہ ﭼﺮﺍﻍ ﻭﻫﺪﺍﯾﺘﮕﺮ ﺭﺍهمان ﺑﺎﺷﯽ 🍂الهی بہ امیدتـــــو... 🍁بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🍁 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴اگر انتقاد می‌کنی، به فکر اصلاح هم باش فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.روزی استاد به او گفت: تو دیگر استاد شده‌ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید. یک نقاشی فوق‌العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی نیز کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر جایی ایرادی می‌بینند یک علامت × بزنند. غروب که برگشت دید تمامی تابلو علامت خورده است. بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد. استاد به او گفت: آیا می‌توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان قرار داد و رنگ و قلم را نیز کنار آن گذاشت. اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود: «اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.» وقتی غروب برگشتند، دیدند تابلو دست‌نخورده مانده است. استاد به شاگرد گفت: همه انسان‌ها قدرت انتقاد دارند، ولی جرئت اصلاح نه.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💖خانه قلب من از 🌸خشت رفیقان برپاست 💖دیدگانم ز گـل روی 🌸رفیقان بیناست 💖روزگاری که هرکس 🌸ز کسی بی خبر است 💖باز هم بـردل ما 🌸یاد رفیقان برجاست 💖تقدیم به دوستان روزتـون زیبـا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡 در ورزش باستانی رسم بود که، ورزشکاران پس از انجام نرمش های معمول، دو یا چند نفره در وسط گود با یکدیگر سرشاخ می شدند، که این کار بیشتر جهت تمرین داشت و یک مسابقه واقعی نبود. زمانی که ورزشکاری در موقعیت برتر نسبت به حریف قرار می گرفت و می توانست در این زور آزمایی نمایشی پیروز گردد، یکی از پهلوانان قدیمی لنگش را به داخل گود زورخانه پرتاب می کرد و ورزشکاران به نشانه احترام و برای آنکه "حرمت لنگ "پهلوان پیشکسوت را نگاه دارند از یکدیگر جدا می شدند و با هم دست می دادند. در حقیقت "لنگ انداختن "در ورزش زورخانه ای به معنای این است که یک نفر ریش سفید بین دو نفر که با هم درگیر هستند وساطت می کند و مسئله ختم به خیر می شود ، اما متاسفانه با گذشت زمان، این لفظ در میان مردم کوچه و خیابان معنای دیگری پیدا کرده است، که به معنای تسلیم شدن است ،یعنی هر وقت شخصی در مقابل شخصی دیگر در یک درگیری سریع تسلیم شود می گویند :"فلانی لنگ انداخت "،یعنی سریع شکست را پذیرفت. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ... یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ ڪفاش گفت روزی سه درهم تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ... ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ... تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت، ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت: بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده. "خوشبختی چیزی جز آرامش نیست" ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
دیگران را قضاوت نکنیم! امیرالمومنین امام علی علیه السلام:جرأت شما در عیب جویی از مردم، بزرگترین گناه است. ای بنده ی خدا ! در عیب جویی از بنده‌ای که مرتکب گناهی شده شتاب مکن؛ شاید گناه بزرگ او بخشیده شود ولی تو را به خاطر گناهی کوچک عذاب کنند. هر کدام از شما که به عیب دیگری آگاهی یافت، باید از عیب‌جویی او خودداری کند زیرا شما به عیب خود آگاه هستید. شکرگذاری به خاطر پاک بودنتان از گناهی که دیگری مرتکب شده، باید شما را از پیگیری کردن گناه دیگران باز دارد. 📚وسائل الشیعه، باب‌جهادالنفس، روایت۳۳۴ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟! گفت: آن خدایی که فرشته مرگش ،مرا در هر سوراخی که باشم پیدامیکند. چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند پيامبر صلى الله عليه و آله: هر كس روزى اى دارد كه حتما به او خواهد رسيد. پس هر كس به آن راضى شود، برايش پُر بركت خواهد شد و او را بس خواهد بود و هر كس به آن راضى نباشد، نه بركت خواهد يافت و نه او را بس خواهد بود. روزى در پى انسان است، آن گونه كه اجلش در پى اوست. 📚اعلام الدين ص ۳۴۲ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚دهقان و خیار روزی دهقانی به جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت:« این گونی خیار را می‌برم و با پولی که برای آن می‌گیرم، یک مرغ می‌خرم. مرغ تخم می‌گذارد، روی آن‌ها می‌نشیند و یک مشت جوجه در می‌آید، به جوجه‌ها غذا می‌دهم تا بزرگ شوند، بعد آن‌ها را می‌فروشم و یک گوسفند می‌خرم. گوسفند را می‌پرورم تا بزرگ شود، او را با یک گوسفند جفت می‌کنم، او تعدادی بره می‌زاید و من آن‌ها را می‌فروشم. با پولی که از فروش آن‌ها می‌گیرم، یک مادیان می‌خرم، او کره می‌زاید، کره‌ها را غذا می‌دهم تا بزرگ شوند، بعد آن‌ها را می‌فروشم. با پولی که برای آن‌ها می‌گیرم، یک خانه با یک باغ می‌خرم. در باغ خیار می‌کارم و نمی‌گذارم احدی آن‌ها را بدزدد. همیشه از آن‌جا نگهبانی می کنم. یک نگهبان قوی اجیر می‌کنم، و هر از گاهی از باغ بیرون می‌آیم و داد می‌زنم: « آهای تو، مواظب باش». دهقان چنان در خیالات خودش غرق شد که پاک فراموش کرد در باغ دیگری است و با بالاترین صدا فریاد می‌زد. نگهبان صدایش را شنید و دوان‌دوان بیرون آمد، دهقان را گرفت و کتک مفصلی به او زد. لئو تولستوی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایتی از بزرگمهر حکیم بزرگمهر وزیر ‌‌ دعوی دانستن زبان حیوانات می کرد و انوشیروان مترصد فرصتی بود تا صدق آن را معلوم کند. تا روزی که با هم برای گشت و گذار رفته بودند و پادشاه بر کنگره خرابه ای دو جغد کنار هم نگریست و با تمسخر از وزیر خواست که برود و ببیند چه می گویند. بزرگمهر نزد جغدها رفت و بعد از لحظاتی برگشت و گفت: قربان یکی از جغدها پسری دارد و نزد جغد دیگر که دختر دارد به خواستگاری آمده. جغد صاحب دختر صد خرابه مهریه طلبید و جغد صاحب پسر به او گفت: اگر زمانه چنین و سلطان زمان نیز همین باشد به عوض صد خرابه، هزار خرابه پشت قباله دخترت اندازم.... گر مَلک این باشد و این روزگار زین ده ویران دهمت صد هزار ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 روزی داروغه بغداد در اجتماعی که بهلول در آن حضور داشت، گفت: تاکنون هیچ کس نتوانسته است مرا گول بزند. بهلول گفت: گول زدن تو چندان کاری ندارد، ولی به زحمتش نمی ارزد. داروغه گفت: چون از عهده ات خارج است، این حرف را می زنی و الا مرا گول می زدی. بهلول گفت: حیف که الان کار دارم و الا ثابت می کردم که گول زدنت کاری ندارد. داروغه گفت: حاضری بروی کارت را انجام بدهی و فوری برگردی؟ بهلول گفت: بله به شرط آن که از جایت تکان نخوری. داروغه قبول کرد و بهلول رفت و تا چندین ساعت داروغه را معطل کرد و بالاخره بازنگشت. داروغه پس از این معطلی شروع به غر زدن کرد و گفت: این اولین باری است که این دیوانه مرا گول زد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود بهلول گفت : من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای  چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی !!! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه درخت کاج کوچولویی توی جنگلی بی نهایت زیبا زندگی می‌کرد. پرنده‌ها روش می‌نشستن، سنجاب‌ها روی شاخه‌هاش بازی می‌کردن، اما اون به هیچ کدوم از اینا توجه نداشت و فقط می‌خواست رشد کنه و بزرگ بشه. دائم نگران این بود که بزرگ بشه و مثل درخت‌های کاج بزرگی که قطع‌شون می‌کردن، قطع بشه و بره به جای جادویی و ناشناخته‌ای که اون‌ها می‌رن، و خوشبختی رو اون جا پیدا کنه. تا این که یه روز چوب‌بُرها اومدن و قطعش کردن، اما چنان به درد و رنج افتاد که با خودش گفت: «چقدر من خوشبخت بودم، چقدر روزگاری که با پرنده‌ها و سنجاب‌ها بودم خوش بود، کاش قدر همون روزگار رو می‌دونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمی‌گرده.» چوب‌برها به عنوان درخت کاج کریسمس فروختنش. بچه‌ها تزیینش کردن و دورش رقصیدن و بازی کردن، اما درخت با خودش فکر می‌کرد: «امشب که خوب نتونستم لذت ببرم، ولی فرداشب از این همه مراسم قشنگ لذت می‌برم.» اما فرداشبی به کار نبود. درخت رو صبح روز بعد به انباری انداختن. درخت این قدر غصه خورد که با خودش گفت: «دیشب چقدر من خوشبخت بودم، کاش قدرش رو می‌دونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمی‌گرده.» توی انبار موش‌ها دورش جمع شدن و درخت کاج برای موش‌ها قصه‌ش رو تعریف می‌کرد. موش‌ها با شادی و هیجان به قصهٔ زندگیش گوش می‌دادن، اما درخت غصه می‌خورد. تا این که یه روز اومدن از انبار بردنش، تکه‌تکه‌ش کردن تا هیزمش کنن. اون وقت فکر کرد: «چقدر روزگاری که با موش‌ها بودم خوشبخت بودم، چقدر همه با علاقه بهم گوش می‌دادن، کاش قدر اون روزگار رو می‌دونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمی‌گرده.» این ماجرای آدمیه که همیشه آرزوش زمان و مکانی دیگه ست، و نمی‌تونه زیبایی‌های زمان خودش رو ببینه و هیچی راضیش نمیکنه. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌📚 مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟ ‌ سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟ هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در پرواز فردی که خدا را قبول نداشت کنار دختر بچه ای نشسته بود ... رو به دختر بچه کرد که مشغول کتاب خواندن بود و گفت:بیا با هم صحبت کنیم تا پرواز سریع تر بگذره موافقی؟ دختر بچه مکثی کرد و رو به غریبه گفت باشه خوبه ...در چه موردی؟ مرد گفت چطوره راجع به اینکه خدا وجود نداره یا بهشت ،جهنم و زندگی بعد از مرگ که وجود ندارند حرف بزنیم و لبخندی مسخره آمیز زد... دختر بچه که داشت کتابش رو میخوند، رو کرد به مرد و گفت اینها میتونه موضوعات جالبی باشه ولی اول من از شما یه سوالی میکنم. یک اسب یک گاو و یک آهو یک چیز مشترک میخورن ،علف... اما آهو مدفوعش گلوله ای هست. در صورتیکه گاو صاف مثل یک پتی واسب مدفوعش توده ای و چسبیده بهم. فکر میکنی چرا؟؟!! مرد آتئیست نگاهی به دختر باهوش کرد و گفت نمیدونم هیچ نظری ندارم. دختر در جواب گفت تو جدا فکر میکنی لیاقت پاسخگویی در مورد وجود خدا ،بهشت ، جهنم و زندگی پس از مرگ رو داری وقتی در مورد مدفوع حیوان هم هیچ اطلاعی نداری؟؟؟؟!!!!!! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋نیایش شبانگاهی🦋 خـــدای عــزیز و مـهربان ، مهربانیت همانند امواج دریا پی در پی ساحل وجودم را در بر می‌گیرد و به دستِ قدرت تو ، تمام تیرهای بلا شکسته می‌شود. تو هر زمان با من و در کنار من بوده‌ایی من در گهواره‌ی محبتت چه آسوده آرام گرفته‌ام... پس ای خـــــداے مهربانم به ذکر نام زیبایی و نیایش لحظه‌هایت،وجود زمینیَم را ملکوتی گردان تا آنچه تو می‌خواهی باشم و از آنچه من هستم رها شوم ، که تو بی نیاز و من "غرق" نیازم. ⭐شبتون در پناه پروردگار مهربان🌙 ‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel