📚سگ هم از غذای خلیفه نمی خورد
روزى #هارون_الرشيد از خوان #طعام خود جهت #بهلول غذائى فرستاد، خادم غذا را برداشت و پيش بهلول آورد.
بهلول گفت من نمى خورم ببر پيش سگهاى پشت حمام بينداز، غلام عصبانى شد و گفت اى احمق اين طعام ، مخصوص خليفه است اگر براى هر يكی از امنا و وزراى دولت مي بردم بمن جايزه هم ميدادند، تو اين حرف را ميزنى و گستاخى به غذاى خليفه ميكنى !
بهلول گفت آهسته سخن بگو كه اگر سگها هم بفهمند از خليفه است نخواهند خورد!
📚 منبع: مجمع النورين ، ص 77
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
سلام صبح بخیر☕️🫖
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚كمك به اندازه معرفت فقير
روزى امام حسين عليه السلام در گوشه اى از مسجد پيامبر صلى اللّه عليه و آله نشسته بود. مردى عرب نزد او آمد و گفت : يابن رسول اللّه من بايد يك ديه كامل بپردازم و توان اداى آن را ندارم . نزد خودم مى روم و از كريمترين مردم درخواست مى كنم و كسى را كريمترين مردم درخواست مى كنم و كسى را كمتر از اهلبيت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نمى شناسم .
امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادر عرب من سه سوال مى كنم اگر يكى از آنها راجواب دادى يك سوم بدهى تو را مى پردازم و اگر دو مساله را پاسخ دادى دوثلث آن را ادا مى كنم و اگر هر سه سوال را جواب دادى تمام بدهى تو را مى پردازم .
مردعرب گفت : يابن رسول اللّه آيا شما از من (كه عربى جاهل و بى سواد هستم ) سوال مى كند؟ شما كه اهل علم و شرف و بزرگى هستيد؟
امام حسين عليه السلام فرمود: بله شنيدم كه جدم رسول اللّه خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: (المعروف بقدر المعروفة ) (به اندازه معرفت احسان شود.)
مرد عرب گفت : هر چه مى خواهيد سوال كنيد اگر دانستم جواب مى دهى و اگر ندانستم از شما مى آموزم . (و لاقوة الاباللّه )
امام عليه السلام پرسيد: (اى الاعمال افضل ) (كدام اعمال بهترند؟)
جواب دادن (الايمان باللّه ) (ايمان به خدا)
حضرت پرسيد: (فما النتجاة من المهلكة ) (راه نجات از مهلكه كدام است ؟)
پسخ داد: (الثقة باللّه ) (اعتماد و توكل بر خداوند.)
امام عليه السلام سوال كرد: (فمايزين الرجل ) (چه چيزى به مرد زينت مى بخشد؟)
مرد عرب جواب داد: (علم معه حلم ) (توكل توام با بردبارى )
حضزت فرمود: اگر علم وحلم نداشت چه چيزى او را زينت مى دهد؟مرد عرب : (فقر معه مروة ) (مال همراه بامروت )
امام عليه السلام : اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟
مرد عرب : ( صاعقة تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلك )( صاعقه اى از آسمان پائين آيد واو را آتش زند كه مستحق چنين عذابى است )
امام عليه السلام خنديد و كيسه اى را كه در آن هزار دينار زر سرخ بود به او داد و انگشترى را كه دويست درهم ارزش داشت به او بخشيد و فرمود: طلاها را به طلبكارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگى نما.
مرد عرب آنها را برداشت و گفت :( اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ) يعنى : يعنى خداوند بهتر مى داند که رسالتش را رد مجا قرار دهد.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚مردی که زبان 🐈گربه ها را آموخت
مردی به پیامبر خدا، حضرت #سلیمان (ع)، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من #زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.
سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان #گربه ها!
سلیمان در گوش او دمید
و عملا زبان گربه ها را آموخت....
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
دومی گفت: نه، اما در این خانه 🐓خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا #خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما 🐑#گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت.
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🔴 «یا لثارات الحسین» شعار سپاه حضرت مهدی علیهالسلام...
🌕 در یکی از «زیارات جامعه» در قسمت سلام به حضرت مهدی علیهالسلام آمده است:
«السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الْعَالِمِ الْغَائِبِ عَنِ الْأَبْصَارِ وَ الْحَاضِرِ فِی الْأَمْصَارِ وَ الْغَائِبِ عَنِ الْعُیُونِ وَ الْحَاضِرِ فِی الْأَفْکَارِ بَقِیَّةِ الْأَخْیَارِ الْوَارِثِ ذَا الْفَقَارِ الَّذِی یَظْهَرُ فِی بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ ذِی الْأَسْتَارِ وَ یُنَادِی بِشِعَارِ یَا ثَارَاتِ الْحُسَیْنِ أَنَا الطَّالِبُ بِالْأَوْتَارِ أَنَا قَاصِمُ کُلِّ جَبَّارٍ الْقَائِمُ»
سلام و درود بر امامی که از دیدهها پنهان است و در شهرها حاضر؛ آن که از دیده ها نهان است و در دلها حاضر، باقی مانده اخیار و خوبان، و وارث شمشیر «ذوالفقار»، آن بزرگواری که در بیتالله الحرام ظاهر میشود و به شعار «یا لثارات الحسین» ندا میکند و میفرماید: منم مطالبه کننده خونهای به ناحق ریخته؛ منم شکننده هر ستمگر جفا پیشه»
و یاران حضرت مهدی علیهالسلام نیز به پیروی از امامشان، شعار «یا لثارات الحسین» سر میدهند.
🌕 آقا امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«إِنَّ شِعَارُ أَصْحَابُ اَلْمَهْدِيِّ يَا لَثَارَاتِ اَلْحُسَيْنِ» «شعار یاران حضرت مهدی علیهالسلام «یا لثارات الحسین» است»
📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۳۰۷
📗مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص ۱۱۴
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
اصلا چهار پسر آورده بود
که بلاگردان فرزندان علی باشند!
ام البنین یعنی:
عباس داشته باشی و بگویی:
از حسین چه خبر؟!...
میلاد ماه منیر بنی هاشم مبارک 🌹🌹
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚بابا مگر اربابت باب الحوائج نيست؟!
سلالة السادات جناب آقاي سيدعلي صفوي كاشاني، مداحل اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از جناب آقاي هاروني نقل كرد كه گفتند:
يكي از عزيزان سقاي هيئتي كه در ايام محرم (عاشورا) دور ميزد و آب به دست بچهها ميداد، نقل ميكند خدا يك پسر به من داد كه يازده سال فلج بود. يكي از شبها كه مقارن با شب تاسوعا بود وقتي ميخواستم از خانه بيرون بيايم، مشك آب روي دوشم بود؛ يكدفعه ديدم پسرم صدا زد: بابا كجا ميرودي؟ گفتم: عزيزم، امشب شب تاسوعاست و من در هيئت سمت سقايي دارم؛ بايد بروم آب به دست هيئتيها بدهم. گفت: بابا، در اين مدت عمري كه از خدا گرفتم، يك بار مرا با خودت به هيئت نبردهاي. بابا، مگر اربابت باب الحوائج نيست؟ مرا با خودت امشب بين هيئتيها ببر و شفاي مرا از خدا بخواه و شفاي مرا از اربابت بگيرد.
ميگويد: خيلي پريشان شدم. مشك آب را روي يك دوشم، و عزيز فلجم را هم روي دوش ديگرم گذاشتم و از خانه بيرون آمدم. زماني كه هيئت ميخواست حركت كند، جلوي هيئت ايستادم و گفتم هيئتها بايستيد! امشب پسرم جملهاي را به من گفته كه دلم را سوزانده است اگر امشب اربابم بچهام را شفا داد كه داد، والا فردا ميآيم وسط هيئتها اين مشك آب را پاره ميكنم و سمت سقايي حضرت ابالفضل العباس عليه السلام را كنار ميگذارم اين را گفتم و هيئت حركت كرد.
نيمههاي شب بود هيئت عزاداريشان تمام شد، ديدم خبري نشد. پريشان و منقلب بودم، گفتم: خدايا، اين چه حرفي بود كه من زدم؟ شايد خودشان دوست دارند بچهام را به اين حال ببينم، شايد مصلحت خدا بر اين است. با خود گفتم: ديگر حرفي است كه زدهام، اگر عملي نشد فردا مشك را پاره ميكنم. آمدم منزل وارد حجره شديم و نشستيم. هم من گريه ميكردم و هم پسرم گريه ميكرد.
ميگويد: گريه بسيار كردم، يكدفعه پسرم صدا زد : بابا، بس از ديگر، بلند شو بابا! بابا، اگر دلت را سوزاندم من را ببخش بابا! بابا، هر چه رضاي خدا باشد من هم راضيم!
من از حجره بلند شده، بيرون آمدم و رفتم اتاق بقلي نشستم. ولي مگر آرام داشتم؟! مستمرا گريه ميكردم تا اينكه خواب چشمان من را فرا گرفت در آن هنگام ناگهان شنيدم كه پسرم مرا صدا ميزند و ميگويد: بابا، بيا اربابت كمكم كرد. بابا، بيا اربابت مرا شفا داد. بابا.
آمدم در را باز كردم، ديدم پسرم با پاي خودش آمده است. گفتم : عزيزم، چه شد؟! صدا زد: بابا، وقتي تو از اتاق بيرون رفتي، داشتم گريه ميكردم كه يك دفعه اتاق روشن شد ديدم يك نفر كنار من ايستاده به من ميگويد بلند شود! گفتم : نميتوانم برخيزم. گفت: يك بار بگو يا اباالفضل و بلند شو! بابا، يك بار گفتم يا اباالفضل و بلند شدم، بابا. بابا، ببين اربابت نااميدم نكرد و شفايم داد! ناقل داستان ميگويد: پسرم را بلند كرده، به دوش گرفتم و از خانه بيرون آمدم، در حاليكه با صداي بلند ميگفتم : اي هيئتها بياييد ببينيد عباس عليه السلام بيوفا نيست، بچهام را شفا داد!
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴داستان شفای حضرت ابوالفضل ع به بچه ارمنی
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚بعد از مرگ مهمان سفره خودمانیم
همه ی ما می دانیم که پس از مرگ میهمان سفره ی خود هستیم و بعد از مرگ دست پخت خودمان را مقابل ما می گذارند. چیزی غیر از اعمال ما نیست. اگر خوب باشد و آن را در دنیا خوشمزه درست کرده باشیم که کار خودمان است و اگر هم تلخ باشد که باز هم کار خودمان است.
اگر بوته خار است خود کشته ای
اگر پرنیان است خود رشته ای
مار و مور و حیوانات دیگر عالم قبر و جهنم را از جای دیگری نمی آورند بلکه ما با اعمال خود آنها را درست کرده ایم. ظلمت های قبر ظلم های ما است. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) است که همان ظلم هایی که می کنیم ظلمت های روز قیامت می شود. وگرنه اگر اینجا اعمال ما سالم باشد کاری با ما ندارند. دلیلی ندارد که خداوند بخواهد کسی را در فشار قرار دهد.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚#حکایت
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
👌در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
سلام صبح بخیر☕️🫖
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
•📖🌙•من ماندم و ماه.. ⟦مقابلش مینِشینم و به چهرهی مهربانَش نگاه میکنم؛ کسی که از کودکی، حامی
•📖🌙•من ماندم و ماه...
⟦چشمانِ اشکآلودم را به نگاهِ تبدارَش میدوزم
و با گریه لب میزنم؛
-هیچوقت توو کُلِ زندگیم، اجازه ندادم
هیچ مَردی آرامشِ خاطرم رو ازم بگیره...
تو فرق داشتی! تو با همه فرق داری...امیرعلی؟
چشمانش که قرمز شده و حریرِ نازکِ اشک در
آسمانِ شبَش حلقه میزَند، قلبَم فشرده میشود!
آرام میگوید: +جانم سادات؟
اشکم میچِکد؛
-اگه خدا نمیخواست من و تو بهَم برسیم،
چرا امیدوارم کرد؟ من...من...
دمِ عمیق و کلافهای میگیرد و دستی به ریشَش
میکِشد و رو برمیگرداند؛
-ریحانه ادامه نده؛ جانِ جدِّت سادات!
و قطره اشکی از گوشهی چشمانِ بینهایت
زیبایَش، بهروی گونهی مردانهاش میلغزَد و
من بیتوجه ادامه میدهم:
-قول بده حتی اگه هیچ راهی هم برای حلِ
این مشکل نبود، ترکم نکنی!
گریهام شدّت گرفته اما ولومِ صدایم همچنان
پایین بود؛
-امیرعلی نذار همهچی خراب شه...
هرکی رفت، تو بمون!
نگاهم میکند و من دلم از فکرِ نداشتنَش،
دِق میکند انگار!
چه اعترافِ عاشقانهی بیمقدمهای!
شخصیتِ خودم را پایین آوردم؟!
از خود ضعف نشان دادم؟!
مهم نیست...هیچ کدام!
فقط او برایم بماند؛ آغوشَش اختصاصیِ خودم
باشد، غرور را میخواهم چه کار؟!
فقط امیرعلی باشد، بقیه بروند بهدرک اصلا!
+بذار همه برن سادات؛من بخاطرِ تو نه...
بخاطرِ آرامشِ قلبِ خودم، تا تهِش میمونم!
تو نباشی؟ فکرشم نکن!
•سه روزِ بعد•
با تمامِ تلاشهای امیرعلی و دوستَش مصطفی،
جوابِ آزمایش سه روزِ دیگر آماده شد...
نمیدانستم اینبار باید چه بهانهای برای همراهی
کردنِ او پیدا کنم، اما هرچه فکر میکردم راهی به
جُز پنهانی خارجشدن از خانه، نمیدیدم!
ولی دلِ بیطاقتم رضایت نمیداد مادر را نگران
کنم و در آخر، بهانهام شد یک ملاقاتِ بسیار
مهم با یکی از همدانشگاهیهایم که دوستِ
دورانِ راهنمایی و دبیرستانم هم بود!
با عجله چادرم را بهسَر میکنم و بهسوی محلی
که قرار گذاشتهبودیم، میروم...
درست مقابلِ فروشگاهِ کوروش!
دیدنِ پیکرِ مردِ محبوبم، با آن پلیور شکلاتی و
کاپشنِ خوشفرمِ مشکی، بارِ دیگر لذت و اضطراب
را به قلبم سرازیر کرد...تمامِ انگشتانِ دستم از
استرس و هراسِ نتیجهی آزمایش، یخ کرده و
پوستِ گردنم اما، بهطرزِ عجیبی داغ کرده بود!
صدایم از بغض و دلشوره میلرزید: -بریم؟
بهسویَم برمیگردد و باز تبِ چشمانش، به آتش
میکِشد پی و تنم را! لبخندش اما، مثلِ همیشه
مهربان است؛ +علیک سلام سادات!
سر بهزیر میاندازم و لب میگزَم؛ آرام و نجواگانه،
زمزمه میکنم؛-سلام...
و این بغضِ لعنتی بزرگتَر میشود؛
چقدر شال گردنَش به او میآمد...چیزی نمانده
عطرِ حضورش دیوانهام کند! سکوتم را که
میبیند، دستی در موهایَش میکِشد و قدمی جلو
آمده، شانه به شانهی من میایستد؛
+بریم سادات؛ ببینم وقتی همهچیز درست شد،
اونوقت بهجُز بغض و اشک، بهونهات واسه آزارِ
من چیه...!
نگاهِ پُر بغضام را به چهرهاش میدوزم و لبَم لرزِ
خفیفی میگیرد:
-دارم از دلشوره میمیرم امیرعلی...
لبخند میزند؛
+نگران نباش سادات؛ من و تو چند روزِ دیگه
اینموقع مشغولِ تدارکاتِ خریدِ عقدیم!
لبخندِ ظریفی میزنم، اما در عمقِ قلبم ناگهان
چیزی شبیهِ یک مُشت تیله، فرو میریزد...!⟧
#ادامه_دارد...♥️
👈این داستان واقعی است
⛔️کپی داستان حرام
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚مثل آن گاو 🐄 نباشیم
قصه #جزیره سرسبز و پر علفی است که در آن گاوی زندگی می کند . هر روز از صبح تا شب علف #صحرا را می خورد و چاق و فربه می شود. هنگام شب که به #استراحت مشغول است یکسره در #غم_فردا است که آیا فردا چیزی برای خوردن پیدا خواهم کرد؟
گاو قصه، از این #غصه تا صبح رنج می برد و نمی خوابد و مثل موی #لاغر و باریک می شود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علف ها بلند شده و تا کمر گاو می رسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول می شود و تا شب می چرد و چاق و فربه می شود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا می کند یا نه؟ لاغر و باریک می شود.
سالیان سال است که کار گاو همین است اما او هیچ وقت با خود فکر نکرده که من سالهاست از این علف زار می خورم و علف همیشه هست و تمام نمی شود، پس چرا باید #غمناک باشم؟!
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚گفتگوى🐠 ماهى و حضرت سليمان (ع)
مى نويسند : روزى يكى از #حيوانات دريائى سر از آب بيرون آورده عرض كرد اى سليمان، امروز مرا ضيافت و #مهمان كن، سليمان امر كرد #آذوقه يك ماه لشكرش را لب #دريا جمع كردند تا آنكه مثل كوهى شد، پس تمام آنها را به آن حيوان دادند، تمام را بلعيد و گف :
بقيه قوت من چه شد، اين مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سليمان تعجب كرد، فرمود: آيا مثل تو ديگر جانورى در دريا هست، آن ماهى گفت : هزار گروه مثل من هستند.
📚منبع : قصص الله یا داستان های خدا
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🐘فیلش یاد هندوستان کرده
این ضربالمثل کاردبردهای متنوعی دارد ولی در کل برای مواردی به کار میرود که شخصی از وضعیت فعلی ناراضی باشد و زمانی در گذشته را به یاد آورد که دوران خوشی داشته است و خواهان بازگشت به آن دوران باشد. مانند هوس بازگشت به دوران کودکی و جوانی و یا قصد بازگشت به شغل و محل زندگی قبلی و غیره...
البته این اصطلاح در میان مردم بیشتر به عنوان متلک و از بعد منفی بهکار میرود. در حالی که در موارد بسیاری این حالت میتواند یک ویژگی مثبت برای اقدام به تغییر و نجات از وضعیتی آزاردهنده باشد و در برخی اشعار شعرا به جنبه مثبت آن توجه شده است.
همیشه در هندوستان از فیل برای نمایش و باربری و نیز جادبه توریستی استفاده میشده و هنوز هم میشود.
یکی از ویژگیهای فیلها هوش و حافظه آنها است به طوری که فیلها هرگز کسی را که با او دیدار داشتهاند فراموش نکرده و یا هرگز مکانی را که در آنجا بودهاند از یاد نمیبرند.
زمانی تاجری به کشور هندوستان سفر میکند و برای کسب درآمد فیلی را خریداری مینماید تا با بردن آن به کشور خود از آن درآمدزایی کند. بعد از گذشت چند ماه، فیل گوشهگیر میشود و دیگر تن به هیچ کاری نمیدهد. تاجر از این اوضاع به ستوه آمده و طبیبهای شهر را خبر میکند تا بالاخره طبیبی خبره و با تجربه به تاجر میگوید که شاید فیل یاد هندوستان کرده و دلش برای دیار خودش تنگ شده است. تاجر که اوضاع را خراب میبیند و روز به روز از درآمدش کم میشده تصمیم میگیرد چارهایی بیندیشد و راهی بیابد. به همین جهت بار سفر بسته و فیل را با خود به هندوستان میبرد تا بلکه فیل را در آنجا فروخته و فیل دیگری خریداری کند. اما همین که به هندوستان میرسد فیل پاهایش را محکم به زمین کوبیده و خرطوم خود را تکان میدهد، انگار از شادی میرقصد. آن هنگام تاجر به یاد حرف طبیب افتاده و پی میبرد که فیل هیچ مشکلی نداشته و فقط یاد هندوستان کرده.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🌹با قامت عصمت و حيا مىآيد
با بانگ مناجات و دعا مىآيد
🌹ميلاد عبادت است يعنى سجاد
از سوى خدا به سوى ما مىآيد
🌹ولادت باسعادت حضرت
امام سجاد علیه السلام مبارک باد❤️
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚اداء حق همسفر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
قافله ای از مسلمانان آهنگ مکه داشت؛ همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.
در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنان آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنان شد که سیمای صالحان داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: «این شخص راکه مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید؟»
گفتند: «نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد.
مردی صالح، متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنان کمک بدهد».
گفت: «معلوم است که نمی شناسید؛ اگرمی شناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند!»
گفتند: «مگر این شخص کیست؟»
گفت: «این، علی بن الحسین زین العابدین است».
جمعیت آشفته به پا خاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم!»
امام فرمودند: «من عمداً شما را که مرا نمی شناختید برای هم سفری انتخاب کردم؛ زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند مسافرت می کنم، آنان به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند و نمی گذارند که
من عهده دار کار و خدمتی بشوم. از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خود داری می کنم تا بتوانم به سعادت خدمت به رفقا نایل شوم».(1)
1- - بحار الانوار، ج 11، ص 21؛ داستان راستان، ج 1، ص 36،37
منبع: داسان ها و حکایت های حج، ص23
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞مقایسه جالب فاصله صفا و مروه
و #فاصله حرم سیدالشهدا علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام، با #گوگل_مپ
♦️نتیجه باورکردنی نیست ...
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
سلام صبح بخیر☕️🫖
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🥚🐠🌿🍎 مروری اجمالی بر داستان عمو نوروز
عمونوروز یکی از نمادهای نوروز است. داستان عمو نوروز، داستانی عاشقانهاست. عمو نوروز منتظر زنی است. آنها میخواهند با هم ازدواج کنند. بر اساس یک باور قدیمی، نامزد عمو نوروز از یک ماه به نوروز مانده، به دارکوبها و چرخریسکها میگوید که از برگ نورس درختان و گل های نوشکفته، قبای زیبایی برای عمو نوروز که در سفر دوازده ماهه است ببافند.
در بعضی از افسانهها ننه سرما و عمو نوروز هیچ گاه همدیگر را مشاهده نمیکنند و زن هیچ وقت در زمان آمدن عمو نوروز بیدار نیست؛ آن قدر خانه را روفته و روبیده و کار کرده که خوابش برده و زن صاحب خانه است و مرد مسافر؛ و این سفر همیشه ادامه دارد. در مورد دیگر تمام موارد مشابه است. با این تفاوت که عمو نوروز و ننه سرما همدیگر را فقط در آخرین لحظات تغییر سال میبینند و شانس با هم بودن را فقط در آن زمان دارند.
عمو نوروز هر سال آخرین روز زمستان، اولین روز بهار با کلاه نمدیش زلفهای قرمز حنا بستَه مِثل ریشش با کمرچین آبی و شال خالخالی و شلوار گشاد و گیوهٔ تَختِ از بالای کوه روبروی شهر با لبی خندان دلی شاد با عصای تو دستانش که تکیهگاه پیر مرد خستهٔ لب خندان است یواش یواش پایین میآید. در افسانهها عمو نوروز نماد طبیعت یا فرد دیگری که برکت به زندگی مردم می آورد بودهاست و ننه سرما که همسر عمو نوروز است و همیشه منتظر آمدن وی است.
در فرهنگ و ادب مردمی ایران شاید بتوان گفت پرآوازهترین افسانه در پیوند با نوروز همان است که آن را با نام افسانه «عمو نوروز» و یا «بابا نوروز» میشناسیم. از این افسانه در سرودهها و نوشتهها پارسی سخنی نرفته است، پس آن را میباید افسانهای مردمی دانست. افسانهای که همه ایرانیان به گونهای با آن آشنایند، چون در سالیان کودکی آن را از مادران یا دایگان یا دیگر افسانهگویان شنیدهاند. اگر عمیق تر بنگریم، بر پایه افسانه شناسی سنجشی میتوان عمو نوروز را با «بابا نوئل» در فرهنگ غرب سنجید.
آن افسانه چنین است که در روزهای پایانی سال عمو نوروز به خانه «ننه سرما» در میآید تنها یک شب را در این خانه میگذراند، بامدادان به راه خود میرود تا سالی دیگر در همان روز بازگردد. پیداست که عمو نوروز پیری است دیرسال با گیسوان و ریشی انبوه و سپید، ننه سرما هم به همان سال پیرزنی است زمان فرسود. این رخداد نشانه آن است که سال کهن و روزگار سرما به پایان میرسد تا سالی نو و روزگار گرما، رستاخیر گیتی، باری دیگر آغاز بشود.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مقایسه جالب مرگ و سفر به مشهد
🎙 استاد مسعود عالی
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
•📖🌙•من ماندم و ماه... ⟦چشمانِ اشکآلودم را به نگاهِ تبدارَش میدوزم و با گریه لب میزنم؛ -هیچوق
•📖🌙•من ماندم و ماه..
⟦به آزمایشگاه که میرسیم، بعد از گذشتِ چند دقیقه
و رسیدنِ نوبتمان، امیرعلی ضربهای به در وارد
کرد و با شنیدنِ صدای محکم و خوشطنینِ مردی
که اجازهی ورود میداد، هردو نفسِ عمیقی
کشیدیم و داخل شدیم؛به پزشک میانسالی که در
واقع عموی دوستِ امیرعلی بود، چشم میدوزم که
ضربانِ قلبِ بیچاهام به جملاتِ ناگفتهی او گره
خوردهبود...کنارِ هم روی تک مبلهای چرمِ قهوهای
مینِشینیم و او به برگهی آزمایش چشم میدوزد!
چقدر ثانیهها کُند میگذشت...لعنت به آن لحظاتِ
خفقانآور! امیرعلی سکوتِ سنگینِ اتاق را میشِکند
+آقای زند، مشکل چیه؟
مرد نگاهی به هر دوی ما انداخت و بعد، رو به
امیرعلی گفت:
-پدرتون چطورن آقای کریم زاده؟
+شکر خدا، سلام دارن خدمتِتون.
مرد نفسِ عمیقی گرفت و بیهدف سر تکان داد؛
+خب! آزمایشِ قبل نشون داد که ارهاشِ خونِ شما
بهَم نمیخوره...
و نگاهش روی من نِشست که بیاختیار، بغضم
سنگینتَر میشود؛
-خیلی از زوجین با این مشکل رو به رو هستند
راهِ درمان هم داره اما...
به وضوح میدیم که نفسهای امیرعلی پُرفشار
شده و عرق بر پیشانیاش خودنمایی میکرد...!
من اما، هیچ جملاتی برای توصیفِ حالِ خود پیدا
نمیکردم! ادامه میدهد؛
-و در آزمایشاتِ جدید معلوم شد هردوی شما
تالاسمیِ مینور دارید!
آخ قلبم! چرا صدای کوبشهای پُر قدرتش قطع
شد؟ صدای امیرعلی به وضوح میلرزدید:
+تکلیف چیه دکتر؟
آرنجاش را روی میز گذاشته، دستانش را درهَم
گِره میزند؛
-کمخونیهای مینور در واقع در علم پزشکی
بیماری محسوب نمیشه و فردِ مبتلا خیلی راحت
میتونه به زندگی ادامه بده اما راهِ درمانی هم
نیست! فقط میشه با تغذیه، از پیشرفتِش
جلوگیری کرد.
اشکم آرام و بیصدا بر گونه روان میشود؛
+خواهش میکنم حرفِ آخرو بزنید دکتر...
لحظهای نگاهم میکند و با همان تحکّم ادامه
میدهد:
-برای ازدواج چون هردوتون مبتلا هستید یه
درصدی احتمال داره که فرزندتون به تالاسمیِ
ماژور مبتلا بشه که خب، خیلی از مینور
خطرناکتَره!
دستش را بهم میکوبد؛
-و حرفِ اخر...اگه خودتون و خانوادهتون با این
موضوع مشکلی ندارید، یه رضایتنامهی کتبی از
پدرهاتون میتونه همهچیزو حل کنه...
و اینکه بعدها اگه فکرِ بچهدار شدن به سرتون
بزنه، باید دردسرهاش هم در نظر بگیرید...
دهانم نیمهباز مانده و قطرهی اشکم بر گونه
خشک شدهبود! آرام به سمتِ او برمیگردم و با
دیدنِ چشمانِ بستهاش که با درد رویهَم فشرده
میشد، ناگهان تمامِ تنَم بیحس شد و روی صندلی
وا رفتم...صدای دکتر که خانوم خطابم میکرد و
بعد، حضورِ او را در چندسانتیام حس کردم که
با نگرانی صدایم میزد، اما...
همهچیز مقابلِ دیدگانم سیاه شُد!
•ادامه از زبانِ سوم شخص•
حالِ ریحانه اصلاً رو به راه نبود؛ تمامِ مدتی که
به او سِرُم وصل کردهبودند، نگاهش را به مَردی
که بیقرارتَر از او، به چارچوبِ در تکیه زده و
هر از گاهی با کلافگی چنگ در موهایَش میزد،
دوختهبود و مظلومانه و پُر درد اشک میریخت.
امیرعلی اما، از درون در جنگِ عظیمی با خود
بهسَر میبُرد؛ از طرفی میدانست خانوادهاش به
همین راحتی با این مسئله کنار نیامده و قطعاً
دردسرهای بزرگی در پیش بود، و از سوی دیگر
وقتی به ریحانه و چشمانِ درشتِ قهوهایِ تیرهی
دور مشکیاش نگاه میکرد و قلبَش بیتاب میشد،
میفهمید نمیتواند از ساداتَش دل بکَند و همین
هم بدتَرش میکرد...
ساعتی گذشت و وضعیتِ عمومی ریحانه بهبود
یافت؛ از ازمایشگاه خارج شدند و حالا او مانده
بود و دختری که هر دَم، دردِ دلِ کوچکش، اشکی
میشد و از چشمانَش میچکید؛ حال آنکه بغضِ
سنگینی، گلوی امیرعلی را میفشُرد و او، شرایط را
برای بروزِ احساسَش مناسب نمیدانست...
-من رو قولِت حساب کردم امیرعلی!
صدای گریان و از غصه لرزانِ ریحانه، زخمِ دیگری
شد بر قلبَش؛
+کی حرف از رفتن زد که داری قولَمو به رُخ
میکِشی سادات؟
و هرچه کرد، در پنهانکردنِ بغضَش موفق نبود!⟧
#ادامه_دارد...♥️
👈این داستان واقعی است
⛔️کپی داستان حرام
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍🏻نوروز در ده هزار سال بعد
پادشاه ایران جمشید ، شب بیست و نهم فروردین ، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت . آدمها تن پوش دیگری داشتند .
همه می دویدند ، یکی گفت اینجا چرا ایستاده ایی ؟ ! جشن نوروز بزودی فرا می رسد باید آن را با خویشاوندانت پاس بداری !
جمشید با تعجب گفت فردا جشن نوروز را آغاز می کنم ! چرا امروز می دوید ؟
آن مرد گفت جمشید ده هزار سال پیش این جشن را بر پا نمود ! زودتر به خانه ات رو که خویشاوندانت چشم بدر دارند !
جمشید از خواب پرید و فهمید جشن نوروز جاودانه است .
او نوروز را به روشنی و بزرگی برگزار نمود و در آنجا رو به ایرانیان کرد و گفت اگر شدنی بود هر روز را نوروز می نامیدم ...
نوروز ماند چون همراه بود با سرشت آدمیان و طبیعت همانگونه که ارد بزرگ می گوید : نوروز ایرانیان ، فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این ؟ ...
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍🏻بهار میرسد
حتی اگر ته جیب پدر،
نوک جوراب من،
و شقیقه ی لایه ی ازون سوراخ باشد.
عجیب که نوروز، هیچوقت صبر نمی کند تا کمی وضع ما بهتر شود...
کاش در این چند ساعت باقیمانده، یکی پیدا شود، دوتا تقه ی بیمنت به گلگیر ماشین پدر بزند تا بدون رنگ در بیاید،
یکی هم به پس کلهی من؛ تا دیگر لباسهای پلوخوریام را در مراسم متفرقه نپوشم.
ولی چارقد مادر، با آن که نو نیست، آبرومند است و بوهای خوب میدهد..
مثل هر سال..
آری سال نو در راه است و بهار، چون شاخه ی نوری زلال، از هزار توی تاریکی سر میرسد و لبخند ی بیبهانه بر لبهای من می نشاند،
که معمولا تا فوت زود هنگام اولین ماهی قرمزمان دوام دارد؛
زیرا باز یادم میآید، «حتی آرزوی دریا، در دل کسی که سهمش از دنیا، فقط یک تنگ است»
باعث سنکوب میشود.
اما خدا با ما رفیق است.... و مثل هرسال،
سر سفره ی هفت سین مان مینشیند؛
به 'یا مقلب القلوب' پدر گوش می کند، و... شاید هم مثل مادر خودش را تکان میدهد...
ما...
دل مان به رفاقت خدا گرم است!
و روی معرفتش،،
خیلی حساب کردهایم...
پیشاپیش سال نوی همه ی رفقایی که روی معرفت مون حساب باز کردند
و روی معرفت شون حساب باز کردیم خیلی مبارک باشه😊
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
سلام صبح بخیر☕️🫖
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بزرگترین جشن ایرانیان باستان بعد از نوروز در ستایش و گرامیداشت "میترا" بود که با آغاز پاییز برگزار میشد. این جشن، میتراکانا یا مهرگان نام دارد که آغاز سال نو زراعى بوده و در نخستین روز ماه مهر برگزار میشده است.
زرتشتیان ایران و خارج از ایران آن را در دهم مهر یا نزدیکترین زمان به دهم مهر برگزار میکنند. در زمان ساسانیان بر این باور بودند که اهورهمزدا یاقوت را در روز نوروز و زبرجد را در روز مهرگان آفریدهاست و از دیر باز ایرانیان بر این باور بودند که در این روز کاوه آهنگر علیه ضحاک به پاخاست و فریدون ضحاک غلبه کرد.
مردم ایران از هزاره دوم پیش از میلاد آن را جشن میگیرند. مهر یا میترا در زبان فارسی به معنای «روشنایی، دوستی، پیوند و محبت» است و ضد دروغ، پیمانشکنی و نامهربانی است. فلسفه جشن مهرگان سپاسگزاری از خداوند به خاطر نعمتهایی است که به انسان ارزانی داشته و استوار کردن دوستیها و مهرورزی میان انسانهاست.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚بعد از سي سال نوروز به شنبه افتاد
این ضرب المثل شیرین فارسی رو شنیدین ؟
"شنبه به نوروز افتاد"؟
خوب اگه نشنیده بودین حالا شنیدین!
موضوع اینجاست که سالها طول میکشه تا سال جدید در روز شنبه تحویل بشه،به همین خاطر اگه شروع نوروز در شنبه باشه اونو خوش یمن میدونن و وقتی یه اتفاق غیر منتظره خوب رخ میده میگن: چی شده؟ شنبه به نوروز افتاده؟
امسال شنبه به نوروز افتاده،به فال نیک بگیرید .اول قرن و اول هفته و اول سال و اول فروردین خوش یمن و پر خیرو برکت باشه
چنان سالی شود ،شنبه به نوروز
شود نیکو همه سال وهمه روز
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
🎊فرا رسیدن سال ۱۴۰۰ مبارک😍
با امید به تموم شدن مشکلات و داشتن یه سال عالی بزنید روی 👇۱۴۰۰👇
🌺 🍀 🍀🍀
🌺 🍀 🍀
🌺 🍀🍀🍀🍀
🌺 🍀
🌺 🍀 🌺🌺 🍀🍀
🌺 🍀 🌺 🌺 🍀 🍀
🌺 🍀 🌺🌺 🍀🍀
بزرگترین فروشگاه چادر مشڪے در ایام عید هم ڪنار شماست با کلــــے عیدی🎁
دوستان سین هشتم سفره هفت سین تون رو سوغات مشهد الرضا بگیرید😍💚👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
هدایت شده از تبلیغات موقت👇
ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابهای خود را بر خویش فرو افکنند. «سورهٔ احزاب، آیهٔ۵۹»
به دستور خدا عمل کن و روی جلباب کلیک کن هدیهٔ امام رضا(؏)😍👇
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️ ⚫️⚫️
⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️
⚫️⚫️⚫️⚫️ ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
🔴 🔴 🔴
فروشگاهجلابیب بنیفاطمی(س)💝🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉یـامقلب القلوب و الابصار
🌸یـا مـدبرالیـل و النـهار
🎉یـامحـول الحـول و الاحـوال
🌸حـول حـالنا الی احسن الحـال
🎉حـلول سـال نــو
🌸و بـهار پرطراوت را
🎉به همه شما عزیزان
🌸تبریک عـرض میکنم
🎉🌸نـوروزتـون مـبـارک 🎉🌸
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═