📚امام حسن عسگری در میان درندگان
حضرت امام حسن عسگری علیه السلام از طرف حکومت عباسی به دست مأموری سپرده شده بود.
او از حکومت عباسی اجازه داشت امام را میان درندگان بیندازد.
همسرش به او گفت:« تقوای خداوند را پیشه کن. تو متوجه نیستی چه کسی در منزل توست؟»
آن گاه عبادت، پاکی و نیکوکاری امام را به شوهرش یادآور شد و گفت:« من برای تو می ترسم. میترسم حق او را رعایت نکنی و گرفتار عذاب بشوی.»
اما مرد زیر بار نرفت و امام حسن عسگری علیه السلام را میان درندگان انداخت. هیچ کس تردیدی نداشت که درندگان، امام را طعمه خود خواهند کرد. اما وقتی پس از مدتی برای تماشا آمدند، دیدند امام حسن عسگری علیه السلام ایستاده و در حال نماز است، و درندگان نیز دور او را گرفته اند.
با دیدن این منظره، امام را از میان درندگان خارج کردند.
منبع:
بحار الانوار، ج 50، ص 268،
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚علم عشق در دفتر نباشد.
یكی از مریدان عارف بزرگی، در بستر مرگ استاد از او پرسید:
مولای من استاد شما كه بود؟
عارف: صدها استاد داشته ام.
مريد: كدام استاد تأثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟
عارف اندیشید و گفت:
در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند.
اولین استادم یك دزد بود.
شبی دیر هنگام به خانه رسیدم و كلید نداشتم و نمی خواستم كسی را بیدار كنم. به مردی برخوردم، از او كمك خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز كرد. حیرت كردم و از او خواستم این كار را به من بیاموزد. گفت كارش دزدی است. دعوت كردم شب در خانه من بماند. او یك ماه نزد من ماند. هر شب از خانه بیرون میرفت و وقتی برمی گشت می گفت چیزی گیرم نیامد. فردا دوباره سعی می كنم. مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناكام ندیدم.
دوم سگی بود كه هرروز برای رفع تشنگی كنار رودخانه می آمد، اما به محض رسیدن كنار رودخانه سگ دیگری را در آب می دید و می ترسید و عقب می كشید. سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد، تصمیم گرفت با این مشكل روبه رو شود و خود را به آب انداخت و در همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد.
استاد سوم من دختر بچه ای بود كه با شمع روشنی به طرف مسجد می رفت. پرسیدم:
خودت این شمع را روشن كرده ای؟
گفت: بله.
برای اینكه به او درسی بیاموزم گفتم: دخترم قبل از اینكه روشنش كنی خاموش بود، میدانی شعله از كجا آمد؟ دخترك خندید، شمع را خاموش كرد و از من پرسید:
شما می توانید بگویید شعله ای كه الان اینجا بود كجا رفت؟
فهمیدم كه انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود و از كجا می آید ...
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚سه انگشتر!
سلطان صلاح الدین به فکر فریب یکی از رعایای یهودی ثروتمندش افتاد که پیشه اش صرافی بود.اگر میتوانست او را بفریبد پول خوبی نصیبش میشد.پس یهودی را به حضور فراخواند و پرسید کدام دین بهتر است؟ صلاح الدین با خود اندیشید:«اگر بگوید دین یهود،به او خواهم گفت که طبق دین من او یک گناهکار است و اگر بگوید اسلام،به او خواهم گفت پس تو چرا یهودی هستی؟»
اما یهودی که مرد زیرکی بود،وقتی سؤال سلطان را شنید این چنین پاسخ داد:«عالی جناب ،روزی روزگاری پدر خانواده ای سه فرزند عزیز داشت و یک انگشتری بسیار زیبا که با سنگی قیمتی تزئین شده بود،بهترین سنگی که در دنیا وجود داشت.هر کدام از فرزندان از پدر میخواستند که در پایان عمر آن انگشتری را برای او بگذارد. پدر که نمیخواست هیچ کدام از آنان را برنجاند مخفیانه به دنبال زرگری ماهر فرستاد.به او گفت:استاد باید برایم دو انگشتری ،درست مثل این یکی برایم بسازی که روی هر کدام از آنها سنگی مشابه سنگ اصلی باشد؛زرگر خواسته او را انجام داد و دو انگشتری دیگر ساخت،آنقدر شبیه به اولی بودند که هیچکس نمیتوانست انگشتر اصلی را تشخیص بدهد؛هیچ کس جز پدر.
پس پدر فرزندان را یک به یک فرا خواند و در خفا به هر کدام یک انگشتری داد،به طوری که آنها فکر میکردند خود صاحب انگشتری اصلی شده اند.هیچ کدام غیر از پدر از واقعیت خبر نداشت.ادیان نیز این گونه اند عالیجناب! تو میدانی که ما سه دین داریم،پدر که آنها را به فرزندانش بخشیده،خود به خوبی میداند کدام یک بهترین دین است. ولی ما که فرزندان او هستیم ،هر کدام فکر میکنیم بهترین دین مال ماست؛و پدر به همه ما لبخند میزند و میخواهد هر یک انگشتری ای را که برایمان مقدور شده است بر انگشت داشته باشیم.»
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚گربه فریبکار
در میان دشتی سرسبز و زیبا، کبکی زندگی می کرد. کبک لانه ی خودش را زیر یک بوته در زمین کنده بود . یک روز کبک برای پیدا کردن غذا توی دشت می گشت که یک دفعه یک شکارچی او را به دام انداخت. از آنجایی که کبک بسیار زیبا بود شکارچی او را به شهر برد و به یک مرد ثروتمند فروخت.
مرد ثروتمند کبک را در قفس زیبایی گذاشت و خانواده و دوستان او از تماشای کبک لذت می بردند
از آن طرف لانه کبک در دشت خالی مانده بود. روزی خرگوشی از کنار آن لانه می گذشت، وقتی آن را خالی دید تصمیم گرفت در آنجا زندگی کند. همسایگان که دیدند کبک مدتی طولانی است به خانه برنگشته به خرگوش اجازه دادند که در آنجا بماند.
کبک در خانه مرد ثروتمند روزگار می گذراند. اگر چه اهالی خانه او را خیلی دوست داشتند، غذاهای خوشمزه به او می دادند، و قفس او را به باغ می بردند، ولی کبک همیشه غمگین بود . او آرزو داشت به دشت سرسبز و لانه کوچک خودش برگرده و به این طرف و آن طرف برود و بازی کند.
بالاخره یک روز مرد ثروتمند در قفس را برای گذاشتن آب و غذا باز کرد و در همان لحظه کبک از فرصت استفاده کرد و از قفس بیرون پرید. قفس در کنار پنجره ای باز قرار داشت ، کبک خودش را از پنجره به باغ رساند و میان درخت ها ناپدید شد.
اهل خانه هر چه که دنبال او گشتند پیدایش نکردند. کبک با هر زحمتی که بود توانست خودش را به دشت زیبایی که در ان زندگی می کرد برساند. خسته و گرسنه رفت سراغ لانه خودش تا خستگی مدتها نبودن را از تنش بیرون کند.... ولی وقتی به آنجا رسید با تعجب دید که خرگوشی به همراه خانواده اش لانه ی او را گرفته اند.
کبک با ناراحتی به خرگوش گفت: اینجا لونه ی منه، تو اینجا چکار می کنی؟
خرگوش گفت : من مدتهاست که در این سوراخ زندگی می کنم و کسی هم چیزی نگفته این لانه مال منه و از اون بیرون نمی رم.
بحث و دعوا بین کبک و خرگوش بالا گرفت و حیوانات هم دور آن ها جمع شده بودند و تماشا می کردند.
در این بین کلاغی که در جمع حیوانات بود و در آن نزدیکی ها زندگی می کرد جلو آمد و گفت : کنار رودخونه یک گربه زندگی می کنه، اون همیشه دنبال حل مشکلات حیووناست و به اونا کمک می کنه. بهتره شما هم پیش اون برید و مشکلتون رو باهاش درمیان بزارید شاید بتونه حلش کنه.
کبک و خرگوش پیش گربه رفتند. با احترام سلام علیک کردند و موضوع دعوایشان را به گربه گفتند و از او خواستند که یک رای عادلانه بدهد که لانه به کی می رسد؟
گربه شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: این قدر سر مال دنیا با هم دعوا نکنید این چیزها ارزش اینو نداره که به خاطرش با هم جر و بحث کنید و دعواتون بشه. مال دنیا مثل ابر بهاریه ، هیچ دوامی نداره. تازه من پیر شدم و گوشهام درست نمی شنوه نزدیکتر بیاید و دوباره مشکلتون رو تکرار کنید تا من بتونم درست تر نظر بدم.
کبک و خرگوش که خیلی تحت تاثیر حرفهای گربه قرار گرفته بودند به او اعتماد کردند و بدون ترس بهش نزدیک شدند.
اما.... غافل از اینکه گربه گرسنه و حیله گر برای خوردن آن ها نقشه کشیده، تا نزدیکش شدند با چنگالهای تیزش به روی کبک و خرگوش پرید و یه لقمه چپ شان کرد.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚حاکم نیشابور و کشاورز بیچاره
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی.
فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه فقط بخواه و #زیاد هم بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات ایمان داشته باش.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🌹🌹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
عیسی علیه السلام در گردنه ای به نام افیق در سرزمین مقدس فرود می آید، وارد بیت المقدس می شود، در حالی که مردم برای نماز صبح صف کشیده باشند. پس امام (حضرت مهدی عجل الله فرجه)عقب می رود، ولی عیسی علیه السلام او را جلو می اندازد و خود به او اقتدا کرده، پشت سرش طبق شریعت محمدی صلی الله علیه وآله نماز می خواند. و می فرماید: شما اهل بیتی هستید که احدی نمی تواند بر شما پیشی بگیرد.
📖منتخب الاثر،ص۳۱۶
📖الزام الناصب،ص۵۳
🌹میلاد حضرت عیسی علی نبینا وآله وعلیه السلام مبارک باد🌹
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚مبنای تاریخ میلادی چیست؟ (چرا عیدکریسمس چندروز قبل از آغاز سال میلادی است؟
بر اساس سنتی دیرینه، مسیحیان ابتدای سال را اول ژانویه میدانند. (همانگونه که ما ایرانیان ابتدای سال خود را روز اول فروردین میدانیم و اعراب ابتدای سال خود را ماه محرم میدانند) و شروع سال، غیر از مبدأ سال است. مبدا تاریخ نزد مسیحیان تولد حضرت عیسی مسیح است(ع) که اتفاقا در روز ۲۵ماه دسامبر واقع شده یعنی یک هفته مانده به تحویل سال (همانگونه که مبدا تاریخ شمسی ما ایرانیان و سالهای قمری: ۱۲ربیع الاول مصادف با هجرت پیامبر از مکه به مدینه است اما ابتدای سال، فروردین ماه در سال شمسی و محرم در ماههای قمری است). در صورت تمایل به کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به نکات ذیل نیز توجه فرمایید:
گاه شماری (تقویم) در کشورهای اروپایی فراز و نشیب بسیاری داشته است که در اینجا به مهمترین نکات آن اشاره میشود:
- اساس و ریشه اولیه تقویم میلادی، تقویمی به نام: «سال شمار رومی» است.( زیرا زمانی که مسیحیت به عنوان دین رسمی مردم اروپا پذیرفته شد رومیان بر قسمت عمدهای از اروپا حاکم بودند). لازم به تذکر است که تقویم روم باستان تقویمی قمری بوده و ماههای آن با مشاهده هلال ماه نو آغاز میشد. قدمت این تقویم نیز به قبل از میلاد مسیح بر میگردد.
- در تقویم رومیان قدیم هیچ یک از اصول شناخته شده تقویمهای شمسی، شمسی- قمری و قمری رایج در قسمت اعظم دنیای متدن باستان رعایت نمیشد.
- رومیها بر خلاف مردم بابل، مصر، ایران و یونان که از قرنها قبل تقریبا طول دقیق و بسیار نزدیک به مقادیر مورد قبول امروز را میدانستند، طول یک سال شمسی را ۳۶۵ روز و ۱۳ ساعت و یا ۳۶۶ روز تمام تصور مینمودند. لذا تقویم آنان در مدت کوتاهی شاهد سیرقهقراییِ آغازِ سال بود.
- سالهای رومی ابتدا ده ماهه بودند.
- در حدود سالهای ۷۱۵ قبل از میلاد مسیح شخصی به نام نوماپومپیلوس (numapompilus) ماههای ژانویه و فوریه را به عنوان ماههای یازدهم و دوازدهم به این تقویم اضافه کرد.
ادامه دارد...
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞فیلم رنگی از حرم امام رضا ۲ مرداد 1318
25 جولای 1939
🔹 بخشی از مستند یک گردشگر سوئیسی از میان آتش جنگ جهانی دوم با یک ماشین سواری خودش را به ایران رسانده اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا را ثبت کرده
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❤سلام بر امام زمانم❤️
🍃🌼بوی گلهاعالمی رامست وحیران میکند
دیدن مهدی هزاران درددرمان میکند🍃🌼
🍃🌼مدعی گویدکه بایک گل نمیگرددبهار
من گلی دارم که عالم راگلستان میکند
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
📚مبنای تاریخ میلادی چیست؟ (چرا عیدکریسمس چندروز قبل از آغاز سال میلادی است؟ بر اساس سنتی دیرینه،
نارسایی تقویم رومی و عدم کارآیی آن برای مردم و حکومت روم به حدی بود که ضرورت اصلاح و یا جایگزین ساختن تقویم دیگری را به جای آن ایجاب مینمود. لذا در زمان ژولیوس سزار (مرگ۴۴ قبل از میلاد) و پس از فتح مصر توسط وی، او متوجه تقویم شمسی مصری گردید که از هزاره چهارم قبل از میلاد در مصر رواج داشت. تقویمی که ژولیوس سزار در روم معمول نمود و به تقویم ژولین و بعدا به تقویم مسیحی معروف گردید از تقویم سنتی مردم روم و اساس آن از تقویم رایج در مصر اقتباس شده است.
- برخی از پژوهشگران معتقدند از حدود ۱۵۰ سال قبل از میلاد مسیح روز اول ژانویه رسما به عنوان آغاز سال در روم تعیین گردید. زیرا در این روز نمایندگان انتخابی مردم زمام امور مملکت را به دست میگرفتند. بنابراین به تدریج همین روز که آغاز یک تغییر و تحول تازه بود جای خود را به عنوان آغاز سال باز نمود.
- ابتدا چیزی به نام هفته وجود نداشت بلکه روزهای ماه را با عدد میشمردند. مثلا میگفتند روز نوزدهم این ماه. برای مدتی هم ایام هر هفته فقط پنج روز بود! تا آنکه در زمان کنستانتین (۳۰۶- ۳۳۷ م وی که امپراطور روم بود دریافت از احساسات دینی مردم میتواند برای تحکیم پایههای حکومت خویش استفاده کند بر نفوذ فزاینده مسیحیت که میرفت تا تمامی اروپا را تسخیر کند، تکیه کرد و به تعظیم و تکریم ظاهری مسیح پرداخته و دست به کارهای نمایشی بسیاری زد به عنوان نمونه با یک فرمان، هفته هفت روزه را به عنوان رکنی از ارکان تقویم قرار داد و اولین روز هفته(یکشنبه) را برای دعا و نیایش و استراحت اختصاص داد. اما علی رغم گسترش سریع مسیحیت پس از این تاریخ پذیرفتن هفته به عنوان رکنی از ارکان تقویم با تاخیر بسیار صورت گرفت و شمارش روزهای ماه با عدد کما کان تا قرن شانزدهم میلادی در قسمت وسیعی از اروپا رواج داشت.
- در آن زمان مبدا مشخصی برای تاریخ وجود نداشت و مبدا تاریخ مرتب در حال تغییر بود. بدین صورت که با به قدرت رسیدن هر پادشاه جدیدی یک مبدا جدید به تاریخ اضافه میشد. تا آنکه در سال ۵۲۵ م یک راهب رومی به نام دیونیسیوس اگزیگوس پس از محاسبه و بدست آوردن تقریبی زمان تولد حضرت عیسی (ع) تقویمی ارائه کرد که مبدا آن را تولد حضرت عیسی (ع) قرار داده بود.[۱] این تقویم از طرف کلیسای روم پذیرفته شد. انگلستان نخستین کشوری بود که این تقویم به تدریج در آن رواج یافت.
ادامه دارد...
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
بهلول عاقل | داستان کوتاه
نارسایی تقویم رومی و عدم کارآیی آن برای مردم و حکومت روم به حدی بود که ضرورت اصلاح و یا جایگزین س
نکته بسیار جالب توجه آن است که تقویم میلادی (پس از اعمال اصلاحاتی توسط پاپ گرگوری سیزدهم) در بسیاری از کشورهای اروپایی پس از قرن دهم معمول و مرسوم گردید. به عنوان نمونه: کشورهای دارای مذهب کاتولیک اروپا مانند: ایتالیا، اسپانیا، پرتغال، بلژیک، فرانسه، این تقویم را در سال ۱۵۸۲م پذیرفتند. سوئد و هلند در سال ۱۵۸۳م، آلمان۱۵۸۴م، لهستان۱۵۸۶م و ... . سایر کشورهای جهان نیز در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رسما تقویم میلادی (اصلاح شده) را قبول کردند.!
- در پایان این بحث برای نشان دادن آشفتگی تاریخ وقایع اروپا به دلیل پذیرفتن تقویم میلادی (اصلاح شده توسط گرگوری) در سالهای مختلف و شروع سال با ماه های مختلف سال نقل چند سطر از کتاب «راهنمای گاهشماری برای دانشجویان تاریخ انگلیس» کفایت میکند:
«اگر تصور کنیم یک مسافر در یکم مارس۱۲۴۵م از ونیز به قصد فلورانس خارج شود در شهر فلورانس در مییابد که هنوز سال ۱۲۴۴م ادامه دارد. پس از یک توقف کوتاه در فلورانس وقتی به شهر پیزا وارد می شود استنباط می کند که سال مجددا در سال ۱۲۴۵م است و در ورود به فرانسه قبل از عید رستاخیز حضرت عیسی(۱۶ آوریل) برای بار دوم در سال ۱۲۴۴م خواهد بود».
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚#داستان_روز
❤️#عاشقانه
روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویان گفت: "امروز می خواهیم بازی کنیم"
سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود . خانمی داوطلب این کار شد. استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگی اش را روی تخته بنویسد. آن خانم اسامی اعضای خانواده،بستگان، دوستان،همکلاسی ها و همسایگانش را نوشت. سپس استاد از او خواست نام سه نفری را پاک کند که کمتر از بقیا مهم بودند. زن اسامی همکلاسیهایش را پاک کرد. سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر را پاک کند. زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند: نام مادر،پدر،همسر و تنها پسرش...
کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود چون حالا همه میدانستند این برای آن خانم صرفا یک بازی نبود. استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند. کار بسیار دشواری برای آن خانم بود. او با بی میلی تمام نام پدر و مادرش را پاک کرد. استاد گفت :"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید. "زن مضطرب ونگران شده بود و با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد. و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست...
استاد از او خواست سرجایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟ والدینتان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را بدنیا آوردید. شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!"
دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت. همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن رابشنوند زن به آرامی و با لحنی نجوا مانند پاسخ داد:
" روزی والدینم از دنیا خواهند رفت. پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری ترکم خواهد کرد .
پس تنها فردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند، همسرم است!"
همهی دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آن زن که حقیقت زندگی اش را با آنان در میان گذاشته بود، کف زدند....
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═