eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
36هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
7.3هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
ســـلام🕊🍃 صبـح بـخیر روزی بی نظیر صبحـی دلنشین 🕊🍃 آرامشی عمیق لطف همیشگی خـدا لبخندی از سرخوشبختی🕊🍃 آرزوی همیشگی ام برای شما صبحتون بخیر ونیکی🕊🍃 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 شش نکته ای که هر ایرانی باید بدونه و لازمه به فرزندش هم یاد بده 🏷پدر و مادر ما بهمون گفتن درس بخون تا برای خودت کسی بشی. به فرزندتون بگین این حرف اشتباهه. درس خوندن خالی نه شعور میاره و نه خوشبختی. دانش بینش نمیاره. این تجربه زندگی با تمام جوانب اونه که شعور و خوشبختی میاره. از آشپزی بگیر تا دوچرخه سواری، از بستن چشم ها برای گوش دادن به یک موسیقی تا فوتبال گل کوچیک. از کار کردن در خیریه کوچیک محله تا پیگیری سخنرانیهای سران جهان در مجمع جهانی گروه بیست. درس خوندن خالی نه شعور میاره و نه خوشبختی. 🏷بدونید و به فرزندتون بگین توی مدرسه این چیزها را به تو یاد نمیدن: سواد مالی(یعنی اینکه بفهمی چه موقع خرج کنی؟ چقدر پس انداز کنی و چی بخری، چی بفروشی...)سواد رسانه‌ای(یعنی این تلویزیون یا تلگرام یا هر رسانه‌ای که من مخاطبشم چی به من میگه؟)، سواد عاطفی(به کی محبت کنم؟ چقدر محبت کنم؟ چطور محبت کنم و...). هر سه این ها مهمه و باید یاد گرفت. ریاضی را یاد بگیر نه با این هدف که پیچیده ترین معادلات را حل کنی بلکه برای آینکه یاد بگیری از دانش ریاضی در تصمیم گیری های مالی ات استفاده کنی، وقتی وام می گیری، وقتی سرمایه گذاری میکنی و وقتی بیمه عمر میخری اگر ریاضی بلد نباشی کلاهت پس معرکه‌اس. خوندن ریاضی اگر منجر به افزایش سواد مالی در ما نشه، کم فایده است! 🏷 به فرزندتون بگین تاریخ مهم تر از جغرافیاست. امروزه نرم افزارهای موقعیت یاب، راهیاب و نقشه های آنلاین وجود دارن. اگه جغرافیا ندونی، باز هم راهت را پیدا خواهی کرد اما تاریخ رو هیچ نرم افزاری نمیتونه خلاصه کنه. تاریخ رو عمیق بخون، تا آن اشتباهاتی که ما کردیم رو تو انجام ندی. اشتباهی که دوبار تکرار بشه دیگه اسمش اشتباه نیست. حماقته!!! 🏷به فرزندتون بگین زبان انگلیسی، چینی و عربی به اندازه زبان فارسی مهمه. وقتی زبان فارسی بلدی، یعنی ۸۰ میلیون همسخن عاطفی و همکار تجاری داری، در جهان امروز این عدد میتونه بشدت گسترش پیدا کنه. حلقه هم سخنان و همکارانت را به بیش از ۸۰۰ میلیون گسترش بده. جهان فردا، جهان بدون مرزه برای نسل آینده! 🏷بدونید و به فرزندتون بگین مهارت ارتباطات موثر را یاد بگیره!! ۵۰% موفقیت فرزندان من و شما به قانع کردن دیگران و همراه کردن دیگران و تاثیرگذاری روی اونهاست. باید بلد باشی خوب حرف بزنی، خوب ارایه کنی، خوب گزارش بنویسی و خوب متقاعد کنی. مذاکره و ارایه موثر را یاد بگیر!! 🏷بدونید و به فرزندتون بگین مدرک مهمه اما امروزه زمان مهارته. اون زمان که ما درس می خوندیم تعداد مدرک دارها کم بود. پس هر کسی ارشد و دکترا داشت مزیت داشت. در زمان شما دیگر مدرک از مد می افته. کسانی باقی میمونن که مهارت داشته باشن. تا ده سال آینده خیلی از مشاغل از بین میره و خیلی مشاغل جدید خلق میشه. رشته ای رو بخون و مهارتی رو کسب کن که به درد دنیای فعلی نمیخوره اما به درد دنیای آتی می خوره. اگر رشته بدی انتخاب کنی، مثل اینه که تولید کننده بهترین چرتکه دنیا هستی، در جهانی که هیچکس از چرتکه استفاده نمی کنه!! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
▫️والدین مجرد وقتی که اسامی همسفران مون رو دیدیم با دیدن چهار نفر با یک نام خانوادگی حدسم این بود که پدر و مادری با دو فرزندشون همراهمون هستند. ولی در فرودگاه متوجه شدم که اون خانواده شامل یک مادر، دو پسر و یک دختر نوجوان و‌ جوان بودند. با توجه به اینکه هزینه سفر کم نبود به « آنی» گفتم چطور دلشون اومده که انقدر پول بابت یک سفر بدن؟ آنی گفت: لابد یک شوهر پولدار داره. منم اگه پول داشتم همه بچه‌هام رو با خودم میوردم. «جوانا» مادر خانواده که همه جا تقریبا چهار پنج برابر بقیه انعام میداد، خانوم بسیار متین، خوشرو و متشخصی بود و بزودی جای خودش رو توی دل همه باز کرد. بچه‌ها هم خیلی مودب و فهمیده بودند. یک روز در بازار دیدم ملیسا دختر نوزده ساله و بسیار زیبای خانواده یک تابلوی نقاشی خرید. شب که داشتیم میرفتیم رستوران ازش پرسیدم که خودش هم نقاشی میکنه یا نه. در جوابم گفت: تقریبا همه دوستان من هنرمندند. ولی من هنوز دارم خودم رو پیدا میکنم. فعلا این ترم کالج نرفتم تا مدتی کارهایی رو که دوست دارم انجام بدم. وقتی گفتم که کار درستی کرده و اگر من به گذشته برمیگشتم حتما این کار رو میکردم، اعتمادش بهم بیشتر شد و گفت: میدونم که بزودی درس میخونم و وارد بازار کار میشم بعدش ازدواج و تشکیل خانواده و دیگه هیچوقت برای خودم وقت ندارم. پدر من وقتی کوچیک بودیم ما رو ترک کرد و از اونموقع میدیدم که مادرم به تنهایی چطور شب و روز کار میکنه که برای ما زندگی خوبی فراهم کنه. میدونم که چقدر تحت فشار بوده بدون اینکه به خودش توجه کنه و یا هیچوقت از چیزی شکایت کنه…. من دلم میخواد قبل از اینکه به اون مرحله برسم زندگی کنم… از تصوری که راجع به جوانا داشتم خجالت‌زده شدم. نمیدونم چرا حتی ما زنها هرموقع یک زن متمول میبینیم، نگاه استریوتایپیک‌مون اینه که حتما داره پولهای باداورده مردی رو خرج میکنه و لابد آب توی دلش تکون نمیخوره …. چرا به خودمون نمیگیم که پشت این رفاه زنی بوده که یک تنه و بدون همراهی مردی تلاش کرده که یک زندگی خوب برای خودش و فرزندانش بسازه و حالا داره از ثمره کارش لذت میبره… میخواستم از سختی‌ها و مشکلات زیادی که وادین مجرد باهاش درگیر هستند بنویسم. ولی اینبار دوست داشتم از موفقیت‌ها صحبت کنم و اینکه در پایان این راه سخت میتونه یک پدر یا مادر سربلند باشه که به خودش و فرزندانش افتخار میکنه…. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت : زندگی مثه نخ کردن سوزنه یه وقتایی بلد نیستی چیزی رو بدوزی، ولی چشمات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی، اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی، تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن. گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟ گفت: چرا، میشه، خوبم میشه اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه. گفتم چطور مگه؟ گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره، تازه اون موقع میفهمی نه نخ داری، نه سوزن ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
20.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سخنی با جوانان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️ استانداری که بار شهروند را به خانه رساند.. بسم الله الرحمن الرحیم سلمان فارسی از صحابه ایرانی و مشهور پیامبر اکرم (ص) بود، او انسانی خردمند و طراح اصلی کندن خندق، در جنگ خندق بود که در اواخر عمر خود نیز استاندار مدائن شد. روزی مردی از اهل شام که بار کاه با خود حمل می‌کرد، به مدائن رسید، نگاه خسته‌اش را به این طرف و آن طرف چرخاند شاید کسی را بیابد و به او کمک کند، وقتی سلمان را دید، او را نشناخت و گفت: های! این بار را بردار! سلمان دسته کاه را بلند کرد، بر سر گذاشت و به سمت خانه آن مرد به راه افتاد. در بین راه، مردم، سلمان را دیدند که بار کاه را بر روی سر گذاشته و برای آن مرد حمل می‌کند. کسی از میان مردم با تعجب و سرزنش به آن مرد گفت: هیچ می‌دانی این فرد که بار تو را بر دوش می‌کشد سلمان است؟! رنگ از روی مرد پرید، بی‌درنگ رفت تا بار را از سلمان بگیرد و در همان حال شروع به عذرخواهی کرد و گفت: ای مهربان، به خدا من تو را نشناختم، چرا چنین کاری کردی؟ و بار را در دست گرفت، اما سلمان بار را از بالای سر پایین نگذاشت و گفت: تا بار را به خانه‌ات نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت. چو نیکی نمایدت گیتی خدای تو با هرکسی نیز نیکی نمای منبع: با اقتباس و ویراست از قصص الاخلاق ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 زن آلوده بسم الله الرحمن الرحیم مرحوم شهيد محراب حضرت آية الله دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب شريفش فرموده: در ميان بنى اسرائيل زنى آلوده و زانيه و ناپاك و به قدرى هم زيبا روى بوده كه هركس او را مى ديد فريفته او مى گشته، در خانه اش هميشه باز بوده و خودش بر روى تختى روبروى در خانه مى نشست تا آلودگان را دور خود جلب كند، هركس كه مى خواست بر او وارد شود و با او آميزش كند مى بايست قبلا ده دينار بپردازد. روزى عابدى وارسته ، از كنار درخانه او عبور مى كند و چشمش به جمال دل آراى آن زن آلوده مى افتد، شيفته او شده و بى اختيار وارد آن خانه مى گردد، پول نداشت ، قماش داشت ، آن را فروخت و ده دينار را پرداخت و روى تخت كنار آن زن نشست . همين كه دست به سوى زن دراز كرد، در همين لحظه با خود گفت : بدبخت خداى بزرگ ترا در اين حال مى نگرد، در حالى كه غرق در كام حرامى اگر هم اكنون عزرائيل بيايد و جانت را بگيرد جواب حق را چه خواهى داد و فكر كرد كه با انجام يك زنا همه عباداتش حَبط و پوچ مى گردد، ناراحت شد و رنگش تغيير كرد و رنگ به رنگ شد و در خود فرو رفت . زن آلوده به او گفت : چه شده ؟ چرا رنگت پريده ؟! عابد گفت : من ازخدا مى ترسم ، اجازه بده از خانه ات بيرون روم . ادامه در پست های بعدی... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
🔴 زن آلوده بسم الله الرحمن الرحیم مرحوم شهيد محراب حضرت آية الله دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه د
زن گفت : واى بر تو مردم حسرت مى برند كه كنار اين تخت با من بنشينند و به اين آرزو برسند تو كه به اين آرزو رسيده اى مى خواهى از وسط راه ، آن را رها كنى ؟! عابد گفت : من از خدا مى ترسم پولى را كه به تو داده ام حلال تو باشد اجازه بده از خانه بيرون روم ، او سر انجام اجازه داد. عابد با حالى پريشان در حالى كه از خوف خدا فرياد واى بر من خاك بر سرم شد... او بلند بود از خانه خارج گرديد همين حالت عابد، باعث شد كه خوف و وحشتى در دل آن زن آلوده افتاد و با خود گفت : اين مرد عابد اولين گناه را خواست انجام دهد، ولى آنچنان از خدا ترسيد كه پريشان گرديد، ولى من سالهاست كه دامنم آلوده است و غرق در گناه ، همان خدائى كه عابد از او ترسيد خداى من هم هست و من بايد بيش از او از خدايم بترسم . هماندم توبه حقيقى كرد و در خانه را بروى خود بست و لباس كهنه پوشيد و مشغول عبادت خدا گرديد و بعد از مدتى با خود گفت : اگر من بسراغ آن مرد عابد بروم و حال خود را بگويم شايد با من ازدواج كند و در حضور او آموزش دينى ببينم و او ياور خوبى در عبادت و پاكسازى من گردد و جبران گذشته ام را بنمايم اموال و خادمان و اثاثيه خود را برداشت وارد روستائى شد كه عابد مذكور در آنجا بود و از محل آن عابد جويا گرديد، به عابد خبر دادند كه زنى در جستجوى تو است ، عابد از خانه اش بيرون آمد تا چشمش به زن افتاد دريافت كه همان زن آلوده است به ياد آن گناهش افتاد از خوف خدا نعره اى كشيد و افتاد و جان سپرد. (گفته اند آن زن هم مرگش را از خدا خواست و در كنار عابد جان سپرد.) منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده   ➥ @sheikh_kafi
📚تاجرى که اقبالش برگشت و دوباره به او رو کرد تاجرى بود، زنى داشت. يک روز زن مى‌خواست نمک بکوبد، همين‌که دسته هاون را روى نمک‌ها کوبيد، ته هاون گردتا گرد درآمد. شب ماجرا را براى تاجر تعريف کرد. تاجر گفت: اقبال از من برگشته، تو ناراحت نباش. خرجى چهل روز زن را به او داد. صبح پاشد از زن حلاليت طلبيد و رفت به سوى بيابان. در راه از دکان کله‌پزي، يک کله و دو تا پاچه پخته و از نانوائى نان خريد. پاچه‌ها را خورد و کله را لاى نان پيچيد و گذاشت توى خورجينش و از دروازدهٔ شهر بيرون رفت. دو فرسخ که از شهر دور شد، ديد غلام‌هاى شاه تو بيابان مثل اينکه دنبال چيزى مى‌گردند. يکى از غلام‌ها از تاجر پرسيد: کجا مى‌روي؟ تاجر گفت: خودم هم نمى‌دانم تا چه پيش آيد. بعد از آنها پرسيد: شما دنبال چه مى‌گرديد؟ گفتند: پسر پادشاه گم شده، از مردم سئوال مى‌کنيم، شايد خبرى از او داشته باشند. تاجر خواست يک مقدار از کله را به آنها بدهد، بخورند. همينکه در خورجين‌اش را باز کرد، مأمورها ديدند سر پسر پادشاه تو خورجين تاجر است. او را گرفتند. تاجر گفت: من اصلاً پسر پادشاه را نمى‌شناسم. اين اقبال من است که از من برگشته. مأمورها سر پسر پادشاه را به‌همراه مرد به دربار بردند. پادشاه دستور داد سر تاجر را از بدنش جدا کنند. تاجر التماس مى‌کرد او را نکشند. مى‌گفت: من پسر پادشاه را نمى‌شناسم. اقبال از من برگشته و اين از قدرت خداست. وزير از پادشاه خواهش کرد تاجر را نکشد. او را چهل روز زندانى کند. اگر پسر پيدا نشد، آن‌وقت سر او را ببرد. پادشاه قبول کرد. مرد تاجر را به زندان بردند. تاجر نشانى منزل خود را به دوستانش داد تا به زنش خبر بدهند. زن تاجر آمد. تاجر به او گفت: هر وقت توى خانه چيزى از دستت افتاد و نشکست مرا خبر کن. چهل روز مرد تاجر در زندان ماند. روز چهلم زن تاجر شيشه سرکه از دستش افتاد و نشکست. فورى به زندان رفت و به شوهرش خبر داد. روز چهل و يکم بود که شاه دستور داد تاجر را بياورند و سر از تنش جدا کنند. مرد تاجر را آوردند. او به التماس افتاد و گفت: مرا نکشيد، اقبال به من رو آورده، پشيمان مى‌شويد. اما شاه عصبانى بود و به جلاد گفت او را بکشد. درست موقعى که جلاد مى‌خواست سر تاجر را ببرد، از دم در فرياد زدند: نکشيد! شاهزاده آمد. شاه از ديدن پسر خود تعجب کرد. تاجر گفت: قبله‌عالم، بگوئيد خورجين مرا بياورند. وقتى خورجين تاجر را آوردند، ديدند نان سنگک و کله گرم توى آن است. شاه از وزير حکايت را پرسيد. وزير گفت: اين نشان قدرت خداست. پادشاه دستور داد خلعتى به تاجر دادند و او را آزاد کردند.   ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ : 💫 ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ 🌾ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛ 💫ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ 🌾ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ 💫ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ 🌾ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، 💫ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﻭ 🌾ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ 💫ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛ 🌾 ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ 💫ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ 🌾 ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ . 💫ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : 🌾ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ 💫 ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ 🌾ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel