eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل بهار خانه مان را خزان مکن مادر بمان و نیت ترک جهان نکن مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد وفات جانسوز ام المومنین حضرت خدیجه کبری س بر تمامی شیعیان تسلیت باد▪️🌹 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 گرمابه‌داری در سحرهای ماه رمضان در زمستان برای غسل مردم، گرمابهٔ خود را به رایگان باز کرده بود. روزی جوانی سحرگاهان قبل از اذان صبح برای غسل آمد. وقتی جوان بعد از غسل خارج شد صاحبِ گرمابه گفت: به نظر نمی‌آید برای غسل آمده باشی، تو اهلِ نماز نیستی!!! جوان گفت: اهلِ نماز هستم و غسل برای روزه و نماز کردم. گرمابه‌دار گفت: یا باید هزینهٔ حمام بدهی یا باید الان نمازی بخوانی تا من بدانم نمازخوان هستی! جوان که پولی برای پرداخت نداشت مجبور به خواندنِ نماز در حمام شد و گرمابه‌دار چنین شد که او را اجازۂ خروج از حمام داد. سال‌ها گذشت، آن جوان در خانهٔ خود در ظهر ماه رمضان کباب می‌پخت و رایگان به مردم می‌داد و شرط غذا دادنش، خوردنِ کباب در منزل او همان لحظه بود. بدین‌گونه بود که حرمت ماه رمضان در شهر می‌شکست. گرمابه‌دار از جوان نزد حاکم شرع شکایت کرد. وقتی هر دو نزد حاکم حاضر شدند جوان روی به گرمابه‌دار که او را نمی‌شناخت گفت: من هر چند همگان را در منزل ناهار می‌دهم و کسانی که روزه نیستند به منزل من می‌آیند ولی کار من صادقانه است و کسی را از روزه دور نمی‌کنم بلکه روزه‌خواران را دور خود جمع می‌کنم، اما کار تو ریاکاری و دروغ و حیله است و سال‌ها پیش در آن صبح که آبرویِ مرا بردی اگر کار تو برای خدا بود مزد کار خود از خدا گرفته بودی و نیازی به اجبار من به نمازخواندن در حمام در پیش دیگران نبود و تو با این ریاکاری و تظاهر خود، مرا از دین اسلام دور کردی و کار تو دورکردنِ کسانی است که به دور دین جمع شده‌اند و کار من دور هم جمع‌کردن کسانی است که تو با ریاکاری خود، از دین خدا دورشان کرده‌ای. آقای قاضی! اکنون قضاوت با شماست که کدام یک از ما خطاکار و لایق مجازاتیم؟ حاکم شرع روی به پیرمرد گرمابه‌دار کرد و گفت: برو! کم بود مرا هم از دینِ خدا دور کنی که کلام حق این جوان مرا با حقیقت آشنا کرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
. کی فکرش رو می‌کرد زمانی به ندیدنِ طولانی مدتِ عزیزانمون عادت کنیم؟ کی فکرش رو می‌کرد ماسک زدن تو محیط بیرون از خونه اجباری بشه؟ فکرش رو نمی‌کردیم اما حالا بهش عادت کردیم!! به خونه‌نشینی، دوری، کار با شرایط و ضوابط خاص... ما حتی به شنیدن خبر روزانه تعداد فوتی‌های هم عادت کردیم! شاید برای ادامه زندگی تو این دنیا، عادت کردن به شرایط لازم باشه اما... ای کاش این‌بار عادت نمی‌کردیم. کاش این‌ بلا همون بلایی بود که بی‌تاب و بی‌قرارمون می‌کرد و باعث می‌شد تا همونطور که مولامون، امام زمان یادمون دادند، به درگاه خدا شکایت کنیم: اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبته ولینا... اما انگار مشکل از جای دیگه‌ای شروع شده؛ انگار سالها قبل از کرونا، به نبودن امام زمان عادت کرده بودیم که امروز به این همه مشکل و گرفتاری عادت کردیم. این روزها بیشتر از همیشه به این فکر می‌کنم که واقعا دیگه چی باید بشه که ما به اضطرارِ نبودن امام زمان برسیم؟ دیگه باید به کدوم اتفاق، کدوم بلا یا کدوم گرفتاری مبتلا بشیم که به خودمون بیایم؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت. خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم. بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر. شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟ 📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.• ماھِ‌رمضان‌کھ‌ماھِ‌پرفیض‌خداستـ؛ هنگام‌تقـٰاضاۍظھورمولاستـ' :) زین‌خواستھ‌هرکسـےکهـ‌غفلت‌دارد غافل‌زخداودین‌وقرآن‌ودعاستـ🍃˘˘ 🌙'! 💐صبحتون بخیر... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🟣متنی زیبا خداوند ميفرمايد: ای فرزند آدم تو را در شکم مادرت قرار دادم و صورتت را پوشاندم تا از رحم متنفر نگردی! برایت متکا در سمت راست و چپ قرار دادم که در راست کبد و در سمت چپ طحال ميباشد تا بيارامی! بر تو در شکم مادر نشست و برخواست را آموزش دادم! بدان که کسی جز من توانای چنین کاری نبود... وقتی مدت حمل به پایان رسيد و مراحل آفرينشت تکمیل گرديد، بر فرشته مامور بر ارحام امر کردم که تو را از رحم خارج کند و با نرمش بالهایش، به دنيا وارد کند! دندانی که چیزی را ريز کند نداشتی!! دستی که بگيرد نداشتی!! قدم و گامی برای رفتن نداشتی!! از دو رگ نازک در سينه مادرت طعامی بصورت شيرخالص برایت فراهم کردم. که در زمستان گرم و در تابستان سرد باشد.... مهر و محبتت بر قلب پدر و مادرت قرار دادم تا تو را سير نميکردند، خود سير نميشدند و تا تو را نمی آسودند خود استراحت نمیکردند! اما وقتی پشتت قوت گرفت و بازوانت پرتوان شد،از من حيا ننمودی!!! اما باز هم اگر بخوانی مرا اجابتت میکنم و اگر از من بخواهی برآورده می کنم!!! و هر گاه به سويم بازآیی ميپذيرمت!!!..... شگفتا از تو ای فرزند آدم هنگام تولد، در گوشت اذان گفتند بدون نماز و هنگام مرگت نماز بر تو اقامه شد بدون اذان !!! شگفتا بر تو ای فرزند آدم هنگام تولد، ندانستی چه کسی تو را از شکم مادر خارج گردانيد و هنگام مرگ ندانستی چه کسی تو را بر قبر وارد نمود! شگفتا بر تو ای فرزند آدم هنگام تولد غسل و نظافت شدی و هنگام مرگ نيز غسلت دادند و نظافتت کردند! شگفتا از تو ای فرزند آدم هنگام تولد بر شادي و مسرت اطرافيانت آگاه نبودی و هنگام مرگ بر سوگ و شیون و گریه واندوهشان كاری كرده نميتوانی! عجبا از تو ای فرزند آدم در شکم مادر، در مکان تنگ و تاریک بودی و بعد از مرگ دوباره در مکان تنگ و تاریک قرار ميگيری ! عجبا ای فرزند آدم وقت تولد با پارچه پیچانده شدی تا به پوشانندت و وقت مرگ باز با پارچه می پيچانندت تا پوشانده شوی!!!! شگفتا بر تو ای فرزندآدم وقتی متولد ميگردی و بزرگ میشوی ازمدارکت و مهارتهايت مردم جویا ميشوند و وقتی بمیری ملائکه از کردار و اعمال صالحت خواهند پرسيد!!! پس برای آخرتت چه مهيا و آماده کرده ای ؟؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
▪️گنبد و بارگاه حضرت خدیجه(س) همسر پیامبر گرامی اسلام(ص) قبل از تخریب توسط سعودی‌ها ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☄موضوع: 🌟حکایت جالب ازبهلول،بسیارزیباوشنیدنی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯روزی چهار شمع درخانه‌ای تاریک روشن بودند 🌸اولین آنها که ایمان بود گفت:دراین دور و زمـــانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد. 🌸شمع دومی که بخـــشش بود،گفت:دراین زمانه مردم دیگر به هـــم کـــمک نمی کنند و بخشش ازیاد مردم رفته است.و او هم خاموش شـــد. 🌸شمع سوم که زندگی بود،گفت: مردم ،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.درهمین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم رابرداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد. 🌸سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟ گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درهارابه روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خودادامه دهند... 🌸دوست خوب من :خوشبختی نگاه خداست ،آرزو دارم ،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند...الـهـی آمیــــن🕯 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌‌
کرونا و شرایط و محدودیت‌های پیش‌آمده چقدر کم‌طاقتمان کرده! به تعاملات و رابطه‌هامان که عمیق نگاه کنی، مسلّم است که اکثرا کم طاقت شده‌ایم و بی‌حوصله، اکثرا زود رنج شده‌ایم و بی‌اعصاب، اکثرا زود از کوره در می‌رویم... خواستم بنویسم که یادم بماند "سلامتی" فقط سلامت جسمی نیست! خواستم یادم بماند این داستان که تمام شد و از آن جان سالم به در بردم، روانم را بگیرم زیر نور، زخم‌هاش را پیدا کنم و دانه دانه و با ظرافت، مرهم بگذارم. همه‌ی زخم‌ها که جسمی نیست! گاهی تحت یک شرایطی چنان زخمی روی روانت می‌نشیند که تا مدت‌ها آستانه‌ی تحملت کمتر از آنی می‌شود که هرچیزی را به دل نگیری و با هر حرفی نشکنی. که پوست طاقت آدم‌ها نازک می‌شود گاهی. شاید از همین است که این‌روزها، از کنارمان رد می‌شوند و زخم می‌خوریم، که آنقدر پُریم که یا بی‌دلیل قضاوت می‌کنیم یا با کوچکترین قضاوتی بغض می‌کنیم و به هم می‌ریزیم. که خشم حاکم بر جامعه بیداد می‌کند، که آثاری از رنجش و دلخوری همه جا هست. اخیرا هرکجا عبور کردم، آدم‌ها یا خنجر کلمات و قضاوت‌ها توی دستانشان بود، یا توی عمیق‌ترین لایه‌های احساسشان. کمی مراعات هم را بکنیم، این روزها همه‌مان کم طاقت و زودرنج شده‌ایم، همه‌مان درست یا غلط، خوب یا بد، از خودمان تصور قربانی داریم، چرا که کار چندانی در مقابل اتفاقات و حوادثِ ناگزیرِ در حال وقوع از ما ساخته نیست. کمی روی صبر و طاقت خودمان کار کنیم و مراقب رفتار و حرف‌هامان باشیم، دیگران هم مثل ما! همه‌مان زخمی و خسته و غمگینیم و دنبال سطر پایانیِ این ماجرا و ماجراهای تلخ می‌گردیم. تمام می‌شود بالاخره، ولی تا آن موقع، بیشتر حواسمان به هم باشد. به دل‌های هم، به روانِ هم، به زخم‌های هم. برای هم حالِ خوب و دلخوشی‌های ناب بسازیم، نه اندوه! اوضاع که خوب شد، از این غل و زنجیر نامرئی که خلاص شدیم، می‌نشینیم و فکری به حال زخم‌های عمیقی که این مدت روی روانمان نشسته می‌کنیم. زخم حوادث را گریز چندانی نیست، این زخم آدم‌ها به آدم‌هاست که شرایط را سخت‌تر می‌کند. صبر و سازش و مهربانی را تمرین کنیم تا کمتر برنجیم و کمتر برنجانیم. اوضاع خوب می‌شود و زخم‌ها التیام پیدا خواهند کرد این ماییم که باید رفیقِ روزهای سختِ هم باشیم، این ماییم که باید شرایط را عوض کنیم، قبل از این‌که شرایط، ما را عوض کند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚مى خواهم در حال روزه از دنيا بروم نفيسه همسر اسحاق بن جعفر الصادق محدّث قمى"ره" در سفينة البحار مى نويسد: "هِىَ السَّيِّدَةُ الْجَليلَةُ الَّتى وَرَدْت رِواياتٌ فى مَدْحِها". او زنى صاحب جلالت و فضيلت است كه در مدحش روايات زيادى وارد شده است، او دختر حسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليهم السلام است، وقتى كه اين عليا مخدّره در مصر وفات نمود، همسرش اسحاق مؤتمن فرزند حضرت صادق ع تصميم گرفت او را به مدينه برده تا در قبرستان بقيع دفن نمايد، مردم مصر با اصرار زياد خواهش كردند و مال زيادى به اسحاق دادند كه نفيسه خاتون را در مصر دفن كن، تا مردم مصر به وجود نفيسه تبّرك جويند و كسب رحمت و بركت نمايند، جناب اسحاق راضى نشد و قبول نكرد، آن شب در خواب پيامبر  را ديد كه حضرت فرمود: "يا اسحاق لا تعارض اهل مصر فى نفيسة فانّ الرّحمة تتنزّل عليهم ببركتها" "اى اسحاق معارض اهل مصر نشو، در حق نفيسه، (يعنى بپذير خواسته هاى مردم مصر را) به حقيقت به بركت وجود نفيسه رحمت در مردم مصر نازل مى گردد." مرحوم محدّث قمى(قدس سره) به دنباله جريان مى نويسد: حكايت شده از شعرانى، به اينكه شيخ ابوالمواهب شاذلى "كه از بزرگان علم و عمل بود" خواب ديد پيامبر را، كه حضرت فرمود: يا محمّد "شاذلى": "اذا كان لك الى الله حاجة فانذر لنفيسة الطّاهرة و لو بدرهم يقضى الله تعالى حاجتك". حضرت فرمود: اى محمد "ابوالمواهب شاذلى" اگر براى تو حاجتى بوده باشد، سپس نذر كن براى نفيسه طاهره، اگر چه با يك درهم باشد، خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود. سپس محدث قمى مى نويسد: در كتاب اسعاف الراغبين است، كه جناب نفيسه خاتون قبرش را با دست مباركش حفر نمود، و در ميان قبر وارد مى شد، مى خواند، و در داخل قبر شش هزار ختم قرآن كرد، و اين عليا مخدّره در مصر در ماه مبارك رمضان سنه 208 هجرى، از دنيا رفت. وقتى محتضر شد و حالت مرگ او فرا رسيد، روزه بود، او را الزام كردند و گفتند روزه خود را افطار كنيد، فرمود: "واعجبا! انّى منذ ثلثين سنة اسأل الله تعالى ان القاه و انا صائمة افطر الان، هذا لا يكون، ثمّ فرئت سورة الانعام فلمّا وصلت الى قوله تعالى (لهم دار السّلام عند ربّهم) ماتت". يعنى: من سى سال است از خداوند مى خواهم كه او را با روزه ملاقات نمايم، كه شما مى گوئيد الان افطار كنم، خير، اين كار شدنى نيست، خداوند دعايم را مستجاب نموده. سپس مشغول به قرائت سوره مباركه انعام شد، تا وقتى رسيد به آيه شريفه "لهم دارالسلام" براى آنان در نزد پروردگارشان دارالسلام "بهشت" اتس. اين موقع روحش از قفس عاريت سينه به روح و ريحان بهشت و فردوس برين پرواز نمود.(1) 📚 سفينة البحار، ج 2، ص 604. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐لحظاتتون قـشنگــــــــ🌸 💐حال دلتون خوب خوب🌸 💐صبحتون بی نظیر🌸 💐طاعات و عبادات شما قبول🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
لطفا با حوصله و تامل تا آخر بخوانید👌 وقتی دارم میمیرم اصلا نگران نیستم و هیچ اهمیتی به جسد خشکیده ام نمی دهم... چون دوستان مسلمانم آنچه را که لازم است انجام خواهند داد؛ ان شاءالله..... آنان: ۱. لباسهایم را از تنم بیرون می آورند... ۲. مرا میشویند... ۳. کفنم میکنند... ۴.مرا از خانه ام بیرون میبرند و به خانه جدیدم (قبر) منتقلم میکنند... ۵. افراد زیادی برای تشییع جنازه ام می آیند... خیلیها برای دفن من کارهایشان را تعطیل و قرارهایشان را لغو میکنند. این در حالی است که خیلی از این افراد یک بار هم به فکر نصیحت من نبوده اند... ۶. از همه وسایلم جدا میشوم... کلیدهایم...کتابهایم... کیفم... لباس هایم...و... شاید توفیق نصیب خانواده ام شود و به خاطر من این وسایل را صدقه بدهند. اما مطمئن باشید که دنیا بر من ماتم نخواهد گرفت. با مرگ‌من جهان از حرکت باز نخواهد ایستاد... چرخه اقتصاد خواهد چرخید... کارم به کسی دیگر واگذار خواهد شد... اموالم در اختیار وارثان قرار خواهد گرفت اما حسابش را من باید پس بدهم... چه کم چه زیاد چه کوچک چه بزرگ... نخستین چیزی که پس از مرگم از من گرفته می شود نام من است!!! وقتی مُردم، میگویند: "جسد کجاست"؟ هرگز مرا به نامم صدا نمیزنند... وقتی میخواهند بر من نماز بخوانند میگویند: "جنازه را بیاورید"؟ هرگز مرا به نامم صدا نمیزنند... وقتی میخواهند مرا دفن کنند میگویند: "میت را نزدیک بیاورید" ... و باز هم نامم را به زبان نمی آورند... به همین خاطر هیچ گاه فریفته نسب و قبیله و منصب و شهرتم نشده ام... وه که این دنیا چقدر کوچک است و سرانجام ما چه بزرگ! ای کسی که اکنون زنده ای... بدان که به سه گروه بر تو اندوهگین خواهند شد: ۱. کسانی که آشنایی سطحی از تو دارند...خواهند گفت: بیچاره مرد. ۲. دوستانت. چند ساعتی یا چند روزی غمگین خواهند بود و پس از آن به سخنان روزانه و خنده هایشان باز خواهند گشت. ۳. اندوه عمیق در خانه ات! خانواده ات بر تو غصه خواهند خورد... یک هفته... دوهفته... یک ماه... دوماه... یا یک سال... پس از آن تو را به آلبوم خاطراتشان خواهند سپرد... بدین ترتیب داستانت در میان مردم به پایان میرسد. اما داستان واقعی تو که همان آخرت است آغاز میگردد... زیبایی، دارایی، سلامتی، فرزند، خانه، قصر و همسر، از تو جدا شده اند... فقط عملت در کنار توست... زندگی واقعی شروع شده است.. اما سوال اینجاست که: تا کنون برای قبرت و برای آخرتت چه فراهم آورده ای؟! این حقیقتی است که نیاز به تامل دارد. بنابراین حریص باش بر: نافله ها... صدقه پنهانی... سخنان نیکو... خوش اخلاقی با همسر و فرزندانت... کار نیکو... دستگیری از مستمندان... گره گشایی از کار دیگران... نماز شب... تلاوت قرآن... نیکی به پدر و مادر... صله رحم و ملاقات با اقوام....شاید که نجات یابی!!! اگر توانستی در حیاتت با این نوشته مردم را یادآور شوی به زودی اثر این یادآوری را روز قیامت در میزان اعمالت خواهی یافت... (وذكّر فإن الذكرى تنفعُ المؤمنين) خدا میفرماید شخص پس از مرگش درخواست بازگشت به این دنیا میکند تا صدقه بدهد. ( رب لولا أخرتني إلى أجل قريب فأصدق) براستی چرا مرده در صورت بازگشت به دنیا صدقه را بر می گزیند؟ و نمی گوید برگردم تا عمره ای به جا آورم یا نمازی بگزارم یا روزه بدارم. علما گفته اند: مرده چون آثار فراوان صدقه را بعد از مرگش میبیند، صدقه را بر میگزیند. پس بسیار زیاد صدقه بدهید. که هم دفع کننده بلاست و هم درآثار فراوان دارد. بهترین صدقه ای که هم اکنون می توانی بپردازی ۱۰ ثانیه از وقتت برای نشر این پیام به نیت یادآوری و تذکر است. سخن نیکو صدقه است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟ بقال گفت : دوازده دینار و سیب ده دینار … در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و او نیز در همان منطقه سکونت داشت .  زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد :  موز کیلویی سه دینار و سیب پنج دینار .. زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد و خشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست … که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود .. بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هر دو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد مرد بقال رو به مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هر چه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم .. من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد … وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید … هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری  نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده در برابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت .. !لذت برآورده نمودن حاجات دیگران را کسی نمی داند مگر آنکه آن را برطرف نموده باشد ! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
شب های سپید.pdf
1.73M
‌ شب‌های سپید، داستان یک راوی اول شخص بی‌نام و نشان است که در شهر زندگی می‌کند و از تنهایی و این که توانایی متوقف کردن افکار خود را ندارد، رنج می‌برد. این شخصیت نمونهٔ اولیهٔ یک خیال باف دائمی‌ست. او در ذهن خود زندگی می‌کند، در حالی که خیال می‌کند پیرمردی که همیشه از کنارش رد می‌شود اما هرگز حرف نمی‌زند یا خانه‌ها، دوستان او هستند. 📕 شب های سپید ✍🏻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴توصیه عجیب آیت الله بهجت به علیرضا پناهیان بعد از خواندن خطبه عقد - وقتی از آیت الله بهجت (ره) خواستیم بعد از خواندن خطبۀ عقدمان ما را نصیحتی بکنند، ایشان فرمودند: + بنده نصیحت می‌کنم، ولی وقتی مرد را نصیحت می‌کنم خانم دستش را بگذارد روی گوشش و نشنود و وقتی زن را نصیحت می‌کنم آقا دستش را بگذارد روی گوشش و نصیحت مربوط به خانم را نشنود. بعد فرمودن: خب کدام یک از شما اول اینکار را می‌کنید؟ - بنده دیدم قضیه جدی است، دستم را بردم سمت گوش‌هایم ک ناگهان ایشان فرمودند:🙊😅👇 https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
📚داستان کوتاه روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن." شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! " عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد. سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود. تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته " شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. " عارف پاسخ داد : " نه " و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی " شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! " عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن " برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند ‌ استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ". ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_6046298467880405991.mp3
7.37M
‌ زمانی که هر فردی وارد زندگی شما میشود برای شما خیر برکتی را به همراه خواهد داشت این خیر و برکت می تواند مانند تجربه ای باشد که به شما درسی خواهد آموخت. هر انسان نقطه ی عطفی ست که ما را به رسالت زندگی مان نزدیک تر خواهد کرد. بنابراین انسان ها،رفتار و افکارشان را به خوب و بد تقسیم نکنیم... 📕 از دولت عشق ✍️🏻 🎧 قسمت : پنجم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 یه روز یه خانم مثل هر روز بعد ازکلی آرایش کنار آینه ،پوشش نامناسب راهی خیابونای شهرشد. همینطوری که داشت می رفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش را جلب کرد:خواهرم حجابت خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن نگاه کرد،دید یه جوون ریشوئه ازهمونا که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار به دوستش گفت باید حال اینو بگیرم،وگرنه خوابم نمیبره. تصمیم گرفت مسیرش و به سمت اون آقا کج کنه ویه چیزی بگه دلش خنک شه وقتی مقابل پسر رسیدچشماشو تا آخر باز کرد و دندوناشو روی هم فشار داد وگفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با اون ریشای مسخره ات، بعدشم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن ، پسر سرشو رو به آسمون بلند کردو گفت: خدایا این کم رو ازمن قبول کن پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زدو به یک بار حمله کردو به زور اورا به سمت ماشینش کشید. دختر شروع کرد به داد و فریاد، اما اینار کسی جلو نیومد، اینبار با صدای بلند التماس کرد، اماهمه تماشاچی بودن ، هیچکس ازاونایی که تو خیابون بهش متلک می انداختن وزیباییشو ستایش می کردن 'حاضر نبودن جونشو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید می شد دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه، آهای بی غیرت ولش کن، مگه خودت ناموس نداری ، وقتی بهشون رسید ،سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو.و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد دختر درحالی که هنوز شوکه بود و دست وپاش می لرزید یکدفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید جوون ریشو از همونا که پیرهن روی شلوار میندازن و ازهمونا که ب نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خون و ناخوادآگاه یاد دیروز افتاد وقتی خواستن به زور سوارش کنن همون کسی ازجونش گذشت که توی خیابون بهش گفت:خواهرم حجابت! 🔸مثل شهید امر به معروف علی خلیلی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel http://eitaa.com/joinchat/4033871893C0cb7888cc3 کپی پست های کانال فقط با ذکر لینک مجاز🌹
📚حکایت خواندنی امام جعفر صادق (علیه السلام)فرمودند دو مرد وارد مسجد شدند، یکی از آنها عابد بود و دیگری گنهکاروقتی که از مسجد بیرون آمدند، مرد گنهکار، مؤمن راستین بیرون آمد ولی مرد عابد، فاسق و گنهکار بیرون آمد! از این رو که عابد وقتی وارد مسجد شد، به عبادت خود می بالید و در اندیشه خود به عبادتش مغرور بود، ولی گنهکار در فکر پشیمانی از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود. خداوند به حضرت داود (ع) خطاب کرد: (بشر المذنبین و انذر الصدیقین) [گناهکاران را مژده بده و درستکاران راستگو را بترسان] حضرت داود (ع) عرض کرد: چگونه گناهکاران را مژده بدهم و درستکاران را بترسانم خداوند فرمود: به گناهکاران مژده بده که من پذیرای توبه و بخشنده گناه هستم و درستکاران را بترسان که به اعمال خود، مغرور و خودبین نشوند. زیرا بنده ای نیست که او را به پای حسابرسی بکشم، مگر اینکه بر اثر ناخالصی های عبادتش به هلاکت بیفتد 📚اصول کافی ❥↬ @bohlool_aghel ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌼الهی 💜دلتون شـاد 🌼روزتون پر از نشاط 💜و قلب مهربونتون هميشه تپنده باد 🌼روز خوبی داشته باشید😊 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ امروز می‌خواهم از زن‌هایی یاد کنم که کار می‌کنند. نه آن دسته که خودشان دوست دارند شاغل باشند. نه آن دسته که یک شغل شیک و مجلسی با حقوق و مزایای عالی دارند. نه آن دسته که کار برایشان فان است و توی تایم کاریشان عشق و حال می‌کنند. می‌خواهم از آن دسته زن‌های شاغلی بنویسم که اگر کار نکنند چرخ زندگی لنگ می‌زند... همان‌ها که همیشه خسته‌اند. مانتوهای اداری و رسمی با پارچه‌های ارزان قیمت، کفش‌های ساده و بدون پاشنه، پوست‌های بی‌رنگ... این‌ها خیلی بزرگند که آخر ماه کارت بانکی‌شان را می‌کشند به حساب صاحبخانه. ته‌مانده حسابشان را کارت به کارت می‌کنند برای شهریه بچه. ده هزار تومنی ته کیفشان را از سر کوچه سیب‌زمینی می‌خرند برای شام. حاصل یک ماه سر کار رفتن و با هزار جور گاومیش سر و کله زدن شاید پنج روزه تمام شود و اینجای کار بیست و پنج روز هنوز تا سر ماه مانده! بیست و پنج روز دیگر باید از میله‌های اتوبوس آویزان شود و زیر چشمی زل بزند به زن زیبای ویولون به دست، که سرحال و خندان روی صندلی لم داده و زیر لب بگوید این ماه هم نشد. ماه پیش هم نشده بود و ماه‌های پیشترش... خیلی وقت بود دلش می‌خواست از حقوقش یک ساز بخرد و شاید هیچ‌وقت هم نشود اصلا. ماه‌ها که پشت سر هم می‌گذرند خرج‌هایش گنده تر و لیست آرزوهای شخصی‌اش کوتاه‌تر... دستش به میله اتوبوس سست‌تر و مانتویش بی‌رنگ‌تر... من از همین‌جا به این زن سلام می‌کنم. سلام بانو... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel