19.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 قصه های شاهنامه
قسمت هفدهم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند، تا بار بخرند و به شهر خود برگردند.
مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی میرفتند، مبلغ کمی پول میداد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو میکرد.
غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمیتوانست در راه بخرد و بخورد.
چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود، پس تاجر و غلاماش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند.
غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت.
بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند.
در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هرچه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمیکردند، غلام سکهای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند.
با التماس زیاد، ترحم کرده اسبها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند.
یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد.
تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمیخوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من میپذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمیپذیرد.»
تاجر به یاد بدیهای خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از "عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است.»
من کنون فهمیدم که؛ "سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد،" مال بزرگ نمیخواهد بلکه قلب بزرگی میخواهد.
"آنانکه غنی هستند نمیبخشند آنانکه در خود احساس غنیبودن میکنند، می بخشند."👌
"من غنی بودم ولی در خود احساس غنی بودن نمیکردم و تو فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی."
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚#یک_داستان_یک_پند
مردی در نیمههای شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم به دست گرفت و شمع را روشن و برای خدا نامهای نوشت. نوشت به نام خدا نامهای بخدا. ازفلانی. خدایا در بازار یک باب مغازه میخواهم یک باب خانه در بالا شهر و یک زن خوب و زیبای مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا.
دوستش که این نامه را دید گفت: «دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی چگونه به خدا میخواهی برسانی؟» گفت: «خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است.» نامه را برد و در لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت خدایا با توکل بر تو نوشتم نامهات را بردار!! نامه را رها کرد و برگشت.
صبح روز بعد ناصرالدینشاه به شکار میرفت که تندباد عظیمی برخاست طوری که بیابان را گرد و خاک گرفت و شاه در میان گرد و خاک گم شد. ملازمان شاه گفتند: «اعلیحضرت! برگردیم شکار امروز ممکن نیست. شاه هم برگشت.
چون به منزل رسید میان جلیقه خود کاغذی دید و باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها و در لباس شاه فرود آورده بود. شاه نامه را خواند و اشک ریخت. گفت بروید این مرد را بیاورید.
رفتند کاتب نامه را آوردند. کاتب در حالی که از استرس میترسید، تبسم شاه را دید اندکی آرام شد. شاه پرسید: «این نامه توست؟» فقیر گفت: «بلی ولی من به شاه ننوشتهام به خدایم نوشتهام.» شاه گفت: «خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواستههایت را به جای آورم.»
شاه وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود بجا آورد. در پایان فقیر گفت: «شکر خدا.» شاه گفت: «من دادم شکر خدا میکنی؟» فقیر گفت: «اگر خدا نمیخواست تو یک ریالم به کسی نمیدادی؛ اگر اهل بخششی به دیگرانی بده که نامه نداشتند.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
دعا می ڪنم در این شب
زیر این سقف بلند
روی دامان زمین
هر کجا خسته و پرغصه شدی
دستی از غیب به دادت برسد
و چه زیباست که آن
دستِ خدا باشد و بس
شبتون بخیر❤️
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
همه تاریخ را تکان دادی
با یک قلب «شش ماهه»
به تقدیر آسمانی خویش دل سپردی
یک گام «شش ماهه» برداشتی
تا به «ملکوت» رسیدی
سلام روزتون امام حسینی🖤
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 شهادت حضرت علی اصغر (ع)
زما نی که تمام یاران امام حسین (ع) شهید شدند، حضرت علی اصغر (ع) در خیمه از عطش بیتاب شده بود.
امام حسین (ع) این طفل کوچک را برداشت و به سمت سپاه دشمن رفت و از آنها خواست وی را آب بدهند.
یکی از فرزندان امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا کودک شیرخوار ایشان علی اصغر (ع) بود که از شدت تشنگى بى تاب گشته بود.
امام (ع)، خطاب به دشمن فرمود: «از یاران و فرزندانم، کسى جز این کودک نمانده است. نمیبینید که چگونه از تشنگى بى تاب است؟»
در «نفس المهموم» آمده است که فرمود: «ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل»، در حال گفتوگو بود که تیرى از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر (ع) را درید. امام حسین (ع) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشید.[۱]
در کتابهاى مقتل، هم از على اصغر (ع) یاد شده، هم از طفل رضیع (کودک شیرخوار) و در این که دو کودک بوده یا هر دو یکى است، اختلاف است.
در زیارت ناحیه مقدسه، درباره این کودک شهید آمده است: «السلام على عبداللهبنالحسین، الطفل الرضیع، المرمى الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر ابیه، لعن الله رامیه حرمله بن کاهل الاسدى»[۲] و در یکى از زیارتنامههاى عاشورا آمده است: «و على ولدک على الاصغر الذى فجعت به».
از این کودک، با عنوانهاى شیرخواره، شش ماهه، باب الحوائج، طفل رضیع و...یاد میشود و قنداقه و گهواره نیز از مفاهیمى است که در ارتباط با او آورده میشود.
طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند
آن که بر مرگ زند خنده، على اصغر توست
على اصغر، یعنى درخشان ترین چهره کربلا،
بزرگترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت... .
چشم تاریخ، هیچ وزنهاى را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینى ندیده است.[۳] على اصغر را باب الحوائج میدانند، گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، اما مقامش نزد خدا والاست.[۴]
❌ منبع راسخون
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ بهانه بیبهانه!
هرکس میتواند در کربلا الگویی برای خود پیدا کند: کودک و جوان و پیر، زن و مرد، سفید و سیاه، سالم و ناتوان، تازه مسلمان، نوعروس، معلم، بازاری و... . وجه اشتراکِ همهی آنها هم این است که بدونِ توجیه آوردن، با امامِ خود همراه شدند.
تکلیفِ همه پس از کربلا معلوم است؛ در واقع کربلا، پایان دهندهی سردرگمی و بلاتکلیفیهاست. آری! کربلا نشان داد حتی مصیبت و اسارت نیز باعث سلبِ مسئولیت نمیشود.
اگر «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» و این حقیقت که کربلا هر روز اتفاق میافتد را بپذیریم، دیگر هیچ بهانهای برای فرار از وظیفه نخواهیم داشت.
هنوز هم توجیهاتی مانندِ خانواده، راحتی، عزت و آبرو، عبادت، سیاست، ترس و... باعث تنها ماندنِ امام میشود؛ هرچند عاشورا دیگر تکرار نمیشود و این توجیهات، تنها باعثِ دوری ما از امام میشود.
امروز هم وظیفهی ما در قبال امام زمانمان روشن است. پس مبادا شرایطِ سختِ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و... باعثِ تکرار توجیهاتِ مردمِ سال ۶۱ هجری و محرومیت ما از یاری امام شود.
توجیه المسائل کربلا
🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 جالب ترین شخصیت را مردادی ها دارند !
چه فصلی بهتر از تابستان ؟!
و چه ماهی بهتر از مرداد ؟!
اصلا آدمی که در دلِ گرما متولد شده ، مگر می تواند خواستنی نباشد ؟!
تابستان ، فصلِ خوبیست ، و مرداد ، ماهی پر از انگیزه ، شاید به همین خاطر است که مردادی ها ، افرادی قاطع ، مصمم و با پشتکار هستند ...
به حرارتِ ظهرِ گرم ترین فصلِ سال ، مهربان اما عجولند ، و درست مانند شیری مغرور و مقتدر ، همیشه آماده ی گرفتنِ تصمیماتِ بزرگ و دیده شدن !
وقتی یک مردادی در زندگی ات باشد ، معنایِ واقعیِ دست و دلبازی و محبت را می فهمی !
انگار خورشید ، با تمامِ عظمتش ، تویِ قلبِ مردادی ها جا مانده ، که هم عاشق هایی وفادارند ، هم شیفته ی درخشیدن و ریاست !
حواستان باشد ؛ نباید غرورِ یک مردادی را شکست ، مردادی ها برایِ حفظِ غرورشان ، تا پایِ جان می جنگند !
می دانم ؛ آدمِ خوبی بودن ، ربطی به ماه و سال ندارد ...اما خودم به چشم دیده ام ؛ مردادی ها واقعا خوبند !
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
یابابالحوائج❣
حاج آقا مجتبی تهرانی رحمت اللّه علیه:
همه قائل بر این هستند که باب الحوائج در عالم سه نفر هستند؛ من مجتبی می گویم چهار نفر هستند...
همه می گویند: حضرت موسی بن جعفر، حضرت علی اصغر و حضرت ابوالفضل علیهم السّلام است.
بر من مکشوف شده است و قائل بر این هستم که چهارمین کسی که در عالم باب الحوائج است؛ حضرت رقیه سلاماللهعلیها است.
والله قسم آنقدر آبرو دارد که اگر دستان کوچک اش را بالا بیاورد دعا نکرده خدا می گوید مستجاب شد.
ابجد نام حضرت "رقیه" سلاماللهعلیها با ابجد "رزاق" یکی است (۳۰۸)
یعنی خداوند هر مقدار روزی که به بنده هایش میدهد؛ به وسیله این خانم عطا میکند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ویژه شهادت حضرت علی اصغر
سخنرانی حجت الاسلام عالی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 سه انگشتر!
سلطان صلاح الدین به فکر فریب یکی از رعایای یهودی ثروتمندش افتاد که پیشه اش صرافی بود.اگر میتوانست او را بفریبد پول خوبی نصیبش میشد.پس یهودی را به حضور فراخواند و پرسید کدام دین بهتر است؟
صلاح الدین با خود اندیشید:«اگر بگوید دین یهود،به او خواهم گفت که طبق دین من او یک گناهکار است و اگر بگوید اسلام،به او خواهم گفت پس تو چرا یهودی هستی؟»
اما یهودی که مرد زیرکی بود،وقتی سؤال سلطان را شنید این چنین پاسخ داد:«عالی جناب ،روزی روزگاری پدر خانواده ای سه فرزند عزیز داشت و یک انگشتری بسیار زیبا که با سنگی قیمتی تزئین شده بود،بهترین سنگی که در دنیا وجود داشت.
هر کدام از فرزندان از پدر میخواستند که در پایان عمر آن انگشتری را برای او بگذارد. پدر که نمیخواست هیچ کدام از آنان را برنجاند مخفیانه به دنبال زرگری ماهر فرستاد.
به او گفت:استاد باید برایم دو انگشتری ،درست مثل این یکی برایم بسازی که روی هر کدام از آنها سنگی مشابه سنگ اصلی باشد؛زرگر خواسته او را انجام داد و دو انگشتری دیگر ساخت،آنقدر شبیه به اولی بودند که هیچکس نمیتوانست انگشتر اصلی را تشخیص بدهد؛هیچ کس جز پدر.
پس پدر فرزندان را یک به یک فرا خواند و در خفا به هر کدام یک انگشتری داد،به طوری که آنها فکر میکردند خود صاحب انگشتری اصلی شده اند.هیچ کدام غیر از پدر از واقعیت خبر نداشت.
ادیان نیز این گونه اند عالیجناب! تو میدانی که ما سه دین داریم،پدر که آنها را به فرزندانش بخشیده،خود به خوبی میداند کدام یک بهترین دین است.
ولی ما که فرزندان او هستیم ،هر کدام فکر میکنیم بهترین دین مال ماست؛و پدر به همه ما لبخند میزند و میخواهد هر یک انگشتری ای را که برایمان مقدور شده است بر انگشت داشته باشیم.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 سستی انسان در نماز
✍پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
کسی که در نماز سستی کند، در قبر به غصه شدید و تاریکی، تنگی قبر و عذاب قبر تا قیامت و محرومیّت از بشارت ملائکه رحمت مبتلا میشود، حشر او در محشر بصورت الاغ خواهد بود نامه عملش را به دست چپ میدهند و حسابش طولانی میشود.
پیامبر اکرم (ص) ضمن حدیثی در باب احوالات برزخی مردم فرمودند: « پس از آن بر جمعیتی گذشتم که سر و صورت هایشان را با سنگ شکسته و له میکردند.
از جبرائیل پرسیدم: آنها کیستند؟
گفت: جمعی از امت تو هستند که نماز عشاء را نخوانده، از روی غفلت و اهمیّت ندادن به نماز آن را ترک کرده اند.
📚 نصایح، ص ۱۰۸، ح ۵۲.
📚 لئالی، ج ۵، ص ۸۸.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel