فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 🌻🍃
صبحتون بخیر
امروزتون
پراز لبخند و پراز بهترینها
امیدوارم
عشق صفای زندگیتان🌻🍃
شادی و لبخند تقدیرتان
مهربانی راه و رسمتان
و لطف خدا همراهتان باشد🌻🍃
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایت خواندنی
امام جعفر صادق (علیه السلام)فرمودند
دو مرد وارد مسجد شدند، یکی از آنها عابد بود و دیگری گنهکاروقتی که از مسجد بیرون آمدند،
مرد گنهکار، مؤمن راستین بیرون آمد
ولی مرد عابد، فاسق و گنهکار بیرون آمد! از این رو که عابد وقتی وارد مسجد شد، به عبادت خود می بالید و در اندیشه خود به عبادتش مغرور بود، ولی گنهکار در فکر پشیمانی از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود.
خداوند به حضرت داود (ع) خطاب کرد:
(بشر المذنبین و انذر الصدیقین)
[گناهکاران را مژده بده و درستکاران راستگو را بترسان] حضرت داود (ع) عرض کرد:
چگونه گناهکاران را مژده بدهم و درستکاران را بترسانم
خداوند فرمود: به گناهکاران مژده بده که من پذیرای توبه و بخشنده گناه هستم و درستکاران را بترسان که به اعمال خود، مغرور و خودبین نشوند.
زیرا بنده ای نیست که او را به پای حسابرسی بکشم، مگر اینکه بر اثر ناخالصی های عبادتش به هلاکت بیفتد
📚اصول کافی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
"الفبای حق کُشی"
- خانم "الف" به بانک میرود، نوبت میگیرد.
شمارهاش ۱۳۵ است.
همانجا دوستش را میبیند که سه ساعت زودتر از او آمده و دو شماره در دستش دارد.
یکی ۲۴ و یکی ۲۵
شماره ۲۵ را از او میگیرد و کارش را زودتر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام میدهد و خوشحال بانک را ترک میکند.!
- آقای "ب" راننده تاکسی است.
هر روز دقایقی را فریاد میزند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند.
امروز باران شدیدی میآمد.
آقای "ب" کسی را سوار نمیکرد و میگفت که فقط دربست میرود.!
- خانم "پ" پنجره را باز میکند و زیرسفرهای را داخل کوچه میتکاند.!
- آقای "ت" در اتوبان میبیند که همهی ماشینها در ترافیک سنگینی هستند.
وارد شانهی خاکی میشود و از چند صد نفر جلو میزند و بعد به داخل صف ماشینها میآید.!
- خانم "ث" فروشنده است.
کیفی میفروشد با قیمت ۲۰ هزار تومان.
توریستی از همه جا بیخبر میآید که کیف را بخرد.
قیمت را می پرسد.
در جواب میشنود: ۶۰ هزار تومان.!
- آقای "ج" کارمند است.
در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیدهاند، در اتاقش را بسته، چایی میریزد و مینشیند کنار همکارش برای گپ زدن.!
این مثالها را تا آخرین حرف الفبا هم میشود ادامه داد...
یک لحظه با خودتان رو راست باشید و بپذیرید؛
بیشتر ما به اندازه "توانمان" متجاوزیم و دیکتاتور و ضایع کنندهی حق دیگران.!!
حالا شما بیا و این مردمی که تجاوز به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین میکنند بگذار به عنوان مسئول یک کشور!
اختلاس، دزدی و سوءاستفاده، طبیعیترین نتیجهی ممکن خواهد بود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
بندگی😍
💎جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد. یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب پرستش شد. روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدتها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید. جوان گفت: اگر آن بندگیِ دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️چه خوبست قبل از خواب
🌙زمـزمه کنیـم خدایا
⭐️آخر و عاقبت کارهای ما را
🌙ختم به خیر کن
⭐آرامـش شب نصیبتان
🌙فردایتان پراز خیروبرکت
🌙شبتون بخیر
⭐و پـر از آرامش الهی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞امروزتان دلنشین
🌸ای دوسـت
💗آنقدر بخت به روی تو
🌸بخندد که فقط
💗حس هر کس که تو را
🌸دید حسادت باشد
💗این همه غم که تو
🌸بر دوش کشیدی
💗ای کاش
🌸جاش بر شانه ی
💗تو مرغ سعادت باشد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌺🍃
✨بار الها...
🌺یاریم کن که هر روزم به لطف
🍃و توفیق تو بهتر از روز قبل باشد..
🌺نه برداشت منفی کنم و
🍃نه کلام منفی بر زبان بیاورم
🌺و نه نا سپاسی کنم..
✨خداوندا...
🌺نگذارکه از تو فقط نامت را بدانم
🍃و نگذارکه از تو تنها
🌺مشق کردن اسمت را به یاد داشته باشم
✨بارالها...
🌺هموااره در من جاری باش همانگونه
🍃که خون در رگهایم جاری است
آمیـن..🙏
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد کدخدای ده رفت و گفت: کدخدا فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچههایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانوادهام حاصل شود.
کدخدا پرسید: از مال دنیا چه داری؟
روستایی گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است. کدخدا گفت: من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.
روستایی که چارهای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد….
کدخدا گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانوادهام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
کدخدا گفت: فراموش نکن که قول دادهای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد کدخدا رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
کدخدا یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت: امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد کدخدا می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانوادهاش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد کدخدا رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!
کدخدا دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختیها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد کدخدا می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.روز بعد وقتی روستایی نزد کدخدا رفت، کدخدا از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند ، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم و این است حکایت حال و روز ما آدمها
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسرت عجیب آیت الله قاضی
🎧استاد عالی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست خوبم...سختےها را جدے نگیر...! اصلاً بگذار از این همہ خونسردےات تعجب کند.بگذار بداند تو بیدے نیستے کہ با این بادها بلرزے!
اصلاً تا بوده این چنین بوده سختےها همین را مےخواهند ، مےخواهند جدے بگیریشان ، آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود!
اما تو مثل همیشہ آرام باش، مثل همیشہ بخند، سخت باش ، اما سخت نگیر...بگذار سختے با تمام وجودش احساس کند کہ هنوز هم کسے در این گوشہ از دنیا سختتر از خودش پیدا مےشود.
🌷تو قوے باش...فقط همين🌷
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🟢 ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
نفاق یعنی باطن بد و نیت بد را به قصد خدعه و فریب مردم مخفی کردن، جو فروختن و گندمنمایی کردن. عکس قضیه چگونه است؟
عکس قضیه این گونه است که انسانی به کمالاتی از معنویت رسیده باشد که اگر مردم از آن اطلاع پیدا کنند دست و پایش را میبوسند، خاک پایش را بر میدارند. ولی او این کمالات را مخفی میکند و میخواهد این راز بین خودش و خدای خودش باشد. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
📗 استاد مطهری، آشنایی با قرآن، ج۷/ص۱۳۴
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
داستان کوتاه📚
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩﻩ ﺑﻪ اسم مش مراد به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: "ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ !"
ﻣﺶ مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ! ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻣﺶ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ .
ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ "ﻣﺸﮑﻞ" ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ...
تو زندگی مشكل وجود نداره همه چيز مسئله است و قابل حل...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel