eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
35.4هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
7.4هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
 🔴امام رضا(ع) و عاقبتِ شنیدنِ صدای جن! در«شیعه نیوز»، در کتاب گرانسنگ الکافی اثر شیخ کلینی آمده است: محمدبن ‌جحرش می‌گوید حکیمه دختر امام موسی کاظم(علیه السلام) به من گفت دیدم امام رضا (علیه السلام) بر درِ انبار هیزم ایستاده، آهسته با کسی سخن می‌گوید و من هیچ‌کس را نمی‌بینم. گفتم: «آقای من، با که آهسته سخن می‌گویید؟» فرمود: «ابن‌عامر زهرایی (از جنّیان) است. آمده از من سؤال کند و دردش را به من بگوید.» گفتم: «آقای من! دوست دارم صدایش را بشنوم.» فرمود: «اگر صدایش را بشنوی، یک‌سال تب می‌کنی.» گفتم: «آقای من! دوست دارم بشنوم.» فرمود: «بشنو.» در این حال، من صدایی شبیه سوت شنیدم، تب به سراغم آمد و یک‌سال تب کردم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel 🟣کپی بدون ذکر منبع جایز نیست ‌
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز یکی از مشتریا میگفت صبح یادم رفت به مرغ عشق هام غذا بدم شب آخر وقت که برگشتم خونه دیدم یکی از مرغ عشق ها مرده، نر مرده بود و ماده زنده بود گفت فکر کنم نر غذا نخورده بود تا ماده بخوره و زنده بمونه. نمیگم واقعا این اتفاقی که اون میگفت افتاده ولی یه چیز رو امروز یاد گرفتم  اینکه چرا به اون پرنده ها میگن مرغ عشق.....♥️ حواسمون بیشتر به دور ورمون باشه🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت را به دلِ خیابان بزن با بیخیالیِ جاده همراه شو ... فراموش کن روزهایت چطور گذشت ، مهم نیست قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ، و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شده روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار و روزهایِ نیامده را به خدا ... چای ات را کمی آرام تر و سرخوش تر از همیشه بنوش ، جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت ؛ آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورَد . آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد . آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده ؛ به خاطرِ خودش نفس بکشد . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
سلام تابستان ! فصلِ خوبِ خاطره انگیزِ من ؛ نفسِ گرمِ تو را دوست دارم ، بویِ فراغت می دهد ... بادهایِ لطیف و ملایمِ بعد از ظهرت ؛ مرا یادِ بازی و شیطنتِ کودکی ام می اندازد ... یادِ روزهایی که آمدنت ؛ پایانِ درس و مشغله ها بود ... نامِ تو تداعیِ کوچه هایی شلوغ ، و هیاهویِ کودکانِ بازیگوش است ... تو هر چقدر هم که گرم و طاقت سوز باشی ؛ من به حرمتِ لبخندِ کودکی ام ؛ تو را دوست دارم ... آغوشِ آرام و بی دغدغه ات ؛ جان می دهد برای تفریح ، برایِ سفر ، برایِ فراموشی ... ! با این که تحملِ هوایِ گرمت سخت است ولی ؛ نمی شود تو را دوست نداشت ، تو بخشنده ترین فصلِ سالی ... دستانت پر است از میوه هایِ آبدار و رنگارنگ ، و خورشیدِ آسمانت ؛ بی وقفه می تابد !!! چیزی از بهشت ، کم نداری ، به جز ابرهایی ؛ که بر سرِ این دل هایِ بیقرار ؛ "باران" ببارد ... !!!! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚پینه‌دوز و آهنگری که دو تا زن داشت پينه‌دوزى بود که دو تا زن داشت. روبه‌روى دکان او آهنگرى بود که کار و کاسبى خوبى داشت. آهنگر، هر روز مى‌ديد پينه‌دوز از جيب خود دستمالى که نان و گوشت در آن پيچيده درمى‌آورد و نان و گوشت را مى‌خورد. روزى به او گفت: تو که دو تا زن داري، با اين کسب ضعيفت چطور هر روز نان و گوشت مى‌خوري؟ پينه‌دوز گفت: زن‌هايم از لج يکديگر هر کدام سعى مى‌کند از من بيشتر پذيرائى کنند، اين است که من هر روز نان و گوشت دارم. تو هم برو يک زن ديگر بگير، ببين چطور از تو پذيرائى مى‌کنند.آهنگر رفت و يک زن ديگر گرفت. زن آهنگز متوجه شد مدتى است که شوهر او دير به خانه مى‌آيد. او را تعقيب کرد و فهميد که زن گرفته است. او را از خانه بيرون کرد. آهنگر رفت به خانهٔ زن دوم خود آنجا هم زن فهميده بود که آهنگر زن داشته است او را راه نداد. آهنگر ناچار راه افتاد و رفت به ديزى‌پزى و يک ديزى گرفت و خورد. گوشت کوبيدهٔ اضافى را هم لاى نان گذاشت و پيچيد توى دستمال خود.جائى نداشت برود. ناچار رفت به مسجد که آنجا بخوابد. داخل مسجد ديد گوشه‌اى چراغى سوسو مى‌زند. به آن طرف رفت. ديد مرد پينه‌دوز آنجا نشسته است. به او گفت: اين چه بلائى بود به سر من آوردي؟ پينه‌دوز گفت: من شش ماه است که در اينجا تنها زندگى مى‌کنم، خواستم رفيقى داشته باشم و تنها نباشم. حالا نان و گوشتت را آوردي؟ آهنگر گفت: بله، گفت: خوب صبح بنشين آن را بخور، ببين چه کيفى دارد!آهنگر گفت: تو که اين بلا به سرت آمده بود، ديگر چرا مرا دچارش کردي؟ صبح تا شب زحمت بکشم، آن وقت بيايم در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم؟ پينه‌دوز گفت: حالا چند شب با هم هستيم تو که پول داري، مهر يکى از زن‌هايت را بده و راحت شو. اما من بيچاره که پولى ندارم تا زنده هستم بايد شب‌ها در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم 📙قصه‌هاى مشدى گلين‌خانم ـ ص ۳۵۴ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کمترین مهربانی ⭐️می‌تواند این باشد؛ 🌸که در انتهای شب ⭐️برای آرامش یکدیگر 🌸دعـــا کـنــیــم🙏🏻 🌷شبـ🌙ـتون به لطافت گل🌷 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴خواب عجیبی که آیت الله بهجت برای رهبر و آینده انقلاب دیدند! از آیت‌الله بهجت نقل کرده اند که ایشان در خواب یا مکاشفه‌ای خطری را نسبت به انقلاب پیش‌بینی کرده بودند لذا سریعا به مقام معظم رهبری پیغام داده و توصیه کردند که ....🔰 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492 توصیه عجیب آیت الله بهجت به رهبری👆
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹درود به چهارشنبه ۲ تیرماه خوش آمدید🌹 صبح مبارک🌺☀️ سرتـون سـبــز🌸🌼 لبــتون گـــل🌺☀ چشماتون نور🌸🌼 کامتون عسل🌺☀ لحنتون مهر🌸🌼 حرفاتون غزل🌺☀ حستون عشق🌸🌼 دلتــون گــرم🌺☀ لبتون خـندان🌸🌼 حالتون خـوب🌺☀ خوب، خوب🌸🌼 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺درود بر شما دوستان و عزیزان با وفا 🌺امـروز قلمویت را بردار ☀دنیایت را رنگارنگ‌تر از همیشه نقش بزن 🌺روی صورتت لبخندی بکش به بلندی افق ☀روی مشکلاتت تیک‌های بزرگ سبز بزن 🌺دور اهدافت را دایـره‌های زرد بکش ☀و آدم‌های نصفه و نیمه زندگی‌ات را 🌺یکبار و برای همیشه به ضربدرهای قرمز مهمان کن ☀امروز قلمویت را بردار و جهانی نو ترسیم کن 🌺آدمی تازه خلق کن ، تنها نقاش زندگی تو ☀خودت هستی و بوم صحنه‌ی روزگار . . . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روزت سرشار از انرژی مثبت کائنات🌹 دریافت انرژی کائنات: خدای من خواندمت، پاسخم گفتی؛از تو خواستم، عطایم کردی؛ به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛ به تو تکیه کردم، نجاتم دادی؛ به تو پناه آوردم، کفایتم کردی؛خدای من چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی. ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش،آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده نگاه خود را از ما مگیر.الهی آمین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴امام رضا(ع) و عاقبتِ شنیدنِ صدای جن! راوی میگوید دیدم امام رضا (علیه السلام) بر درِ انبار هیزم ایستاده، آهسته با کسی سخن می‌گوید و من هیچ‌کس را نمی‌بینم!! گفتم: «آقای من، با که آهسته سخن می‌گویید؟» فرمود: «ابن‌عامر زهرایی، از جنّیان است. آمده از من سؤال کند و دردش را به من بگوید.» گفتم: «آقای من! دوست دارم صدایش را بشنوم.» فرمود: «اگر صدایش را بشنوی... ادامه این حکایت عجیب در لینک زیر🔰 https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
‌ 📚 داستان کوتاه ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد، با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است، من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای، او لابد غذا یا دارویی را نام می برد، آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم. مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید، حالت چه طور است؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم، ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری؟ بیمار پاسخ داد زهر! زهر کشنده! ناشنوا گفت نوش جانت باشد، راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد. مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel