2.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داماد شدن در پاکستان سختی های خاص خودشو داره😂😂
{👀 @Latifehabad 😹🙌}
{👀 @bohlool_rd😹🙌}
2.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی مامان میگه من بین بچه هام هیچ فرقی نمیذارم 😂
{👀 @Latifehabad 😹🙌}
{👀 @bohlool_rd😹🙌}
من موجودی حسابم کلا ۳ تا صفر داره،
چجوری میخواین ۴ تاش رو حذف کنین؟🤕😁😂
{👀 @Latifehabad 😹🙌}
{👀 @bohlool_rd😹🙌}
یه ماشین لباسشویى داریم انقد تکون میخوره که
یه طناب میندازیم دور اون و خودمون ازش بعنوان
ماساژور 😁
کمربند لاغری 😉
استفاده میکنیم
والا بوخودا استفاده بهينه از انرژى😜
{👀 @Latifehabad 😹🙌}
{👀 @bohlool_rd😹🙌}
هدایت شده از 🌹 رساله تمام مراجع🌹
|📿|
°
اِلهى اَذْهَلَنى عَنْ اِقامَةِ شُکْرِکَ تَتابُعُ طَوْلِکَ
خدایا بخشش پى در پى تو ، انجام دادنِ سپاسگزاریت را از یاد من بُرد
💚💚💚
#مناجات_الشاکرین
ماهی چه داند
قدر دریا را!
|🌱 #خـداےمـهـربـونـم❤
اگه من روزي صاحب آمازون هم بشم بابام معتقده بايد توي يه اداره دولتي دستم رو بند كنم تا يه آب باريكه اي باشه.
اميدوارم اين درد پدر ايراني رو تنها به دوش نكشم. 😂😂😂😂😂
بچه بودم امتحانمو بد دادم از یه پیرمرد توی پارک خواستم بیاد خودشو جای پدرم جا بزنه اونم قبول کرد😊❤️
رفتیم بعد وقتی کارنامم رو گرفت زارت یدونه خوابوند زیر گوشم 👋
گفت این چه وضعه درس خونده😠
بعد نمرات دیگه رو نگاه کرد کمربندشو دراورد جلوی معلما افتاد به جونم😬😩😭
دیگه از اون به بعد کارناممو میدادن به خودم میگفتن بابای این اعصاب نداره😥
😆😆😅😅😅👍
من مخالف بستن پنکهها به سقفم. به نظرم هر پنکهای این حقو داره که بره دنبال رویاهاش و یه روز هلیکوپتر شه و پرواز کنه. امروز دیگه طاقت نیاوردم، رفتم پاهاشو باز کردم که بره، ولی برگشت خورد تو صورت بابام. یه قاتل همیشه یه قاتل میمونه. الان میفهمم چرا بسته بودیمش به سقف.
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
اونقدر خونه ما کولر خاموشه
دیشب از اداره برق و نیرو زنگ زدن به بابام گفتن
حاجے هوا گرمه کولرو روشن کن
پولش با ما 😐😐😐
😅😅
لایک کن ❤️❤️چیزی که نمیشه یه دکمه هست
جای سوختگی رو پام بودبه مامانم گفتم این جایچیه گفت بچه بودی. رفتیم خونه بابابزرگ اینا چهار شنبه سوری بود از رو اتیش پریدی گفتم پس جای اونه گفت نه رفتیم خونه قاشق داغ گذاشتم روپات تا دیگه ازین غلتا نکنی. 😂😂😂😂😂😂😂😂
بچه بودم امتحانمو بد دادم از یه پیرمرد توی پارک خواستم بیاد خودشو جای پدرم جا بزنه اونم قبول کرد😊❤️
رفتیم بعد وقتی کارنامم رو گرفت زارت یدونه خوابوند زیر گوشم 👋
گفت این چه وضعه درس خونده😠
بعد نمرات دیگه رو نگاه کرد کمربندشو دراورد جلوی معلما افتاد به جونم😬😩😭
دیگه از اون به بعد کارناممو میدادن به خودم میگفتن بابای این اعصاب نداره😥
😆😆😅😅😅👍
ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ آواز می خوندم……
بابام ﺩﺭ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﻋﻠﯽ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﺎﻟﮑﯽ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟؟
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺭﻩ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟؟
بابام ﮔﻔﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﺯ ﻋﻠﯽ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﺎﻟﮑﯽ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﻥ 😂😂