بزرگوار به تنهايى يه پا پت و مته😂

💢اگه دماغ بزرگ وعقابی داری حتما حتما اینو ببین🤫 💢اگه ۵۰ میلیون پول نداری بینیت رو عمل کنی این ویدئو برای تو هستش💢 💯بدون درد و جراحی تو خونه بینیت رو کوچیک کن و افتادگی بینیت رو از بین ببر 🔸️واقعا بینظیره دست دست نکن برو تو کانال رضایت ها رو ببین و خیلی سریع بهشون پیام بده👇 https://eitaa.com/joinchat/2381054781Cd25af666eb برای مشاوره رایگان و کسب اطلاعات بیشتر سریع پیام بده تا گمش نکنی 🌟 🆔@admin_amarlu

بینی بزرگ و گوشتی داری؟ هزینه عمل بینی نداری؟ دوس داری بدون عمل کوچیکش کنی👌 ⭕️خیلی زود به آیدی زیر پیام بدید چون کد تخفیف شون محدود هستش ⭕️ 🆔 @admin_amarlu https://eitaa.com/joinchat/2381054781Cd25af666eb

✨ حــاجت‌روایی واقعی با حرز امام جواد(ع) 👇 بیا و خودت شاهــد معجزه‌ها باش 😍 💠 چقدر گره‌ها باز شده 🔐 💠 چقدر بخت‌گشایی شده 💍 💠 چقدر مریض‌ها شفا گرفتن 🌹 💠 چقدر آرزوهای محال برآورده شده 🙏 💠 چقدر زندگی‌ها پر خیر و برکت شده 🌸 👁‍🗨 همین الان روی لینک بزن و خودت شاهد باش 👇 🆔https://eitaa.com/herz_javaad 🆔https://eitaa.com/herz_javaad

💔آغوش سرد بعد از طلاق 🖤 برگه طلاق را امضا کردیم و طلاق انجام شد دیگه تحمل زندگی با یک زن سرطانی رو نداشتم. وقتی خواستیم از دفتر طلاق خارج بشیم نسرین یهو اومد جلو بدون مقدمه گفت منو درآغوش بگیر … من گیج شده بودم! نمیدونم هدفش چی بود چون از هم جدا شده بودیم دیگه محرم نبودیم ولی رفتم جلو ازش علت درخواستش رو پرسیدم! گفت تحملشو داری؟ گفتم آره بگو... ⛔️ ادامه داستان...

♨️من و شوهرم در کنار هم خوشبخت بودیم و هیچ مشکلی نداشتیم،تا اینکه رفتار شوهرم باهام عوض شد.دائم منو چک میکرد و لباس ها و کیفم رو مخفیانه می گشت. روزها مخصوصا وسط روز میومد خونه تا منو چک کنه. یه روز که حال خوشی نداشتم و نتونستم خونرا تمیز کنم اومد خونه و از همه جای خونه عکس گرفت و تمام عکس ها رو برای خانوادش و خانوادم فرستاد وگفت با کی بودی که نتونستی خونرا تمیز کنی ،بعد از اینکه اختلافمون بالا گرفت من به حالت قهر رفتم خونه مادرم،بعد از یک هفته هیچ سراغی از من نگرفت تااینکه مریض شدم و برای برداشتن دفترچه بیمه برگشتم خونه و دیدم.... 😳😔 👈🏽ادامه ...............📌

این کریسمس رو فقط ایرانیا بهش میپردازن وگرنه خود خارجیا شب عیدشون سفره هفت سین میندازن و آجیل مشکل گشا پخش میکنن😁😂😂😂

تازه اول جوونیم بود که برادرم و تو تصادف از دست دادم. برادرم یه دختر هشت ماهه داشت، وقتی داداشم فوت کرد، مادرم، زن داداش و دخترش رو پیش خودمون نگه داشت! وقتی دختر برادرم زبون باز کرد، به من گفت بابا! زمزمه های اطرافیانم و شنیده بودم که اگر زن بیوه ی برادرم و بگیرم ثواب می کنم. اوقاتم تلخ بود و مادرم و مقصر این اتفاق می دونستم، زن داداشم قضیه رو فهمیده بود، دخترشو برداشت و رفت خونه ی پدرش. چند روز بعد خبر رسوندن که دختر داداش مریض شده و تب کرده، همش هذیون می گفته و باباشو می خواسته، مادرم با التماس بهم گفت که بچه رو میاره پیش من، چون من و می خواست، قبول کردم، بچه رو که آوردن پیشم، خوب شد. بعد از چند روز مادرم بهم‌گفت که نذارم بچه ی برادرم زیر دست غریبه بزرگ شه، می دونست قبول نمی کنم، بهم‌گفت شرط می کنه که زن دوم بگیرم، شبی که عقد کردیم، مادرم دوتاییمونو تو یه اتاق فرستاد و در و بست، حالا من بودم و بیوه ی داداشم که محرمم شده بود... باورش سخت بود، ولی بیوه ی برادرم، زن من شده بود، تنها که شدیم.... https://eitaa.com/joinchat/3838443809C0fc180cfb3 سرگذشت واقعی و جذابِ جهانگیر😍👆

تمام خیر و خوبی از شما فقط شنيده‌ام من آن‌ کبوترم که در هوای تو پریده‌ام #امام_رضا🕌🕊 ‌‌‌