از دردسرهای خانواده پرجمعیت اینو بگم :یه بار رفتیم مهمونی خونه داییم موقع برگشت وسط راه بابام شمردمون دید یکیمون کمه،گفت اشکال نداره فردا میرم میارمش،رسیدیم خونه دیدیم جلو تلویزیون خوابه:/ جاش گذاشته بودیم😂
ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﺁﻭﺭﺗﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻯ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺳﺮ
ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﻧﺖ ﺭﻳﺎﺿﻰ ﺑﻮﺩ
ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻴﮕﺸﺘﻦ
ﻭﻟﻰ ﻣﻦ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻛﺪﻭﻡ ﺳﻮﺍﻝ میخوان 😂😂😂
ریاضیم در این حد خوب بود 😂
رفتم خواستگاری بابای دختره صداش زد گفت: پس این چایی چیشد؟
مادرم گفت حالا هولش نکنین عروسمونو.
گفت؛ نه بذارین زودتر بیاره،
پسرتون همه میوه هارو خورد.🤦♂😂
ترم 1 دانشگاه بودیم، گفتيم همه بريم خونه
كلاس تشكيل نشه،
يه پسره با هيبت رضازاده پاشد گفت: اگه به والدين اطلاع بدن چي 😂
عشششششششششقم...
( ^ _^ )
&——-!!!!! ——-&
| |
^ ^
بدو... بیا بغلم
ما که شانس نداریم الان اینو میذاریم.اصغر سبییل و جعفر لاته. میان کامنت میذارن اوووووووومدم
😂😂
یه بار رفتم جلو آیینه داد زدم : آیا امیدی هست؟
داداشم زد پس گردنم گفت نه امیدی نیست اسکل. اون کوه بود که انعکاس صدا داشت نه آیینه 😂
.
به بابام یه عکس سوییچ 207 نشون دادم گفتم:
ببین بابائه واسه دختر متولد 76 ماشین خریده 😒
تو چشام زل زد گفت:
چند سال دیگه منم واسه خواهرت میخرم 😐
گاهی وقتا به نظرم باید سکوت کنم
ساکت شدن بهتر از نابود شدن بهتره😂😂
میزان اعتباربسته ی اینترنتی شماروبه پایان است
از خبر مرگ هم بدتره
لعنتی استرسش با فشار قبر برابری میکنه😂😂
رفتم پرنده فروشی میگم آقا قناری های نر و مادتون کدوما هستن؟
میگه میخوای بخری؟
میگم: نه مامور منکراتم اومدم ببینم قفسشون یه وقت مختلط نباشه😂😂😂
دخترخالم ۵ سالشه اومده گوشیشو گذاشته رو تاقچه برگشته میگه:
مامان یه وقت مسیجامو نخونیا 😐
اونوخت من تا ۱۰ سالگی فک میکردم گوزن ها شوهر آهوها هستن 😐😂