eitaa logo
"خاکــــریز خاطــرات"
60 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
34 فایل
بہ نام نامے الله🌱 🤍 - شُہدا سرخۍ ِ خونِ‌شان را بھ سیاهۍِ چادرمـٰان امانت دادند؛ و واۍ بر خیانت‌کار . . . خادم شما↶! ^^:) @Gamandh 🫀|من‌بیمارتوام،لطف‌بِه‌مـاڪن‌نظرۍ ! بیمہ‌ۍ حضرت ِ مـٰادر 🔗 :)
مشاهده در ایتا
دانلود
'♥️𖥸 ჻ جمله‌ی "لاحول ولا قوّة الّا باللّه" نَود و نُه درد را شفا مى دهد كه ساده ترين آنها "اندوه" است✨🌼
۱ مهر ۱۴۰۱
این دختر 15 ساله عراقی چند روز قبل، بخاطر اصابت گلوله در عراق کشته شد چون نمیشد به ایران ربطش داد و قاتلینش هم اشغالگران آمریکایی بودند توسط فمینیست‌ها، سکولرها، لیبرال‌ها و رسانه‌های غربی بایکوت شد و کسی هشتگی برایش ترند نکرد نویتسا بانج •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'••••• @bokhtranasmani •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'•••••
۱ مهر ۱۴۰۱
🔴 دوره شاه حجاب اختیاری بود؟؟!!
۱ مهر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خروش هیاتی ها و بسیجی های موتوری قم علیه آشوبگران داعشی •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'••••• @bokhtranasmani •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'•••••
۱ مهر ۱۴۰۱
دورت‌بگردم ‌؛ توکجایی‌کہ‌جہان‌بی‌تو بہ‌هم‌ریختہ‌است ! تورابہ‌العجل‌های‌دل‌های‌پاک می‌دهمت‌قسم‌ ، فقط‌بیـا باباۍمن :)💔
۱ مهر ۱۴۰۱
11.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥😍 اهدای گل توسط خانواده انقلابی به مدافعان امنیت برای قدردانی •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'••••• @bokhtranasmani •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'•••••
۱ مهر ۱۴۰۱
پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا آسیبی به مملکتون نرسه امام خمینی( ره)
۱ مهر ۱۴۰۱
رهپیمایی‌امروز🚶‍♂🖐🏿
۱ مهر ۱۴۰۱
آتیش زدن موکب🙄.. 🇮🇷✌️🏻
۱ مهر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ مهر ۱۴۰۱
داستان عبرت قسمت (۲۹) بسم الله الرحمن الرحیم دیدن اون همه آدمایی که دارن عذاب میشن.. دیدن صحرایی که از داغی و حرارت شبیه یه تیکه زغال روشن شده بود‌‌‌‌‌‌... دیدن آسمونی که سرخ رنگ و تیره بود شبیه خون... دیدن زجر و ناله و شیون و فریاد آدمایی که شاید فکرشم نمیکردن اینجوری بشن... دیدن همه اینا ،،داشت از پا درم میاورد.😰 مطمئنم اگه تو دنیا بودم تا الان هززززار بار از شدت وحشت مرده بودم،،اما انگار اینجا مرگی در کار نیست... انگار اینجا تا ابد زنده ام.‌. معنی زنده بودن رو الان میتونستم درک کنم.. تو دنیا برام مثل یه خواب گذشت.. مثل یه خواب عمیق... فکر میکردم به اندازه چشم به هم زدنی تو دنیا زندگی کردم... خدای من.... چقد همه چی زود گذشت.. چقد از این عمر کم ،،راحت گذشتم😞 اما الان نه... از صب که روح از بدنم جدا شده تا الان فک میکنم صدساااال گذشته... کاش زود تموم شه... کاش الان هم مرگ بود... کاش خلاص میشدم از این زجر و غم😓 دوباره مامور شدم به نگاه کردن... سوی چشمام دست خودم نبود... انگار فقط تو دنیا اختیار داشتم... اختیار حرکت... اختیار فکر.. اختیار صحبت... اختیار انتخاب...و.... اینجا هیچی دست خودم نبود.... مثکه اعضای بدنم دیگه از من فرمان نمیگیرن... هرچی میخواستم نگاه نکنم نمیشد... انگار یه نفر دیگه خواست و اراده کرده بود که من ببینم.. مردایی رو میدیدم که به خاطر ربا،، مال حرام،، چشم هیز،، نخوندن نماز،، آزار زن و بچه،، پول پرستی،، ندادن خمس وزکات،، زنا و...... دارن تو آتیش میسوزن و هر کدومشون یه جوری عذاب میشدن... یکی شکمش رو زمین کشیده میشد.. یکی اندازه مورچه شده بود و بقیه از روش رد میشدن... یکی از دهنش آتیش بیرون میومد... یکی بوی تعفن میداد... یکی چشماش پر از آتیش شده بود و.... از اون طرف زنایی رو میدیدم که به خاطر غیبت ... تهمت... زنا.. نمامی... بدحجابی... بد دهنی.. نگاه های حرام و... آتیش از بدناشون شعله میکشید...😰 خدای من چقد زنایی بودن که از موی سر آویزون بودن و مغز سرشون میجوشید😰 چقد زنایی بودن که از پستان آویزون بودن😰 چقد زنایی بودن که از زبان آویزون بودن😰 چقد عذاب های سخت و دردناک... چقد وحشت آور و ترسناک.. دیگه پاهام تاب ایستادنو نداشت... اما نشستن هم دست خودم نبود... فک میکردم اراده ای فوق اراده ها ،اونارو کنترل میکنه زنایی که شبیه سگ و خوک بودن‌.. زنایی که گوشت بدنشونو میخوردن😰 زنایی که دست و پاشون بسته بود و عذاب میشدن😰😰 چقققدر دیدن این تصاویر برام آشناست... کجا عین اینارو برام گفتن؟ آره اینارو قبلا شنیده بودم..از دختر داییم.. آره اون گفته بود برام... روزی که ازش پرسیدم معراج چیه؟؟؟ بهم گفت که یه شب پیامبر به اراده خدا به آسمان رفت و به عرش رسید... بهم گفت همونجا پیامبر این عذاب ها رو دیده😰 آره یادم اومد... کتاب معراجو آورد و همشو از روی کتاب بهم نشون داد‌‌‌.. همه اینارو بهم گفت... تو کتاب بهم نشون داد اما اونجا من باور نکردم😔 فک میکردم یه داستان خیالی برای ترسوندن امثالی مثل منه... ای وااای انگار راسته اصلا اون زمان نه معراج پیامبر رو باور کردم و نه عذابایی رو که پیامبر دیده بود... اما به دختر داییم نگفتم که باور نکردم.. حوصله فلسفه چینیشو نداشتم... اما کاش باور کرده بودم..😓 کاش بیشتر پای حرفاش میشستم.. شاید اگه همونجا باور میکردم،،حداقل ترس از عذابها جلوی گناهامو میگرفت... به خودم که اومدم دیدم تو همه عذابها باید باشم😰 حجابم درست نبود... شوهر داریم درست نبود... بچه داریم درست نبود.... تهمت و غیبتم که فراوون داشتم تو نامه اعمالم... نگاه به نامحرم.. دیدن فیلما و تصاویر ناجور.. شنیدن موسیقی و غیبت.... همه رو داشتم تو اعمالم😰 خدای من ،،من چکار میکردم تو دنیا؟؟.... چرا کارای خوبم اینقدددر کمه..؟؟. چرا هرکاری خدا منع کرده ،تو پروندم هست؟؟ چرا خودمو اصلا برا این روزا آماده نکردم...؟؟ آخه فرق من با حیوون چی بود؟؟؟ فکر این که قراره از موی سر آویزون بشم.. فکر اینکه قراره شبیه سگ و خوک بشم.. فکر اینکه قراره گوشت بدنمو بکنم ... داشت دیوونم میکرد.. شاید همین دیدن این تصاویر خودش یه عذاب بزرگ برام بود... از شدن وحشت ،،سراسر بدنم گر گرفته بود... مثل دیوونه ها شده بود و فقط خدارو صدا میزدم.. اما نمیدونم چرا هر کار میکردم صدامو نمتونستم بلند کنم... شاید حتی کنترل تُن صدامو نداشتم.. یا شایدم خدا نمیخواست صدامو بشنوه😔 دوباره هادی رو کنارم حس کردم.. بهم گفت چی میبینی؟؟ گفتم عذاب،،ناله،،زجر،،آتیش😓 بهم گفت ترسیدی؟؟ گفتم خیلی... نجاتم بده.. منو از اینجا ببر... دیگه تاب و توان دیدن اینارو ندارم... دیگه تحمل شنیدن ناله و شیون و فریادشونو ندارم.. داره نفسم بند میاد .. میخوام بمیرم و نبینم اما نمیشه.. کمکم کن😓 فقط یه جمله گفت و رفت... بهم گفت آیا برای تر
۱ مهر ۱۴۰۱