𝐘𝐨𝐮 𝐠𝐨𝐭 𝐚 𝐝𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐘𝐨𝐮 𝐠𝐨𝐭𝐭𝐚 𝐩𝐫𝐨𝐭𝐞𝐜𝐭 𝐢𝐭 𝐀𝐧𝐝 𝐟𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐟𝐨𝐫 𝐢𝐭 𝐚𝐬 𝐲𝐨𝐮 𝐜𝐚𝐧 . . .
وقتی يه رؤيا داری بايد ازش محافظت كنی و تا جایی که میتونی براش بجنگی . . .
<🕊️💐✨>
روزی چارلی چاپلین جوکی را
برای تماشگران تعریف کرد.
همه خندیدند ،سپس برای بار دوم
آن جوک را تعریف کرد
این بار فقط تعدادی خندیدند
وقتی برای بار سوم آن جوک را
تعریف کرد ،هیچکس نخندید...
سپس چارلی چاپلین
جملات زیبایی گفت؛
اگر یک جوک نمی تواند
چند بار تو را بخنداند
چرا یک غم باید چند بار تو را بگریاند
<🦋💙 💤 >
کشف و شناسـاییِ نعمتـ های خدا و سپس طِبق وظیفھ
به بہرهبرداری از آنهـا
پَرداختن، شُکر استـ 🪴!
ࢪوبہششگوشہتࢪینقبلہۍعالم،هࢪصبح..
بࢪدننامحـسینِبنِعلۍمۍچسبد🫀!
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
#روزوروزگارتونحسینی..🔒🕊
"خاکــــریز خاطــرات"
«🥺💕»
‹ وَڪانَاللّهُعَلـیڪُلِّشَیْءٍقَدیرًا ›
و خدا بر هر کاری تواناست..🌱
#خدایخوبمن
"خاکــــریز خاطــرات"
«😍❤️»
عشق،زیباتریننقاشۍدنیاست!
وقتۍحاصلتصویرشتـوباشۍرفیق🎨:)
#رفیقونھ
"خاکــــریز خاطــرات"
«🧕🏻💗»
منشکایتدارم . .
ازآنهاکهنمیفهمندچادرمشکیِمن
یادگارِمادرمزهراست!
ازآنهاکهبهسُخرهمیگیرند
قداسـتِحجابِمادرمرا؛
چرانمیفهمن؟
اینتکهپارچهیمشکی،
ازهرجنسیکهباشد،
حُرمتدارد...!
#چادࢪانـہ
عاقدش گفت:
...ک مهريه ی او، آب شود
وَ قرار است که او #مادرِارباب شود ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخ اخ روز عروسی امام علی و حضرت فاطمه مگه میشه حال ادم بد باشه 😍
خدایا ؛
به همه دخترامون یه علی
و به همه پسرامون یه فاطمه بده ؛
[ عیدتون مبارك💕 ' ]
یه دعای خوب 😉
خدایا مجردای کانال مونو متاهل کن 🎊🤲🏻
بگو الهی آمین که امروز روزشه ❤️
#عشق_ناڪام
#قسمت_اوݪ
صورتم برافروخته و زیبا ترکیبی از مامان و باباست ؛صورتی جو گندمی و چشمانی درشت و ابی که ارثی از هر دوست ؛ با یک نگاه کوتاه دیگر به ایینه لباس هایم برانداز میشود و روسری ابی رنگین کمانی به همراه مانتو یی سنتی که ترکیبی زیباست با چشمانم ست شده
- ریحانه اماده شدی ؟
با صدای مامان نگاهش کردم و سرمو بالا و پایین بردم که یکدفعه ای بابا میرسد
- دخترم چمدونتو بده
ان را با بی میلی در دستان خسته وو قدرتمند بابا میگذارم ؛ مامان همچنان نگاه ازم نگرفته که با نگاهش اخمی کوتاه روی ابروهاش دیده میشه و بعد با اشاه به روسریم تار موی اظافه امو که بیرون ریخته بود بهم فهموند در لحظه نگاه به ایینه دادم و با لبخندی ان را به داخل بردم مامان که خیالش راحت شد نفس عمیقی کشید و بعد راهی شد منم کفشامو پوشیدمو همراه او شدم
سوار بر ماشین که شدم دلهره و دلواپسی عمیق در دلم ریشه زد جدایی و خداحافظی که یک لحظه رهایم نمیکرد نگاه به بیرون دادم و کمی با کیفم ور رفتم خیلی زود ب کوچه قزوینی رسیدیم ماشین ایستاد و مامان و بابا هردو پیاده شدن؛ بابا ساکمو به دست م داد و مامان هم بوسه ای بر صورتم زد قطرات اشکم مثل مرواریدی درخشان روی گونه ام میتابیدن دووم نیاوردم و به خاطر قدردانی دست بابا رو قبل از
مهربونش بوسیدم هردو نگاه پر محبتی تحویلم دادن که من دلم خواست ساعت ها انجا به تماشایشان بنشینم اما حیف که ساعت پرواز اجازه نمیداد اونا دور شدن و من مات مونده بودم به سمت خانه ای ویلایی قدم نهادم و زنگ را فشردم بعد دقایقی انتظار در باز شد....