eitaa logo
"خاکــــریز خاطــرات"
60 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
34 فایل
بہ نام نامے الله🌱 🤍 - شُہدا سرخۍ ِ خونِ‌شان را بھ سیاهۍِ چادرمـٰان امانت دادند؛ و واۍ بر خیانت‌کار . . . خادم شما↶! ^^:) @Gamandh 🫀|من‌بیمارتوام،لطف‌بِه‌مـاڪن‌نظرۍ ! بیمہ‌ۍ حضرت ِ مـٰادر 🔗 :)
مشاهده در ایتا
دانلود
ازڪودڪی‌بانا‌مِ‌توزندگی‌ڪرده‌ایم! همان‌روزگاری‌که‌تمامِ‌دلشوره‌هایمان‌با یڪ‌لبخند‌مادرحل‌میشد یابایڪ‌«یاحُسین»‌پدر..🙂✋🏼 ♥️
اے راز نگہـدار دل زار کجایے؟! ای ماه مناجات شب تار کجایے؟! صحـرای غمت پر شدهِ از قافله‌ی عشـق ای قـافلِہ را قـافلِہ سالار کجایے💔؟! •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'••••• @bokhtranasmani •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'•••••
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 ♥️ •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'••••• @bokhtranasmani •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'•••••
شـڪرخـداکـہ‌درپـنـاهـ‌حـسـیـنـیـم عـالـمـ‌ازایـنـ‌خـوبـ‌تـرپـنـاهـ‌نـدارد(: •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'••••• @bokhtranasmani •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'•••••
همہ‌رفتندومن‌ازهجرٺوهق‌هق‌ڪردم بخداحضرٺ‌اربـٰاب‌زغم‌دق‌ڪردم ڪاش‌همرٰاه‌ٺمـٰام‌رفقامۍرفتم پـٰابرهنہ‌زِنجف‌ٺاڪربلـٰامۍرفتم..!🚶🏿‍♂ •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'••••• @bokhtranasmani •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'•••••
ࢪفیق! اگه‌همہ‌دࢪها‌هم‌به‌ࢪوت‌بسته‌شد.. هیچ‌وقت‌ناامید‌نشو :)♥ ‌باوࢪداشته‌باش‌ڪه‌خدا‌هیچ‌وقت‌دیࢪنمیڪنہ و‌به‌مو‌قع‌میرسہ💕... فقط‌ڪافیه‌دل‌بسپریم‌بھش..! 🌱😌 •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'••••• @bokhtranasmani •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'•••••
{•♥️͜͡🕊•} 🕊 ،میگفتن: حتی‌اگه‌یه‌درصداحتمـٰآل‌بدی‌که‌یه‌نفریه‌ روزی‌برگردـہ‌و!🙂🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀ حق‌ندآری‌رآجبش‌قضـٰاوت‌کنی. قضـٰاوت‌فقط‌کآر:)♥️ •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'••••• @bokhtranasmani •••••'🌱🌸🖤🌸🌱'•••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرشته: داستان عبرت قسمت(۲۵) بسم الله الرحمن الرحیم از اینکه رفته رفته بار گناهام بیشتر و بیشتر میشد ناراحت بودم و وحشت زده...😰 از اینکه خوبیهایی که اون همه براشون زحمت کشیده بودم و خیلی هم نبودن ،،داشتن محو میشدن ،،،،متاسف بودم و غمگین😞 از اینکه دستم خالی بود پیش خدا و هادی شرمگین بودم و خجالت زده😓 حال بدی داشتم... حس کسی که همه داراییشو جلو چشمش داره از دست میده‌‌‌... حس کسی که نا امیده و وقتی برای جبران نداره... حس یه فرد وحشت زده... نمیدونستم باید چکار کنم... فقط شاهد خسران خودم بودم... نشستم...زانومو گرفتم تو بغلم و آه میکشیدم.... آه بر عمر بر باد رفته.. آه بر این پرونده سیاه.. آه از این همه نادونی و جهالت آه از این همه غفلت.. آه از این همه خسارت وزیانی که به خودم زدم...😓 همینطور که نشسته بودم حس کردم زیر پام داغ میشه... انگار زمینی که روش بودم داشت یهو تبدیل میشد به یه کوره... یه کوره بزرگ.... سرمو از زوی زانوم برداشتم تا ببینم چی شده که دیدم همه جا تاریکه😰 یه تاریکی محض.. یه تاریکی و ظلمتی که اصلا قابل وصف نبود... یه لحظه فک کردم کور شدم.... هیچ جا رو نمیدیدم... هر چی چشمامو مالوندم فایده نداشت... تاریکیش حتی از زمانی که تو دنیا چشمامو میبستم بیشتر بود.😰. یعنی چی؟؟😰 چرا اینطوری شدم‌‌‌... پاشدم ،،به این طرف و اون طرف میدویدم..‌ با صدایی که از ترس و وحشت به زور درمیومد خدا رو صدا زدم... هادی رو صدا زدم... خدایااااا.. چرا من کور شدم... چرا من هیچ جارو نمیبینم... کو پس اون همه نور.‌ هادی ... کجا رفتی دوست من..‌😰 مثل دیوونه ها شدم..طاقت نداشتم..میترسیدم یه حس تشنگی و گرسنگی برمن غالب شده بود... از شدت تشنگی وترس زبونم خشک شده بود‌... گرما هی شدید تر میشد.. مثل کسی بودم که تو یه کویر بی آب و علف و خشک و گرم ماه ها گیر کرده باشه... تاریکی و ظلمتم بهش اضافه شده بود... دو دستی چسبیدم به گلوم...از گرما و تشنگی نفسم نمیومد... داشتم خفه میشدم... با صورت رو زمین افتادم... رو زمینی که از شدت هُرم و گرما داغ شده بود... یهو صدایی وحشتناک تو گوشم گفت کو نمازات؟؟ مگه تو مسلمون نبودی؟؟؟ مگه شیعه نبودی؟؟ مگه خدا نمازو برات واجب نکرده بود؟؟؟ چرا نمازات کامل نیست؟؟ چرا سبک شمردی نمازات رو؟؟ به قدری صدا وحشتناک و از روی عصبانیت بود که وحشت کرده بودم😰😰 دوباره از جام بلند شدم... نمیدونستم چی بگم... از وحشت دهنم قفل شده بود.‌. در برابر اون صدای بلند نفسم بند اومده بود😰 دوباره بهم گفت کو نمازات؟؟؟ چرا نمازاتو سبک شمردی؟؟؟😡 چرا با این همه نماز قضا اومدی؟؟؟ کو روزه هات ؟؟ ای انسان جواب بده؟؟؟ به زور دهنمو که از شدت تشنگی خشکیده بود باز کردم و گفتم چرا من مسلمون بودم... خدارو میپرستیدم...😰 نماز میخوندم... فقط وقت نکردم نمازام رو کامل کنم...😓 گفت وقت نکردی....؟؟ مگه ما به تو سی سال مهلت ندادیم .. مگه بهت عمر ندادیم.. مگه بهت وقت ندادیم‌.. مگه بهت فرصت ندادیم؟؟؟ چرا استفاده نکردی؟؟؟ مگه جوون نبودی؟؟ مگه سالم نبودی؟؟ مگه اسلام نداشتی؟؟ مگا نماز ستون دینت نبود؟؟ مگه راهی نبود برا رسیدن به خالقت؟؟ مگه راهی نبود برای صحبت با معبودت؟؟ هیچی نمتونستم بگم... فقط سکوت کردم...😓 تشنگیم بیشتر و بیشتر میشد..‌ انگار کوره تو دهنم روشن کرده بودن... سوالش و چند بار ،،هر دفه خشمگینتر و بلندتر از دفه قبل میپرسید..... نمیدونم چی شد این سوال رو کردم؟؟ گفتم چرا اینقدر زود منو از دنیا بردین؟؟؟ من هنوز میخواستم جبران کنم...😓 با صدای بلند و عصبانی و گوش خراش بهم گفت::یکی از دلایلش سبک شمردن نمازت بود... ای انسان...مگه حدیث پیامبر درمورد سبک شمردن نماز رو نشنیدی که فرمود ::: کسی که نمازش رو سبک بشماره خدا به پانزده عذاب گرفتارش میکنه.. شش مورد در دنیا سه مورد در زمان مرگ سه مورد در قبر سه مورد در قیامت..... تمام این بلاهایی که به سرم اومده بود همش تو این حدیث بود😰 کوتاه شدن عمرم.. تشنگی.. گرسنگی.. برآ ورده نشدن حاجاتم... تاریکی و ظلمت... همین ملکی که ازم سوال و جواب میکنه.. با صورت کشیده شدن رو زمین... سخت شدن محاسبه اعمالم... و....... حدیثش خیلی طولانی بود... چجوری بود که من اونو تو دنیا نشنیده بودم😞 کاش میفهمیدم که چقدر نخوندن نمازای صبحم الان به ضررم شد... کاش میفهمیدم که چقدر عمرم به یه چشم به هم زدن قراره تموم بشه.. کاش تو دنیا کاری جز بندگیه خدا نمیکردم.. کاش😞 من هیچی از این حدیثو تو دنیا نشنیده بودم.. فقط بهم گفته بودن اولین سوال درباره نمازه... همیشه فک میکردم اینو میگن که مارو بترسونن😓 دیگه پاهام تاب تحمل نداشتن.. دیگه نایی برام نمونده بود.. با زانو رو زمین داغ افتادم.. رو زمینی که از بس داغ بود احساس سوختگی میکردم.. یهو احساس کردم آدمایی دورم هستن.. سرمو که این طرف و اونطرف چرخوندم‌