eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
آماده انجام هر گونه عملیاتی بود. بعد از عملیات والفجر 8 جاده ای بود که ضلع بندی شده بود و عراق دید وسیعی روی این جاده داشت و این برای نیروها مشکل ساز بود. اگر کارخانه ی نمک پس گرفته می شد، نیروها امنیت زیادی داشتند. با توجه به شناختی که از نیروها داشت، عده ای را برای انجام این عملیات آماده کرد و خود برای بررسی دقیق تر به تنهایی راهی شد. صدای انفجار مین نیروها را نگران نمود. آن طرف تر محمد غرق به خون روی زمین افتاده بود و بر اثر انفجار مین پایش قطع شده بود . وقتی او را با برانکارد به عقب انتقال می دادند با خنده گفت:« حالا پایم زودتر از خودم به بهشت می رود.» او جهت مداوا به اصفهان منتقل گشت. با وجود جراحت شدید هیچ گاه از درد ناله نکرد و با توسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) و یاد و ذکر خداوند بر درد غلبه می نمود.
در مدت مرخصی نیز از انجام فعالیت های اجتماعی غافل نبود . خواهرش، زهرا زاهدی، در این باره می گویند:« هر وقت محمد از جبهه برای مرخصی می آمد، برای مراسم شهدا زحمت می کشید و به عیادت مجروحین می رفت و گاهی نیز در پایگاه بسیج فعالیت می کرد.» وقتی که یکی از همرزمانش شهید می شد، محمد یک کوزه گلی و قاب عکس امام برای آنان هدیه می برد و روی کوزه ی گل می نوشت:« تقدیم به خانواده شهید.» و نام شهید را بر آن می نوشت.
یک روز محمد کوزه گل و قاب عکسی از حضرت امام را به مادر می دهد. روی کوزه گل نوشته شده بود:« تقدیم به خانواده شهید.» به مادرش می گوید:« روزی که من شهید شدم، نام مرا روی آن بنویسید.» هنوز زخمهایش التیام پیدا نکرده و بهبودی کامل نیافته بود که فرمانده لشکر امام حسین (ع)، برادر حسین خرازی، از او خواست به جبهه برود . پدرش که می دید هنوز محمد نمی تواند درست راه برود، گفت:« محمد که نمی تواند راه برود، کاری از او ساخته نیست.» برادر خرازی با لبخند گفت: «ما با فکر محمد کار داریم .» قبل از مجروحیت او به عنوان تیربارچی در گردان امام حسین (ع) از لشکر امام حسین (ع) خدمت می نمود . ایشان می خواست گمنام و بی نشان و به عنوان رزمنده خدمت نماید، برای همین منظور از لشکر 25 کربلا جدا شده بود. چندی بعد با اصرار مسئولان به فرماندهی گردان امام رضا (ع) برگزیده شد. رمضان 1364 بود که محمد جهت زیارت خانه ی خدا مهیا می گشت. روحش در طواف کعبه زلال، سبکبال تر و آسمانی می شد. عظمت خداوندی او را مدهوش نموده بود. محمد بی قرارتر از قبل به شهادت و وصل الهی می اندیشید. بزرگترین آرزویش شهادت بود. سالها بود که در حسرت شهادت بی قرار بود . او شهادت را فوز عظیم می دانست. خواهر ایشان، زهرا زاهدی، درباره این شب به یادماندنی گفته اند:« یادم است شب دهم ماه رمضان سال 1364 بود و محمد می خواست به مکه برود و خیلی خوشحال بود و می گفت: نمی دانم برای بچه ها چی سوغات بیاورم؟ من فکر کردم منظورش ما هستیم، گفتم : محمد برای من یک جاروبرقی بیاور. خندید و گفت : شما را نمی گویم، بچه های گردان را می گویم. نمی دانی که من چقدر آن ها را دوست دارم.»
مهربانی و محبت در اعمال و گفتارش هویدا بود . او متصل به هو اللطیف بود و آنچه که خداوند به بندگان خالصش عطا می نمود، به محمد نیز بخشیده بود. خضوع و خشوع محمد، نشان از درک بالای او داشت . او به حقیقت هیبت و جلال خداوندی را مشاهده می نمود و خود را در مقابل این همه شکوه ناچیز می دانست، حضور مستمرش در جبهه نشان از اعتقاد به راهی که برگزیده بود، داشت. در عملیات کربلای 3 در سکوی الامیه حدود 200 نفر اسیر گرفت .
رفتار انسانی و اسلامی محمد با دیگران جالب بود، حتی با دشمنان نیز با مهربانی برخورد می کرد. در مرخصی بود که اعلام کردند اسرای عملیات کربلا 3 را به مسجد اسلامی رهنان می آورند. وقتی محمد به آن جا رفت، اسرا او را شناخته و اظهار خوشحالی می کردند. ایشان بلافاصله بیرون آمد . نمی خواست کسی از مسئولیت و وظایف او در جبهه چیزی بداند، حتی پدر و مادرش نمی دانستند محمد فرمانده است.
ایشان از طریق بسیج سپاه پاسداران اصفهان به جبهه اعزام شدند و مدت 53 ماه در جبهه حضور داشتند، مدتی را در لشکر 25 کربلا مسئول محور بودند، بعد به عنوان فرد عادی در لشکر 14 امام حسین (ع) خدمت می کردند و بعدها به خاطر لیاقت، فرمانده گردان امام رضا (ع) شدند. او در مدت حضورش در جبهه 5 مرتبه مجروح گردید % 50 مجروحیت داشت. وی در عملیات های: فتح المبین، محرم، والفجر 8، کربلای 3، کربلای 4، حضور داشت. عملیات کربلای 4 در پیش بود و محمد قصد عزیمت به جبهه را داشت. آماده غذا خوردن بود که همرزمش به دنبال او آمد. بدون خوردن غذا لباسهایش را پوشید و آماده رفتن شد. مادر لقمه ای برایش گرفت سپس او را بوسید و به خدا سپرد.
محمد عادت نداشت خداحافظی کند اما این بار دوباره برگشت و به مادر گفت:« خوب مرا نگاه کن که دیگر مرا نخواهی دید.» مادرش با مهربانی گفت:« این حرف ها را نزن.» قاطع جواب داد:« گفتن از من بود، خودتان بهتر می دانید.» وی در عملیات کربلای 4 به عنوان فرمانده گردان خدمت می کرد و برای انجام این عملیات در یک دره چادر زده بودند.
عملیات سختی بود. در این چند سالی که در جبهه حضور داشت، عملیاتی به این پیچیدگی ندیده بود. گروهان ها را دسته بندی کرد و به هر کدام مسئولیتی سپرد . از جزیره ام الرصاص با موفقیت گذشتند و به قسمتی- که گلوگاه عراق بود- رسیدند. نیروهای عراقی متوجه گردان امام رضا (ع) شدند. درگیری آغاز شد. محمد سریع و دقیق، هدایت و جابه جایی نیروها را کنترل می نمود. درگیری شدید تر شد. محمد همچنان مقاوم و استوار علی رغم نداشتن یک پا و یک چشم فرمان می داد و نیروها را هدایت می نمود . ناگهان گلوله ای دهانش را شکافت و خون از چهره اش جاری شد . آری سرانجام پس از پنج سال مقاومت در چهارم دی ماه سال 1365 دعوت حق را لبیک گفت و به آرزویش رسید. او قبل از عملیات به دوستش گفته بود، دیگر تحمل ماندن را ندارد و آرزو کرده بود که خداوند لیاقت شهادت را به او بدهد.
ایشان قبل از شهادت به خواهرش، زهرا زاهدی، قاب عکسی می دهد و سفارش می کند که بعد از شهادتش آن را بر مزارش نصب کنند. وی قبل از انجام عملیات و شهادتشان در تاریخ سوم دی ماه سال 1365وصیت نامه ای تنظیم می کنند که متن آن به این شرح است:«وه، چه زیباست دست از لذت های دنیا کشیدن، خدایی شدن و به سوی رب حرکت کردن. در جمع برادران مخلص و پاک بسیجی حاضر شدن، مخلص و خالص شدن، پر کشیدن و اوج گرفتن و به سوی حق پرواز کردن . آری چه زیباست چنین تجارتی، چه زیباست چنین هجرتی و چنین تجارتی .
حرکت از نیستی به هستی، از فنا به باقی، حرکت از دوست به دوست، حرکت از عشق به معشوق، حرکت بنده به سوی معبود. و باز چه زیباست چنین تجارتی، کالا، جان و مال بسیجیان و خریدار آن پروردگار متعال و بهای آن کسب رضای رب نمودن. بارالها، تو را سپاس می گویم که صراط مستقیم خود را به من آموختی، راه را به من نشان دادی، قوت و قدرت جسمی به من عطا کردی تا بتوانم راهم را انتخاب کنم و به سوی تو و نه از روی طمع به بهشت تو و نه ترس از عذاب جهنم تو، فقط و فقط برای رضای تو قدم بردارم و برای رضای تو از هیچ کوششی فروگذار نمی کنم. رنج دیدن و سختی کشیدن از برای فراق دوستان و همرزمان، همه و همه از برای قرب و نزدیکی به توست. بارالها رنج و نبرد و سختی برای تو موجب صفا و شادابی روحی و آرامش جسم است. پس بار پروردگارا، همان طور که درخواست من، زنده ماندن و شرکت در عملیات ها بوده، و همیشه عاشق کار و تلاش در جبهه بوده، دلم می خواهد هر موقع که دوست داشتی مرا همچون یک بسیجی مخلص و پاک، نزد خود ببری . از همه ی دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم و از همه التماس دعا دارم . از خدا می خواهم که پدر و مادرم مرا حلال کنند. دیدار به قیامت پیکر پاکش پس از تشییع در گلزار شهدا رهنان واقع در شهرستان رهنان از توابع استان اصفهان به خاک سپرده شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میزنه قلبم، داره میاد دوباره باز بوی محرم از تو چه پنهون دوباره دل تنگه برا پیرهن سیاهتون از تو چه پنهون میخوام بیام محرمی کرببلاتون میزنه قلبم داره میاد دوباره باز بوی محرم 🌹 گروه شهدایی" جامانده از شهدا" تقدیم میکند 🌹 🔰 پرسش وپاسخ آزاد ⌛️زمان جمعه ۱۴۰۰/۵/۸ 🕰 ساعت ۲۲.۳۰ با حضور: 🎤استاد شب نگار 💠 گروه جامانده از شهدا ↪️ https://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 ✳️دوستان خود را دعوت کنید
🌱 شهیدی که مانند مولاعلی (ع) یاری گر مستمندان و فقیران بود 🌷معرفی 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب (س) 📆 شنبه ۱۴۰۰.۰۵.۰۹ ⏰ ساعت ۲۲ 🕊گروه جامانده از شهدا eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
نگاهی به زندگی و وصیت نامه شهید علی شفیعی/ پیرو خط رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی باشید
علی شفیعی در شهر کرمان به دنیا آمد. دوران ابتدائی و راهنمایی را با موفقیت پشت سرگذاشت . در این زمان پدر را بخاطر ابتلا به بیماری سرطان از دست داد و در کنار مادر رنجدیده خود به دست و پنجه نرم کردن با فقر ایستاد . درسال 1356که یازده سال داشت کم و بیش در فعالیتهای انقلابی علیه رژیم ستمشاهی پهلوی شرکت می کرد، پخش اعلامیه ، نوار و کتابهای امام(ره) درمسجد جامع را در سال بعد شروع کرد
در سال 1357 فعالیتهای خود را با ورود به بسیج مسجد گسترش داد . با شروع جنگ تحمیلی پا به جبهه گذاشت و درسال 1362 واردسپاه شد وعلاوه برحضور درعرصه جنگ در فعالیتهای سیاسی مذهبی ازجمله در گروه امر به معروف ونهی از منکر شهر کرمان هم شرکت داشت.
باحضور درجنگ با آن سن کم و بروز خصلتهای بارزی چون مدیریت، تدبیر، اخلاص و عاشق بودن و بسیاری از خصلتهای دیگر توانست خیلی زود یکی از فرماندهان جنگ و جبهه شود . در عملیات بدر- والفجر8 کربلای 4 شرکت فعال و نقش آفرین داشت.
مادر شهید شفیعی با اشاره به دیدارش با همسر امام(ره) به همراه سردار سلیمانی گفت: حاج قاسم اصلا به این دنیا نیست، خدا نگهدارش باشد.
پاک ذات درباره حضورش در پشت جبهه اظهار کرد: در ابتدای جنگ من و چند نفر از خانم ها در ستاد پشتیبانی جنگ در کرمان بودیم و بعد به پشت جبهه رفتیم و تا زمانی که علی به شهادت رسید، من هم بودم.
مادر شهید شفیعی در پاسخ به اینکه نظرش درباره کارهایی که انجام داده، عوض نشده؟ گفت: جنگ، جنگ است. الان هم اگر جنگ بشود ما نمی نشینیم و باید دلیر باشیم. بسیجی ها افراد شجاع و مخلصی بودند و زمانی که بیمارستان صحرایی داشتیم، خانم ها میرفتند خط.
پاک ذات درباره دغدغه ها و خواسته اش از مسوولان گفت: تاکید من بر حجاب و کار برای جوانان است و جوان ها هم نباید منتظر کارهای خاص باشند. باید غیرت داشته باشند، نجاری هم کار است.
وی که در دوران دفاع مقدس در مناطق مختلف پشت جبهه از جمله اهواز، ایلام، قصر شیرین، شوش دانیال، آبادان، خرمشهر و ... حضور داشته، گفت: ما برای خدا کار کردیم نه برای ثروت دنیا و فرزندان ما برای دفاع از دین، وطن و ناموسمان رفتند و هرگز پشیمان نیستیم.