#کلام_شهید: وقتی برایم زاری میکنید، انگار به سمتم تیر میاندازید.
🌷 معرفی #شهید_حمید_احسانی
💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب (س)
📆 پنج شنبه ۱۴۰۰.۰۸.۲۰
⏰ ساعت ۲۱:۰۰
🕊گروه جامانده از شهدا
eitaa.com/joinchat/2098397195Cd150cbd0c1
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
حمید احسانی بیرون رفت و وقتی برگشت چند قطعه عکس آورد. یکی از عکسها را روی قاب دیوار گذاشت و گفت: این آخرین عکس من است و به زودی روبری حرم حضرت زینب (س) شهید خواهم شد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
امروز که با همسر شهید احسانی تماس گرفتم، داشت آماده پختن حلوا برای هشتمین سالگرد حمید میشد. مردی که چند بار به خواستگاری نرگس رفته بود تا او را راضی به ازدواج کند؛ مردی که آرزوهای زیادی برای زندگی مشترکشان داشت و میخواست دخترشان «نادیا» را در ناز و نعمت بزرگ کند، اما وقتی برای اولین بار به سوریه رفت و غریبی نازدانه امام حسین (ع) را در سوریه دید، دیگر نتوانست کنار همسر و دردانهاش بماند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
شروع زندگی مشترک
نرگس جعفری، همسر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «حمید احسانی» نخستین روزهای آشنایی با خانواده حمید را این گونه روایت میکند: پدر حمید، روحانی بود. در یک مراسم روضه از طریق یکی از آشنایان، خانواده من و حمید را به هم معرفی کردند و بعد از مدتی خانواده حمید به خواستگاریام آمدند. جواب من و حمید منفی بود. چون سن من کم بود و میخواستم درس بخوانم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
این ماجرا گذشت و یک سال بعد، حمید جلوی منزلمان آمد تا امانتی مادرش را از مادرم بگیرد. من که رفتم امانتی را بگیرم، حمید مرا دوباره دید و به مادرم پیام داده بود که اگر نرگس را به من ندهید، من دیگر زن نمیگیرم. خانواده حمید چند بار به خواستگاری آمدند تا اینکه من راضی به ازدواج با او شدم. حمید متولد ۲۴ تیر ماه بود و ما ۲۹ تیر ماه سال ۹۰ عقد کردیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
یک بار که به سوریه رفت، خیلی تغییر کرد
نرگس و حمید با یک مراسم عروسی ساده زندگیمشترکشان را شروع کردند. حمید کاشیکار بود. سال ۹۱ این ۲ جوان صاحب دختری به نام «نادیا» شدند. دختری که چشم و چراغ منزلشان شد. وقتی نادیا ۸ ماهه بود، حمید به نرگس میگوید: میخواهم برای کاری به تهران بروم. حمید میرود و نرگس حدود ۱۵ روز نمیتواند با او تماس بگیرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
بار اولی که از سوریه بازگشت خیلی تغییر کرده بود
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نرگس در این باره میگوید: بعد از ۱۵ روز نگرانی حمید با من تماس گرفت و گفت در سوریه هستم. من ابتدا باورم نمیشد. من هر روز منتظر آمدنش بودم؛ از خانه بیرون نمیرفتم و انتظار آمدنش را میکشیدم. بعد از ۱۵ روز برگشت. حمید در این ۱۵ روز خیلی تغییر کرده بود. حتی نمازش یک دقیقه به تأخیر نمیافتاد. مرتب به جلسات روضه فاطمیون میرفت. چند وقت بعد پیکر اولین شهدای فاطمیون در مشهد تشییع شد. حمید برای تشییع شهدا رفت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
عکسی مخصوص حجله شهادت
بعد از تشییع شهدای فاطمیون در مشهد مقدس، شهید احسانی خوابی میبیند که تعبیر آن دعوت است؛ دعوتی که ختم به شهادت میشود. نرگس قبل از اذان صبح میبیند که حمید به نماز ایستاده است. از او میپرسد: چه شده؟ و حمید برایش تعریف میکند که خواب دیدم خانم زینب (س) آمدهاند بالای سرم و میگویند تو هم میتوانی بیایی. حمید در صبح همین سحر به همسرش خبر از نحوه شهادتش در روبروی حرم بیبی زینب (س) میدهد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نرگس جعفری میافزاید: صبح که شد، حمید رفت و برای صبحانه نان تازه خرید. سپس صورت دخترمان را بوسید. بیرون رفت و وقتی برگشت چند قطعه عکس آورد. یکی از عکسها را روی قاب دیوار گذاشت و گفت: این آخرین عکس من است. بعد که من همین طور نگاهش میکردم، گفت: من به سوریه میروم و روبری حرم حضرت زینب (س) شهید میشوم و در یک روز بزرگ دفن میشوم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
افتادن به پای مادر برای گرفتن رضایت
حمید قبل از اعزام به سوریه، پیش مادرش میرود تا رضایت بگیرد. مادر رضایت نمیدهد. حمید به پای مادرش میافتد و میگوید: من بدون رضایت شما هم میتوانم بروم، اما میخواهم راضی باشید. مادرش رضایت میدهد، اما میماند راضیکردن نرگس خانم. وقتی حمید میبیند همسرش راضی نمیشود، به او میگوید: میدانم که آخرش من را حلال میکنی.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان