حمید به خواب مادرش آمد و گفت: این قدر برای من گریه نکنید
نرگس خانم ۸ سالی است که برای همسرش دلتنگی میکند. او این دلتنگیها را این چنین روایت میکند: حمید فردی بانشاط و خوشاخلاق بود. به همین خاطر بعد از شهادتش زندگی برایمان خیلی سخت گذشت. یک بار خیلی دلتنگ بودم و به او میگفتم: چرا رفتی؟ شب خواب دیدم که ناراحت است و میگوید: اینقدر گریه نکنید. مادر حمید هم خیلی برایش بیتابی میکرد. یک بار او خواب حمید را میبیند که در آن طرف دریا ایستاده و یک لباس سوراخ سوراخ دارد. وقتی مادرش از او احوالش را میپرسد، میگوید: این سوراخهای روی لباسم، تیرهایی است که با گریه شما به من اصابت میکند. بعد از این ماجرا دیگر من و مادرحمید آرام شدیم و کمتر گریه میکنیم
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
قول داده بودند سهتایی به سوریه بروند
علاوه بر حمید، نرگس خانم داغ ۲ شهید دیگر را بر دل دارد. او میگوید: زمانی که حمید به سوریه رفت، دایی و پسرخالهام هم با حمید ثبتنام کرده بودند. وقتی حمید شهید شد، پسرخالهام شهید «علیاصغر انصاری» و داییام شهید «حسین علیزاده» به مشهد آمدند. پسرخالهام با حمید در سوریه بود. اما داییام نرفته بود و میگفت: من شرمنده شدم چون نتوانستم بروم. ما قول داده بودیم سهتایی باهم به سوریه برویم. داییام بعد از اربعین شهادت حمید به سوریه رفت. پسرخالهام در سال ۹۴ در یکی از عملیاتها به شهادت رسید و مفقود است. داییام هم سال ۹۶ بر اثر اصابت تیر به قلب و سرش به شهادت رسید. (برای اطلاعات بیشتر درباره این ۲ شهید مدافع حرم اینجا را بخوانید)
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکلمه نادیا برای پدرش در حضور سردار علی فضلی
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
مداح اهل بیت (ع) بود
به مناسبت هشتمین سالگرد شهادت مدافع حرم «حمید احسانی» پای صحبتهای مادرش «فاطمه هزاره» هم مینشینیم. مادری که آخرین هدیه روز مادر را قبل از رفتن فرزندش به سوریه گرفت، چرا که حمید میدانست این آخر دیدار است. مادر در طول این ۸ سال هر وقت دلتنگ حمید میشود، پیراهن را برمیدارد و آن را در آغوش میکشد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
این مادر شهید درباره حمید که نخستین فرزندش است، میگوید: حمید خیلی بچه شوخطبعی بود. او ۲ خواهر و ۲ برادر از من و ۲ برادر دیگر هم از همسر دوم حاج آقا دارد. او بین این فرزندان خیلی بانشاطتر بود. حمید تا دیپلم درس خواند و درسش خوب بود. علاقه خاصی هم به مداحی داشت. حتی یک بار در مجلسی مداحی کرد و شعری را اشتباه خواند، برخی از حاضران به او خندیده بودند، پیش من آمد و خیلی گریه کرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نادیا و دلتنگیهایش
من هم به او دلداری دادم و گفتم: همه آدمها اشتباه میکنند، گریه نکن اگر دوست داری باز هم تمرین کن و مداحی کن. همین طور شد و پسرم تا سالها در ایام محرم و مجالس مداحی میکرد. او خیلی بیشتر از سناش شرایط را درک میکرد. همسرم روحانی بود و زندگی طلبگی داشتیم. وقتی به حمید پول میدادم، آن را در قلکش میانداخت و زمانی که مهمان برایمان میآمد یا پولی لازم داشتیم، میرفت از قلکش پول را در میآورد، به من میداد و میگفت: از کسی پول قرض نگیرید.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
یک سال قبل از شهادتش مزارش را نشانمان داد
حمید تازه استادکار کاشیکاری شده بود و سر و سامان گرفته بود. از دوستانش شنیده بود که در سوریه چه خبر است. بدون اینکه به مادر و خانواده اطلاع بدهد به سوریه رفت. مادر میگوید: بار اول که حمید به سوریه رفت، من اصلاً در جریان نبودم. بعد از مدتی پیکر شهدای مدافع حرم را در بهشت رضا (ع) تشییع میکردند که حمید هم در این مراسم حضور داشت. او به پدرش گفته بود یک سال دیگر من هم شهید میشوم و در کنار این شهدا من را به خاک میسپارند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
برای رضایتگرفتن دست و پایم را میبوسید
حمید دیگر آماده رفتن به سوریه میشود و میرود تا از مادر رضایت بگیرد. مادر دلش راضی نمیشود اما حمید به دست و پای مادر بوسه میزند تا بلکه مادر راضی شود. مادر حمید ادامه میدهد: حمید برای رضایت گرفتن به منزلمان آمد. هر چه اصرار کرد، راضی نشدم. به دست و پایم بوسه زد باز هم راضی نشدم. وقتی دید که این کارهایش اثر ندارد، به من گفت: اگر رضایت ندهی من روز قیامت به حضرت زینب (س) شکایت میکنم که میخواستم بیایم برای دفاع از حرمات، اما مادرم نگذاشت. وقتی حمید این حرف را زد، دست و پایم سست شد و گفتم: برو به سلامت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
فکر میکردم صحبتهای حمید درباره شهادت شوخی است
با توجه به اینکه شهید احسانی شوخطبع بود، مادرش صحبتهای او درباره شهادت را جدی نمیگرفت و پیش خودش میگفت: میرود و به سلامت برمیگردد. اما انگار این بار صحبتهایش با همیشه فرق داشت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
مادر در این زمینه روایت میکند: حمید یک روز قبل از رفتن به سوریه برای من یک پیراهن خرید و آورد. از او پرسیدم این پیراهن چیه؟ گفت: من روز مادر نیستم و هدیه شما را زودتر گرفتم. حمید برای دومین بار عازم سوریه شد. اوایل ماه محرم حمید تماس گرفت و گفت: من چند روز دیگر شهید میشوم و پیکرم روز ۸ محرم به دستتان میرسد. پیکرم را گلباران کنید.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
خبر شهادت پدرم را در شبکههای خارجی پخش کرده بودند. پدرم اولین پاسداری بود که از آنجا به خاطر خدماتی که کرده بود درجه تشویقی گرفت. تعداد زیادی اسیر گرفته بود.
🌷 معرفی #شهید_جبار_عراقی
💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب (س)
📆 سه شنبه ۱۴۰۰.۰۸.۲۵
⏰ ساعت ۲۱:۰۰
🕊گروه جامانده از شهدا
eitaa.com/joinchat/2098397195Cd150cbd0c1
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
خبر شهادت پدرم را در شبکههای خارجی پخش کرده بودند. پدرم اولین پاسداری بود که از آنجا به خاطر خدماتی که کرده بود درجه تشویقی گرفت. تعداد زیادی اسیر گرفته بود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
سردار شهید مدافع حرم جبار عراقی معروف به «ابا عارف» یک مرد استثنایی بود؛ همچون بسیاری از دلاور مردان ایران زمین که راه شهادت را از مسیر ولایت یافت و برای وطن و دین و اعتقاداتش مرزهای جغرافیایی را پیمود. به لطف خدا در دانش نظامی و هوشمندی بیبدیلی که داشت توانست در عملیاتهای بسیاری جان مظلومان را نجات دهد و راه را برای آزادی سرزمینهای اسلامی در سوریه باز کند و شاید ذکاوت نظامی او و شاگردانی که در این راه تربیت کرد کابوسی برای داعش و حامیان آنها بود که هیچ مین و فتنهای را بدون خنثی سازی رها نمیکرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
کمی که فکر میکنم نمیدانم که با کدام قلم وبیان میتوان از عزیزانی که سنگرهای جبهه را به محراب و معراج تبدیل کردند ثنا کرد. شهیدان جانهای عزیزشان را که ودیعه الهی بود؛ در بازار شهادت به مشتری جانها فروختند. آنان پیش از شهادت خدایی شده بودند. سیمای شان نور شهادت داشت. عطر خلوص و معنویت داشتند. شهدا دعا داشتند اما ادعا نداشتند. شهدا نیایش داشتند اما نمایش نداشتند. شهدا حیا داشتند اما ریا نداشتند. شهدا رسم داشتند اما اسم نداشتند.... دریغا که ما بر عکس شهدا عمل کنیم. شهدا رفتند که ما تن به سکوت ندهیم در مقابل نیرنگها و پلیدیها بیتفاوت نباشیم. شهدا رفتند که ما جهاد گر میدان نفس و میدان عمل باشیم. و اینک کوچکترین کاری که از دست ما بر میآید اینست که خاطره عزیز و دوست داشتنی شان را بر برگ برگ گلبرگها بنویسیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا نمیرند.تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان فاطمه زهرا گمنام و بیمزار بمانند مدیونیم.
حالا دیگر کودکان هم میدانند که مهدیه اسم مکان است فاطمیه اسم زمان اما من منتظر میمانم تا روزی که مهدیه اسم زمان شود و فاطمیه اسم مکان.چه غافلند دنیاپرستان و بیخبران که ارزش شهادت را در صحیفههای طبیعت جستوجو میکنند و مدد میخواهند و حاشا که حل این معما جز به عشق میسر نگردد. به کوت عبدلله اهواز رفتم؛ منزل شهید والامقام و با همسر و فرزندان شهید گفت وگو کردم که شما را به خواندن آن دعوت میکنم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
همسر شهید جبار عراقی از (ابا عارف) برایم گفت: ۴۷/۱۲/۱۰ در یکی از روستاهای شهر بستان مرز ایران و عراق دیده به جهان گشود. جبار ۱۶ - ۱۷ ساله بود که جنگ شروع شد. او که شور و شوق جهاد و حماسه در وجودش نقش بسته بود سلاح را بر دوش خود انداخت و به نیروهای مردمی و بسیجی منطقه پیوست. سرانجام در اسفند ۱۳۶۹ به استخدام سپاه در آمد. ۱۵ سال خدمت در تیپ یک زرهی لشکر هفت ولی عصر(عج) اهواز را در قسمت بسیج در قسمت اداری با کمال امانت و درستکاری بر عهده داشت. سرانجام به سبب لیاقتها و رشادتهایش وی را به عنوان فرماندهی گردان امام حسین(ع) در شهرستان کارون (کوت عبدالله) منصوب کردند
.#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
کار در گردان برای جبار امری جدی بود. یک لحظه از وقتش خالی از دغدغه گردان نبود. چند سال مسئولیت گردان را داشت ولی کارش از اسم گردان امام حسین(ع) از شهرستان و اهواز بالا زد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
مهدی عراقی فرزند ارشد شهید جبار عراقی برایم میگوید: بعد از ورود به سپاه اولین ماموریتی که در آن شرکت داشت تجسس در عراق در سال ۷۰-۶۹ بود. ماموریت پدر با لباس محلی عراقی در کشور عراق انجام شد و بعد از ماموریت، در نیروی انسانی تیپ یک حضرت حجت (عج) مشغول به کار شد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
فرزند شهید جبار عراقی ادامه میدهد: پدرم در سال ۸۵ فرمانده گردان امنیتی امام حسین(ع) کوت عبدالله شد که در سال ۸۹ به عنوان گردان نمونه کشور معرفی گردید. بعد از گردان امام حسین(ع) پدر به لشکر هفت رفت و در آنجا فرمانده گردان پیاده استان و بعد از آن هم به سوریه اعزام شد. پدر، دوست داشت که به سوریه برود. ما هم او را تشویق میکردیم. ما همیشه در روضهها به امام حسین(ع) میگوییم یا لیتنا کنا معک، این زمان همان زمانی است که باید حرفمان را عملی کنیم. پدر عقیده راسخی برای رفتن داشت و همیشه میگفت من دنبال عقیدهام هستم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
ترس برایش معنا نداشت
فرزند شهید میگوید: تنها چیزی که پدرم را به شهادت رساند، شجاعت او بود. در وجود پدر چیزی به معنای ترس معنا نداشت. در سوریه از ساعت ۱۲ شب تا ۶ صبح، به تنهایی جنگیده بود. دوستانش به او گفته بودند که برگردد اما قبول نمیکند و میگوید: شما فقط به من مهمات برسانید. پدرم ورزشکار بود و دوومیدانی انجام میداد. هر روز تقریبا ً هشت کیلومتر میدوید. هر روز عصر به من میگفت برایم زمان بگیر. من هم زمان میگرفتم هر روز دو ساعت میدوید. همرزمهای پدرم میگفتند در سوریه هم، اول صبح ما را بیدار و به خط میکرد و ما را وادار به دویدن میکرد. پدرم در سوریه هم ورزش را ترک نکرده بود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
تنها مقابل داعش ایستاد
فرزند شهید جبار عراقی میگوید: شهید یکی از فرماندهان تیپ استان حماء بود. او در تاریخ ۳ آبان سال ۹۴ در استان حماء به شهادت رسید. نزدیک ساعت ۱۲:۳۰ به آنها حمله میشود و پدرم به همراه دو نیروی ایرانی و حدود ۴۰۰ نیروی سوری بودند که بعد از آن حمله تمام نیروهای سوری فرار میکنند. همرزم پدرم همان ساعت ۱۲:۳۰ زخمی میشود و تا ساعت ۶ صبح بیهوش بود. وقتی به هوش میآید متوجه میشود که پدرم در تمام این مدت به تنهایی جنگیده است. همرزم پدرم تعریف میکند که پدر، او را کول میکند تا از معرکه نجات دهد؛ در همین حین پدر را هم میزنند. پدرم در میان همرزمانش به نام ابوعارف شناخته شده بود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
همرزمان پدرم از مدیریت او هم تعریف کردند. پدر هیچ وقت غذایش را تنهایی نمیخورد. وقت ناهار یا حتی صبحانه که میشد پشت بلندگو پیج میکرد تا همه در مقر جمع شوند و دسته جمعی با هم صبحانه یا ناهار بخورند. پدرم شب آخر قبل از شهادتش از دوستش میخواهد که برایش آب گرم تهیه کند تا غسل شهادت کند. همرزمان پدرم به او خندیدند و گفتند شما شهید نمیشوید. پدر جواب میدهد که من شهید میشوم و جایی هم شهید میشوم که شما نمیتوانید من را برگردانید، همان طور شد که گفته بود بعد از شهادت پدرم تا ۲۰ روز نتوانسته بودند پیکر او را برگردانند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
فرزند سردار شهید عراقی ادامه میدهد: پدرم سه مرحله به سوریه رفت. سال ۹۳ دو بار به سوریه اعزام شد و بار آخری که رفت تقریباً شهریور سال ۹۴ بود که حدود ۷۰ روز در سوریه ماند و بعد به شهادت رسید. به پدر گفته بودند که جایگزین شما آمده است؛ شما اگر بخواهید میتوانید برگردید؛ اما پدر قبول نکرد و گفت که تا جایگزین تمام نیروهای من نیاید من برنمیگردم. من این نیروها را با خودم آوردم با خودم هم برمیگردانم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
همیشه دفاع، این بار حمله
فرزند شهید جبار عراقی در ادامه میگوید: خبر شهادت پدرم را در شبکههای خارجی پخش کرده بودند. پدرم اولین پاسداری بود که از آنجا به خاطر خدماتی که کرده بود درجه تشویقی گرفت. تعداد زیادی اسیر گرفته بود، همیشه ایرانیها دفاع میکردند؛ اما پدرم حملاتی را طراحی کرده بود و در دل شب به داعشیها حمله میکردند. فکر میکنم پنجمین شهید استان بود. بعد از شهادت پدرم شهدای زیادی را به استان و شهر ما آوردند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان