eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
109 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید علاقه زیادی به خانواده خود داشت به گفته پدرش، سجاد فقط پسرش نبود بلکه یک رفیق و همراه تمام عیار او بود. بعد از مطرح کردن تصمیم اش برای رفتن به سوریه با مخالفت پدرش مواجه می‌شود که می‌گوید: پس مادرت چه می‌شود؟ او در جواب پدر می‌گوید: «نمی‌توانم تحمل کنم سر نیزه را در حلق بچه‌های شیرخواره ببینم، باید بروم.»
وقتی که شهید عزمش را برای سوریه رفتن جزم کرد همه خانواده در خانه سجاد گرد آمدند، همگی بغض کرده بودند و هیچ کس حرفی نمی‌زد و دختران دو قلویش دنبال او می‌دویدند و می‌گفتند: «بابا نرو، بابا نرو، وقتی سوریه را آزاد کردی برگرد.» شهید از دوقلوهایش دل کند و رفت.
شهید سجاد روشنایی فرمانده گردان سوم امام حسین(ع) بود و در منطقه عملیاتی سوریه به عنوان جانشین گردان خدمت می‌کرد، سید سجاد از لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد، و ۲۵۰ نفر را در سوریه فرماندهی و هدایت می‌کرد و همیشه جلو دار نیروها بود و در زمان او کمترین تلفات به وجود آمده است.
همانطور که سردار سلیمانی گفتند کانال‌های نبل و الزهر مانند خرمشهر قفل شده بود، کانال الزهرا از مناطق شیعه نشین سوریه است که با یاوری مدافعین حرم و حضور سیدسجاد در بین آن‌ها آزاد شد، سیدسجاد در درگیری با نیروهایی که درب خیبر را شکستند، در نهایت با اصابت راکت به پهلویش سیزدهم بهمن‌ماه ۱۳۹۴ به درجه شهادت نائل شد.
بهمن‌ماه یادآور آزادی دو منطقه شیعه‌نشین نبل و الزهرا از دست تروریست‌ها است که به مدت ۴ سال در محاصره تروریست‌ها بوده و با مشارکت مدافعین حرم قمی، شهید سراجی، قلی‌زاده، عربی، سامانلو و هاشمی لشکر علی‌بن ابیطالب قم آزاد شد.
پدر شهید می‌گوید: «حاضر هستم که کف پوتین‌های پاسداران را ببوسم و چه قدر از این که فرزندم در لباس پاسداری خدمت کرده و به درجه شهادت رسیده شاکر هستم و اگر هزار تا سجاد دیگر داشتم دوست داشتم در راه اسلام و حق بدهم، درست است که داغ جوان دیدن سخت است اما به واسطه فرزند شهیدم قلبم روشن و باز شده است.»
همسر شهید زمانی که متوجه شده بود همسرش به درجه شهادت نائل شده و به آرزوی دیرین خود رسیده است خوشحال شد و سعی کرد که در حضور فرزندان خود بی‌تابی نکند، با این وجود فرزندان او را آرام می‌کردند و از جایگاه پدر شهیدشان برای وی می‌گفتند.
همسر وی در خصوص شهید و شهادت بیان می‌کند: «این موضوع که شهدا واقعا زنده هستند و حضور دارند یک قوت قلبی برای خانواده شهدا است و ما معتقدیم که نظر کرده حضرت زینب(س) هستیم و ایشان با عنایت خود صبری به ما عطا فرموده که بتوانیم در شرایطی که عزیزترین شخص زندگی ما حضور ندارد زندگی کنیم؛ با گذشت زمان هنوز نتوانستم نبود همسرم را درک کنم و مدام حضورش را در کنار خود حس می‌کنم».
شهید روشنایی عاشق رهبر بود و آخرین درخواست وی این بوده که سلامش را به آقا و رهبر برسانند و بگویند که این سرباز کوچک را در نماز شب دعا کنید تا بلکه خداوند به واسطه دعاهای ایشان از سر تقصیراتم بگذرد.
دستور متفاوت یک فرمانده در عملیات کربلای ۵ کسی ماسکش را درنیاورد به جز شهادت چیزی برایم طلب نکن 🍃🌹معرفی 💠 ارائه : بزرگوار خادم الشهدا یازینب(س) 📆 پنجشنبه ۱۴۰۲.۱۰.۲۸ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ گروه جامانده از شهدا👇🌹 eitaa.com/joinchat/2098397195Ce44ef032f0 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
محمدزاده از مسئول دسته پرسید چه شده است، آن بسیجی کمی عقب مانده بود و می‌گفت: «ماسکش را گم کرده است، محمدزاده دوید طرف بسیجی و ماسکش را درآورد و به آن بسیجی داد و گفت: سریع بزن
بنامعلی محمدزاده، در سال ۱۳۳۹ در اردبیل به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند و تحصیلات نظامی را در دانشگاه امام حسین (ع) ‌سپری کرد. کبری، اکبر، صغری وعلی‌اصغر هم ثمره ازدواج بنامعلی است. وی پس از ورود به سپاه، در سمت فرمانده گردان در دفاع مقدس شرکت کرد و روز ۲۶ دی ماه سال ۱۳۶۵ در حالی که فرماندهی گردان مقداد و معاونت «تیپ ذوالفقار لشکر ۳۱ عاشورا» را برعهده داشت در منطقه شلمچه و «عملیات کربلای۵» بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید.
این همرزم و دوستش سردار شهید داور یسری، فرمانده سپاه اردبیل را می‌توان از فرماندهان و سرداران عاشورایی استان اردبیل برشمرد که با رشادت‌ها و فداکاری‌هایی که از خود بر جا گذاشتند، هیچ وقت از ذهن مردم ایران فراموش نخواهند شد.
محمدزاده در عملیات والفجر مقدماتی، از ناحیه سینه مجروح و به تهران منتقل شد. پس از بهبودی، در عملیات‌های خیبر و بدر شرکت کرد. سال ۶۵ بود که به عنوان مربی در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین (ع) ‌ به آموزش تاکتیک پرداخت اما شهادت همرزمانش چنان در روحیه او تاثیر گذاشت که خدمت در پادگان‌ها را رها کرده، به جبهه شتافت.
در قرارگاه کربلا مامور اطلاعات و عملیات شد. در همان دوران از لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) ماموریت یافت فرماندهی گردان مقداد از لشکر ۳۱ عاشور را بپذیرد. سردار امین شریعتی در دیدار با خانواده شهید گفته بود: «قبل از ورود محمدزاده به لشکر ما، روی گردان مقداد حسابی باز نکرده بودیم ولی پس ازآنکه مسئولیت آن را قبول کرد سخت‌ترین مأموریت‌ها را به وی می‌سپردیم.
سردار ایران‌زاده از فرماندهان ۳۱ عاشورا نیز می‌گوید: بعد از تحویل این خط به گردان مقداد، او شبانه‌روز فعالیت می‌کرد و استراحت نداشت. روزانه دو ساعت او را به عقب منتقل می‌کردیم که استراحت کند. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با یک حالت عجیبی بیدار شد. نسبت به روزهای دیگر دیرتر بلند شده بود. وقتی که می‌خواست به خط برود تعدادی از دوستان گفتند مثل این که این رفتن، آخرین رفتن بنامعلی است زیرا حالت عجیبی دارد. همان شب بود که در بی‌سیم شنیدیم که محمدزاده شهید شده است و بالاخره بنامعلی محمدزاده در ساعات اولین بامداد روز ۲۶ دی ۱۳۶۵ بر اثر بمباران شیمیایی دشمن و اصابت ترکش، در پشت پنج ضلعی (شلمچه) – عملیات کربلای ۵- به شهادت رسید
شیمیایی شدن فرمانده نقل است که گردان مقداد در همان عقب مورد بمباران شیمیایی قرار می‌گیرد و این امر باعث می‌شود که روحیه گردان تضعیف شود و رشته کار از دست برود اما بنامعلی با این که خودش شیمیایی شده بود با تدبیر و مدیریتی که داشت بلافاصله سخنرانی کرده و واقعه صحرای کربلا و ظهر عاشورا را برای بچه‌های گردان مجسم می‌کند به طوری این سخنان در روحیه پرسنل تاثیر می‌گذارد و روحیه می‌گیرند که حتی پرسنلی که شیمیایی شده بودند حاضر نمی‌شوند به عقب تخلیه شوند.
تواضع، خلوص و ایثار بنامعلی از بارزترین ویژگی‌های وی بود. مثلا در یکی از عملیات‌ها هنگامی که نگهبانی یکی از پل‌ها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود شخصا مراقبت از آن پل را به عهده گرفت.
خصوصیات شهید او نمونه اشداء علی‌الکفار و رحماء بینهم بود. از چاپلوسی و دورویی بیزار و نسبت به غیبت و تهمت بسیار حساس بود. بسیار کم سخن می‌گفت و هرگاه نیز کلامی می‌گفت بسیار سنجیده و متین بود. عشق و ارادت خاصی به خانواده‌های شهدا داشت. به نماز اول وقت و جماعت اهمیت می‌داد. شاهد این سخن مسجد صاحب‌الزمان (عج)، مسجد یاخچی‌آباد، مسجد الرسول (ص) بازار دوم نازی‌آباد و مسجد جامع خانی آبادنو است. دائم الوضو بود و در اغلب روزهای رجب و شعبان حداقل یک روز در هفته را روزه می‌گرفت. بسیار صبور و بردبار بود و در برابر مشکلات همه را به صبر دعوت می‌کرد، به خصوص صبر در شهادتش.
حسینعلی بایری همرزم شهید در خاطراتی روایت می‌کند: در عملیات کربلای ۵ در یک نقطه در کانال بودیم. شب را آنجا ماندیم و صبح هواپیماهای عراقی آمدند و آنجا را بمباران شیمیایی کردند. بچه‌ها ماسک‌ها را به صورت‌هایشان زدند ولی بعضی‌ها ماسک و فیلتر ماسک نداشتند. بنامعلی انتهای کانال نشسته بود و وقتی شنید بعضی‌ها ماسک و فیلتر ندارند ماسک خودش را درآورد و گذاشت کنار کانال. بعدازظهر آن روز وقتی او را دیدم خون چشمهایش را گرفته بود. گفتم وضعیت خیلی خراب است برو اورژانس. گفت: مگر چه شده است؟ از وضع خودت خبر نداری، چشم‌های هردوی‌مان سرخ سرخ شده بود ولی چشم‌های محمدزاده در بد وضعیتی بودند. گفتم: وضع تو خراب است بهتر است بروی اورژانس. هر دو به هم گفتیم و آخر سر هم هیچ کداممان نرفتیم.
دستور می‌دهم کسی ماسکش را درنیاورد در ادامه عملیات کربلای ۵ در حال رفتن به طرف کانال ماهی، محمدزاده در جلوی ستون حرکت می‌کرد. عراقی‌ها شیمیایی زدند و همه، زود ماسک‌ها را زدیم. به یکباره شنیدیم یکی از پشت سر داد می‌زند. برگشتم پشت سر را نگاه کردم یک بسیجی بود. از سر و صدایش محمدزاده هم برگشت عقب را نگاه کرد و از مسئول دسته پرسید چه شده است، آن بسیجی کمی عقب مانده بود و می‌گفت: «ماسکش را گم کرده است، محمدزاده دوید طرف بسیجی و ماسکش را درآورد و به آن بسیجی داد و گفت: سریع بزن.» محمدزاده یک چفیه انداخته بود دور گردنش. آن را با قمقمه‌اش خیس کرد و جلوی دهانش گرفت. بچه‌ها رفتند طرفش و خواستند ماسک خودشان را به او بدهند قبول نکرد و گفت: دستور می‌دهم کسی ماسکش را درنیاورد.
کنار بچه‌های گردان در موقعیت کانال ماهی مستقر شده بودیم. نزدیک اذان صبح بود. عراقی‌ها تانک‌های‌شان را در روبرو آرایش می‌دادند. گلوله‌های توپ‌های فرانسوی و خمپاره به اطراف‌مان اصابت می‌کرد. بی‌سیم زدند گفتند محمدزاده می‌آید آنجا موقعیت را از نزدیک ببیند. کمی عقب‌تر یک دیدگاه بود. بی‌سیم زدند و گفتند: آیا فرمانده گردان رسیده آنجا، گفتند رسیده است. گفتم بگویید وضعیت خیلی بد است و فعلا نیاید. بی‌سیم‌چی گفت: محمدزاده می‌گوید حتما باید برود کنار بچه‌های گردان. در همان موقع که داشتیم صحبت می‌کردیم یک گلوله تانک به مققابل سنگر دیدگاه اصابت کرد. بی‌سیم‌چی گفت: گلوله تانک بعد از این اصابت به محمدزاده هم اصابت کرده است. بچه‌ها می‌گفتند، اعضای شکم محمدزاده متلاشی شده بود و وضعیتش به گونه‌ای بود که امکان حملش نبود. او را می‌گذارند لای پتو می‌خواهند برسانند پای آمبولانس. می‌گفتند در آن لحظه تشهدش را گفت و چشم‌هایش را بست.
ابوالفضل باشکوه همرزم شهید هم می‌گوید: در اواخر سال ۱۳۶۱ با هم در جبهه جنوب بودیم که مصادف با عملیات والفجر۱ و مقدماتی بود. از اردبیل اعزام شده بودیم و فرمانده یکی از گردان‌های لشکر ۳۱ عاشورا برعهده سردار شهید بنامعلی محمدزاده بود. بنده به عنوان مسئول موتوری یکی از تیپ‌های لشکر عاشورا مشغول خدمت بودم. در والفجر مقدماتی طرح و برنامه داشتند تا از آن منطقه عملیات انجام دهند و هر یگان به ماموریت محوله خویش مشغول بود. بنده مؤظف به تامین خودرو برای هر یگان بودم. روزی شهید محمدزاده مراجعه کرد که ماشین نداریم جهت شناسایی مجدد به منطقه برویم. ما با هم در منطقه قرارگاه طبق مقررات جنگی تدارکات و موتوری آن منطقه مستقر بودیم و لازم بود از منطقه شناخت داشته باشم تا در عملیات جهت سوخت‌رسانی و آبرسانی و موادغذایی، خودمان را آماده کنیم. پیشنهاد کردم اگر ممکن است با هم برویم و در شناسایی منطقه بنده را یاری کنید که قبول کرد. به طرف موقعیت حرکت کردیم. تردد خودروها خیلی مشکل بود بنابراین ما باید با دنده سنگین حرکت می‌کردیم. آخرین خط علامت یک درخت بود. به حرکت خود ادامه دادیم تا در پشت خاکریز پنهان شده و به کار خود ادامه دهیم.
سردرد شدیدی داشتم. هنوز به خاکریز نرسیده بودیم گلوله توپ دشمن به اطرافمان اصابت کرد. بعد از چند دقیقه به خود آمدیم. هر یک به گودالی افتاده و سر و صورتمان خاک آلود شده بود. قبل از اصابت گلوله چنین خواسته‌ای از خدا داشتم. با ایشان شوخی می‌کردم که چرا از خدا چیز دیگری نخواستم تا شامل حال ما شود. محمدزاده با حالت تبسم به من گفت: مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم جز به عشق شهادت. او به من گفت: از تو خواهش می‌کنم هر موقع دعا کردی به جز شهادت چیزی برایم طلب نکن.