eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره شهید جمشید راوي : مادر شهيد سرباز امام این چه حکایتی است نمی دانم! اما خوب لمس کردم روزی که روح خدا رو در روی طاغوت ایستاد و گفت: «سربازان من در گهواره اند.» بی شک از جمشید بیات هم سخن گفته بود. سال دوم راهنمایی بود، مدرسه ی راهنمایی صدری می رفت، روح انقلابی و شور حماسی در او شکفته بود. با سن کم خوب تشخیص داده بود که از کدام مسیر می شود فریاد اعتراض و نفرت را به گوش سران حکومت ظلم برساند. در جمع دوستان هم سن و سالش نفوذ کرده بود و تاثیر زیادی روی آنان گذاشته بود، همه از او حرف شنوی داشتند. سرباز کوچک امام راهی را پیش گرفته بود که فریاد اعتراضش عده ای زیاد از مردم، دانش آموزان را متوجه خود کرد. هر روز در مدرسه شیرهای کوچکی به عنوان تغذیه روز در اختیار دانش آموزان می گذاشتند، عده ی زیادی را با خود همراه و متقاعد کرده بود شیر را نمی خوردند، در کیف ها پنهان می کردند و موقع خروج از مدرسه بیرون می آوردند. ساعت خروج ساعت تردد وسائل نقلیه بود، در خیابان اصلی جمع می شدند و شیرها را به طرف مسیر حرکت ماشین ها می گذاشتند. وقتی وسائل نقلیه از روی شیرها عبور می کرد صدایی بلند حاصل از ترکیدن پاکت شیر بلند می شود، این صدا توجه همه رهگذران و مردم و دانش آموزان را جلب می کرد. همزمان او و دوستانش فریاد می زدند: ما شیر بز نمی خواهیم، ما شاه دزد نمی خواهیم همه تحت تاثیر زیاد فریاد عدالت خواهی این نوجوانان کوچک قرار می گرفتند که دستشان هنوز آغشته به رنگ اسپری حاصل شعار نویسی شب گذشته بود. این سرباز امام با این انگیزه و این شجاعت بی شک مراحلی را طی می کرد تا به جایی برسد که اکنون جایگاه اوست و تبدیل شود به دانشجوی عارف شهید جمشید بیات که همیشه از خدا رستگاری می خواست. 💠گروه
مناجات نامه شهید جمشید (1) تاريخ : 1365/11/18 خدايا چه کنم ؟ تازه از بيرون آمده ام اين خانه ديگر برايم قابل تحمل نيست اي کاش همان تنهايي منزل دايي را از دست نمي دادم که تنهايي زيباست، واقعا ً زيباست چند روزي است که به تهران آمده ام سرم حسابي درد مي کند بطوري که حتي بودن خود را در اين دنيا هيچ مي دانم و ديگر هيچ. همه اش به فکر بچه ها هستم، بيشتر از همه حيدر، حيدري که براي من يک دنيا اميد بود هر کاري که مي خواستم انجام دهم هر جايي که مي خواستم بروم هر چيزي مي خواستم بگيرم حيدر بود و اين حيدر بود و حيدر. الان هم که به خانه آنها مي روم احساس مي کنم که حيدر در کنارم نشسته است اين او است که حال مرا مي داند و ديگر نه. من نمي خواهم قبول کنم که حيدر رفته است و مرا تنها گذاشته است تازه اگر هم بخواهم نمي توانم نه نمي توانم اين از آن خواستنهايي نيست که توان نيز داشته باشد. من خيلي اشتباه داشتم، خيلي کارهاي اشتباهي انجام مي دادم و اين اون بود که با کمال متانت و بزرگواري مثل يک برادر خوب و صادق يکرو مرا کمک مي کرد و حال اي خدا من مانده ام و دنيايي از دنيا، دنيايي از پليدي، دنيايي از زشتي و نازيبايي. کيست که مي گويد زندگي زيباست ؟ يادم مي آيد که مادرم قبل شهادت مي گفت خدا کند که سربی داغ زمين بگذارم و من حالا مي فهمم که چقدر زيبا مي گفت و حالا مي بينم که چقدر زندگي تلخ است. تلخ تر از آنچه که خيلي تلخ است. خدايا مي دانم که چرا مرا نگه داشته اي و شايد دانسته من کفر باشد به همين خاطر است که نمي توانم بنويسم. خدايا از تو مي خواهم کمکم کني تا بتوانم آنچه را که تو مي خواهي باشم. آن طور که خودت مي خواهي، خدايا کمکم کن که گناه نکنم و کمکم کن از گناهاني که مرتکب شده ام توبه کنم. خدايا تو صبوري، رحيمي، کريمي و ستارالعيوبي. خدايا من لغزش زيادي دارم کمکم کن که در راه تو پايم نلغزد و کمکم کن که در راه شيطان پا نگذارم که مي دانم بد راهي است خدايا کمکم کن باشم که اگر شوم ترا بهتر خواهم شناخت. خدايا کمکم کن شوم. خدايا کمکم کن (رضا) شوم که اينان نيز از تو بودند و براي تو و بخاطر تو ... خدايا من از شر شيطان وسواس خناس بتو پناه مي برم، خدايا من از پليدي، زشتي، حسد، غيبت، و تمام خبائث به تو پناه مي آورم. کمکم کن.کمکم کن که نيازمند کمکهاي تو هستم. بياد همه شهدا ء:، ، ، ، ، و همه شاعراني که شعري عظيم سرودند و رفتند و اينان شاعر بودند. 65/11/18 بنده نااميد از دنيا و اميدوار به تو جمشيد 💠گروه
دلنوشته شهید جمشید در فراق شهیداحمدرضا (2) بعد از تو ای احمد محمود درکه (1) عزادار است فاو سیه پوشیده شلمچه گریان است اروند رود خاموش است کردستان چون یتیمی سردرگریبان دارد حیدر و داریوش به استقبال آمده اند. مگر چه شده؟ دانشگاه بر سر زن که گل سرسبدت را پرپر کردند. شلمچه غم ببار که فاتحت را به خون کشیدند. اروند رود آرام بگیر که نهنگ قدرتمند را کشتند. نخلستان ابوشانک بسوز که شیرت را گرفتند. میمک درهم ریز که پلنگ توانایت را در بند کشیدند. "آری بهار مرده است " (1) درکه: محله ای که دانشجویان شهید حیدر کاظمی، داریوش ساکی و احمدرضا احدی در آن مسکن داشتند. 💠گروه
دست نوشته های شهید جمشید (4) بسم الله الرحمن الرحیم * امروز پنج شنبه آخرین روز ماه مبارک رمضان است. دیروز بچه ها گفتند: که چون بین امتحان نمی توانیم به شهرستان برویم در این یکی دو روز تا فرصتی هست برویم و احوالی بپرسیم و برگردیم به همین منظور راه افتادیم و دیشب با هزار آرزو به وطن رسیدیم بگذریم، به خانه افطار کردم و برای نماز هم به مسجد محل رفته و نماز را خواندم بعد از آن هم چون شنیده بودم که بچه ها به تالار قرآن می روند، برای دیدن آن ها به آنجا رفتم و به حمدالله همگی بچه ها را دیده و زیارت کردم. آخر جلسه ما هم طبق معمول هر شب آن ها برای خیابان گردی بیرون آمدیم. در بین راه با یکی از دوستان که معلم یکی از روستا های به اصطلاح خوب است صحبت می کردیم و ایشان از کمبودها و فقر فرهنگی شهر و روستا و نقاط ضعف آموزش و پرورش و خیلی چیزهای دیگر صحبت کرد و من نیز با هزار ذوق و علاقه به ایشان می ‌گفتم که دوست دارم معلم شوند و حتما اگر شده در یکی از همین روستاهای شهر خودمان به تعلم پرداخته و در ضمن تعلیم هم ببینم. در پی همین گفتگو بود که من به ایشان قول دادم که امروز صبح ساعت پنج و نیم در جایی که هر روز خود می رفت در آنجا باشم و با سرویس کرایه ای خودشان به همراه ایشان به روستا بروم. حدود ساعت یک بعد از نیمه شب بود که با بچه ها خداحافظی کرده و به خانه آمدم بعد از خوردن سحری (جای شما خالی) نماز خوانده و خوابیدم به مادرم گفتم: اگر من بیدارم نشدم مرا زود بیدار کند تا به قراری که دارم برسم. * صبح ساعت شش بود که از خواب بیدار شدم مادرم هم خواب مانده بود خیلی زود لباس پوشیده و به طرف گاراژ آن روستا راه افتادم، گفتم شاید حرکت نکرده باشند اما وقتی رفتم دیدم که خیلی زودتر از این ها رفته بودند یک چند دقیقه ای آنجا ایستادم و به خانه آمدم چون یکسری جزوه درسی داشتم که می بایست بخوانم. * ساعت ده و نیم بود که برادرم صدایم زد و گفت که پستچی آمده و تو را می خواهد، {...} بالاخره امضایی در دفتر پستچی زدم و نامه را گرفتم، دیدم نوشته بود از طرف آموزش و پرورش است اما هر چه فکر کردم، ندانستم که به چه خاطر است یا راجع به چه موضوعی است چون مسئله مورد نامه را تقریبا حل شده می دانستم و به همین منظور دنبال آن نرفته بودم. و اما از این ها همه که بگذریم برم سراغ متن نامه برای دانشجویی بیش از ۲۰ واحد... 💠گروه
دست نوشته های شهید جمشید (3) بسم الله الرحمن الرحیم ساعت ۲۲ دقیقه غروب روز هفتم دی ماه ۶۴ - روز شنبه در حالتی آن هم سراسر وجودم را گرفته و بغض گلویم را می فشارد و در حالی که نگاهی به کتاب ها می اندازم و آهی از ته دل می‌کشم و در حالی که تمام بچه ها چه انقلابی و چه ضد انقلاب چه شهرستانی و چه تهرانی همه شدیدا در حال درس خواندن هستند و در جهت یادگیری مطالب می تازند. و در حالی که مستضعفین در زیر ستم و در حال فقر به سر می‌برند. و در حالی که احتیاج هست تا ساکی و امثال او شدید درس بخوانند و به مستضعفین کمک نمایند. و در حالی که خانواده ام در ضعف مالی به سر می ‌برند و مرا به دانشگاه فرستاده اند و در حالی که مادر همیشه چشم انتظار من است تا من از در خانه وارد شوم و برای من اشک می ریزد و در حالی که چشم های زیادی منتظر است تا من تحصیلاتم را به پایان برسانم و در حالی که اشک می ریزم. و باز هم با تمام این مسائل که وجود دارد شب ها و ساعت های متوالی به تعریف می نشینم و با بچه ‌ها به تعاریف نه چندان مفید و خدا پسند می پردازیم. آری وقتم را که کاملا بیهوده می گذرانم و از آن استفاده نمی کنم. برای جبران مطلب تا آخرشب می شینم و بعد نیز خوابم می ‌برد شام می ‌خورم بعد تصمیم می گیرم که بلند شوم ولی از تمام مسائل بالا غافلم و هیچ به روی خود نمی آورم که تمام درس هایم جمع شده و بر روی خود نمی آورم که مادرم چقدر منتظر من است و باز یک ساعت و یا بیشتر آن را طول می دهم و به تعریف می پردازم ساعت 10 برای استراحت می روم در حالی که خسته نیستم و تا ساعت 5/10 می نشینم هیچ بلکه تا ساعت ۱۱ و گاهی نیز بیشتر آن را طول می دهم. وقتی درس می‌ خوانم حواسم پرت است و اصلا توجه به درس ندارم و به چیزهای کاملا بیهوده فکر می کنم و خوابم می گیرد فکر نمی ‌کنم که درس دارم و از جایم بلند نمی شوم و آبی به صورتم بزنم خواب آلودگیم رفع شود. صبح اگر کسی از خواب بیدار نشود من هم بلند نمی ‌شوم صبحانه را که می خورم و بعد از آن درسم را ادامه نمی‌ دهم، سرکلاس که می روم یا خواب هستم یا مسخره بازی می کنم یا حواسم پیش درس نیست یا به اطراف نگاه می ‌کنم و کمتر به استاد توجه می نمایم. کلاس ها که تمام می شوند از حداقل وقت استفاده نمی‌ کنم، ظهر تا وقت دارم هیچ درس نمی خوانم بعد از اتمام درس وقت دارم تا به مطالعه بپردازم ولی از این کار خودداری می ‌کنم. غروب تا کلاس تمام می شود به خانه می آیم و یا می خوابم یا همه اش به خوردن می ‌پردازم و درس داده شده را مرور نمی ‌کنم. وقتی قرار می گذارم تا فلان درس را بخوانم، نمی خوانم و دوباره روزم تکرار می شود. سراسر روز را به مسخره بازی می پردازم. یکم جدی نیستم. برای ورزش خود برنامه ندارم و {...} حالا سوال این است که این حالات تا کی می خواهد ادامه پیدا کند. آری سوال جالبی است در جواب می گویم همین حالا با تمام شرح و تفصیلات بالا دیگر هیچ کدام از اعمال فوق را انجام نمی دهم و به جای آن کارهای خوب را جایگزین می نمایم. خداوند نیز چون من قصد خدمت به مستضعفین را دارم که در درک مطالب و هم در اراده کردن در درس خواندن یاری می نماید و به راه راست مرا هدایت می‌کند. 💠گروه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💠بسم الله الرحمن الرحيم💠🍃 🍃وصيت نامه شهيد : غلامحسين حمزه لويي فرزند: محرم تولد: 5/2/1342 شهادت:24/3/1362 محل شهادت: پيرانشهر- غرب- محور زيدان 💠خدا را شکر و سپاس که لباس هستي بر ما پوشاند و سپس ما را هدايت کرد و ما را براي رشد و صلاح در اين دنيا قرار داد و سپس انبياء را براي هدايت و يادآوري برما مبعوث کرد و براين مسير ائمه (ع) در راه انبياءگام گذاشتند زحمت ها بردند و سلام برامام خميني اين رهبرخروشان فريادگر اين فريادگر سازش ناپذير اين روح بزرگ عصر،عبدخالص ،مجسمه تقوي،عالم خداشناس،عارف خداترس،حافظ دين ،ولي فقيه،همان که قوام و مشروعيت اين جمهوري و انقلاب به اوست. پيشواي شب زنده داران ، پناهگاه مستضعفان،ملجأ مسئولين و زمامداران در سختي ها،امام مجاهدين،پاسدارخون شهداء، پدر يتيمان،روح رزمندگان پاسدار،شيفته خانه امام زمان(عج) . و سلام بر امت قهرمان،بزرگ و بزرگوار زمانمان،امتي که فرياد امامش را شنيد و پيروي کرد.خدا شاهد است در دعا بر شماکوشا بودم و اميد بسته ام که در جوار رحمت حق جايگاه شما باشد درود و سلام برشما پدر و مادرحزب الله و مؤمن.مادر عزيز راستش نمي دانم اين ننگ رابه کجا ببرم که سه سال از پيروزي انقلاب گذشت و خانواده ما هنوز شهيد نداده است و اين سند حمايت سرخ را امضاء نکرده است. مادرم خدا را شکرکه به من شهادت نصيب کرد تا شما خجل نباشيد و تو بتواني با سربلندي بگويي من مادرشهيدهستم. مادر دوست دارم همه شما همانندخانواده يک شهيد رفتارکنيد و ازشيون و زاري بپرهيزيد.چه مادر،دشمن ما را مي نگرد و خوشحال مي شودکه زهري درکام انقلاب ريخته است و قلبي را به آتش کشيده است و با سلام و درود بر پدر و مادر همان کساني که بي هيچ چشم داشتي رنج مرا به جان خريدند و دم برنياوردند.پدر و مادري که اکثر توفيقات خود را مرهون شما مي دانم،پدري که همچون يک مجاهد في سبيل الله در راه خدا و خانواده اش کارکرده و عرق ريخت و سختي کشيد تا بتواند لقمه حلال را روزي ماکند وخود را درمحروميت مضاعفي که دچار بوديم قراردهد،عرق ريخت، اضافه کارکرد و دم برنياورد. برخود سخت گرفت تا ما راحت باشيم وعمري را از رنج و سختي سپري کرد و بدن عزيزش را فرسود و مادر عزيزي که در اوج محروميت و فقر قناعت کرد،صبرکرد بي قراري نکرد درسر سفره غذاي کممان نشست و خود نمي خورد تا ما سيرشويم، مادر عزيزي که در روز با رنج سختي ما ساخت و در دامن عفت خود ما را پروراند و به کارهاي ما همت گماشت و در شب به نماز ايستاد و خالصانه به عبادت خداي و به فرستادن صلوات پرداخت . و از هنگامي که نور انقلاب روشن شد قلب او نور ديگري گرفت و همراه پدرم سخت به دفاع از انقلاب پرداختند.در اين مسير سرزنش، سرزنش کننده را به جان خريدند و در هر سنگري به حمايت امام وانقلــــــاب برآمدند. رحمت و درود خدا بر شما،خداگناهانتان را بيامرزد و در بهشت خود جايتان دهد و مادر اگر شيون کردي آمريکا را خوشحال کردي اگر صبرکردي خداوند را راضي کردي من هم راضي هستم به رضاي او.مادر عزيزم تو اولين مادر شهيد داده نيستي و حتما هم آخرينش نخواهي بود،مادر اگر در عمليات جنازه من پيدانشد مادرجان ناراحت من نباش ،چون درنزد خدا عزيزتر خواهي بود و هر وقت خواستي فاتحه بخواني برو در سر قبر شهدا و برآنها و بهشتي و رجايي و با هنر و 72تن شهيد به خون غلطيده فاتحه بخوان و همه آنها هم پسرتو، مادر انقلابي هستند و تو مادر همه شهدا. مادر عزيزم اکنون که اين وصيت نامه را مي نويسم دو حسرت بيشتر دردل ندارم : اول ديدن امام امت که توفيق ديدن او را نداشتم و ديگر نداشتن فرصت براي کارهاي خير و صواب و عبادت هاي گوناگون. چند خواهش کوچک از شما دارم: در مراسم ختم از يکي از برادران بخواهيدکه روضه درباره امام زمان (عج) بخواند و در آن امام خميني و روحانيت مبارز را دعا کند.لباسهاي مرا به مساکين و فقرا بدهيد يا به کميته امداد بدهيد.کتابهاي مرا به يک کتابخانه فقير ويا به جايي درجنوب ده که توانايي خريدن يک کتاب را ندارند . ما را از دعاي خير و قرآن درشبهاي جمعه فراموش نکنيد. درود به روان پاک امام امت رهبر مستضعفين جهان رهبر دردمندان ومصيبت ديدگان،رهبرزحمت کشان ورنجبران و مظلومين جهان چراکه اين طبقه دل به اوبسته اند 💠گروه
نقش شهيد باكري و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون و مقاومتي كه آنان در دفاع پاتك‌هاي توان فرساي دشمن از خود نشان دادند بر كسي پوشيده نيست. در مرحله آماده‌سازي مقدمات عمليات بدر، اگرچه روزها به كندي مي‌گذشت اما مهدي با جديت همه نيروها را براي نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب كرد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت بايد بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نيروهايش درميان گذاشت. 💠گروه
🍃در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصمم تر از پيش در جبهه‌ها حضور مي‌يافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي،‌ هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانه‌روز تلاش مي‌كرد. 💠در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي وي بر لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد. 💠گروه
💍ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزنده‌اي براي مردم انجام داد. 🌹شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاش هاي گسترده‌اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعاليت هاي شبانه‌روزي در مسئوليت هاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي،تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزان به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه‌ها شد. 💠گروه
🌹شهيد باكري در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك، 2، 3 و 4 با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزين، آمادگي و ايثار همه‌جانبه‌اي را از خود نشان داد. ✅در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد به درجه رفيع شهات نايل آمد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنين گفت، شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است و در نامه‌اي خطاب به خانواده‌اش نوشت: «من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلا مي‌باشد همچنان در جبهه‌ها مي‌مانم و به خواست و راه شهيد ادامه مي‌دهم تا اسلام پيروز شود. » 💠گروه
تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبهه‌ها باعث شد كه از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سال ها در كنارش بود باز بماند. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سياسي و در جبهه‌ها پا به پاي مهدي، جانفشاني كرد. با تشكيل لشكر عاشورا، اين رهرو واقعي حسين(ع) خيمه گاه حسينيان را در مقابل يزيديان برپا ساخته و با هوش و ذكاوت و تدبير نظامي بالايي كه داشت لشكر عاشورا را به عنوان لشكري براي دفاع از كيان اسلامي سازمان دهي كرد. 💠گروه
بيانات شهيد قبل از شروع عمليات بدر همه برادران تصميم خود را گرفته‌اند، ولي من به خاطر سختي عمليات تاكيد مي‌كنم. شما بايد مثل حضرت ابراهيم (ع) باشيد كه رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش برويد. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهيد كرد. بايد در حد نهايي از سلاح مقاومت استفاده كنيم. هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد رحمت خود را شالم حال ما مي‌گرداند. اگر از يك دسته بيست و دو نفري، يك نفر بماند بايد همان يك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهيد شد نگوييد فرمانده نداريم و نجنگيم كه اين وسوسه شيطان است. فرمانده اصلي ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستيم، ما وسيله هستيم براي بردن شما به ميدان جنگ. وظيفه ما مقاومت تا آخرين نفس و اصاعت از فرماندهي است.  تا موقعي كه دستور حمله داده نشده كسي تيراندازي نكند. حتي اگر مجروح شد سكوت را رعايت كند، دندانها را به هم بفشارد و فرياد نكند.  با هر رگبار سبحان‌الله بگوييد. در عمليات خسته نشويد. بعد از هر درگيري و عمليات، شهدا و مجروحين را تخليه كرده و با سازماندهي مجدد كار را ادامه دهيد.  حداكثر استفاده از وسايل را بكنيد. اگر اين پارو بشكند، به جاي آن پاروي ديگري وجود ندارد. با همين قايقها بايد عمليات بكنيم. لباسهاي غواصي را خوب نگهداري كنيد. يك سال است دنبال اين امكانات هستيم.  مهدي در شب عمليات وضو مي‌گيرد و همه گردانها را يك يك از زير قرآن عبور مي‌دهد. مداوم توصيه مي‌كند:  برادران! خدا را از ياد نبريد نام امام زمان(عج) را زمزمه كنيد. دعا كنيد كه كار ما براي خدا باشد.  از پشت بي‌سيم نيز همه را به ذكر «لاحول و لاقوه الا بالله» تحريض و تشويق مي‌كند.  لشكر عاشورا در كنار ساير يگانهاي عمل كننده نيروي زميني سپاه، در اولين شب عمليات بدر، موفق به شكستن خط دشمن مي‌شود و روز بعد به تثبيت مواضع در ساحل رود مي‌پردازد.  در مرحله دوم عمليات، از سوي لشكر عاشورا حمله‌اي نفس‌گير به واحدهايي از دشمن كه عالم فشار براي جناح چپ بودند، آغاز مي‌شود. حمله‌اي كه قلع و قمع دشمن و گرفتن انتقام و قطع كامل  دست دشمن از تعرض به نيروها در جناح چپ ثمره آن بود. 💠گروه
👤برادر کاملی بی‌سیم‌چی برادر باکری می‌گوید: «ما هرچه به برادر باکری اصرار کردیم که برگرد، نپذیرفت. به او گفتم: «از حبیب (اسم رمز قرارگاه) می‌گویند: شما برگردی عقب،» اما او نپذیرفت و به‌کلی خودش را از بی‌سیم دور کرد. از طرف دیگر، برادران [قرارگاه] از پشت بی‌سیم به من می‌گفتند: «حتی اگر می‌توانید دست و پای او را ببندید و بیندازیدش داخل قایق و او را بکشید بیاورید عقب.» 😔من رفتم پیش او گریه کردم و قسمش دادم؛ برادر قمرلو نیز خیلی به او اصرار کرد اما او به عقب برنگشت و به من گفت: «شما روی سیل‌بند آتش‌کنید تا من بروم این نارنجک‌ها را بیندازم پشت آن»، ما این کار را کردیم و او رفت نارنجک‌ها را پرتاب کرد و برگشت. دوباره گفت: «برو به خمپاره‌اندازهای‌مان بگو آتش بریزند.» این کار را انجام دادم و برگشتم پیش او، بار دیگر گفت: «برو به برادرانی که روی تپه کنار حریبه هستند بگو خودشان را بکشند سینه تپه و سرها را پایین بیاورند که خطرناک است» دستورش را انجام دادم و برگشتم. این بار گفت: «از پشت بی‌سیم نیروی کمکی بخواه.» 💠گروه
چند لحظه گذشت، رفتم آر.پی.جی را دوباره گرفتم و گفتم: «شما نقطه‌ای که ما را اذیت می‌کنند، زیر آتش بگیرید تا من یک موشک به آن بزنم. پس از شلیک آن، دومی را آماده می‌کردم به او گفتم: ما دشمن را زیر آتش می‌گیریم شما خودتان را بکشید عقب به هر نحو که شده به عقب برگردید.» او درحالی‌که مشغول خواندن دعا بود، حرف مرا رد کرد. دوباره به او اصرار کردم. برگشت و گفت: «تو مگر عقل خود را از دست داده‌ای ازاینجا کجا برگردم؟!» در حین درگیری برادرانی که زخمی می‌شدند، به داخل قایق می‌بردیم، برادر باکری کنار من نشسته بود و تیراندازی می‌کرد. یک‌دفعه در بین ذکرهایی که می‌گفت ناله ضعیفی کشید و به رو به زمین دراز کشید، باعجله او را برگرداندم و در بغل گرفتم دیدم که از پیشانی او خون می‌آید. هر چه او را صدا زدم، بوسیدم، پاسخی نشنیدم، فقط نگاه می‌کرد. او را داخل قایق گذاشتم، قایق را روشن کردم و باعجله به‌طرف نیروهای خودی در شرق دجله حرکت کردیم. دشمن قایق را زیر رگبار گرفته بود، به‌طوری‌که آن را سوراخ، سوراخ کرد، اما تیری به ما اصابت نکرد. در همین حال یکی از افراد دشمن کنار دجله آمد و با آر.پی.جی شلیک کرد. وجود بنزین در موتور قایق باعث اشتعال آن شد. آتش به‌سرعت همه قایق را در بر گرفت، ما که بر اثر اصابت ترکش به داخل آب پرتاب شده بودیم، با یک دنیا غم و درد، سوختن برادر باکری و دیگر مجروحان را مشاهده کردیم، درحالی‌که نمی‌توانستیم کاری انجام دهیم. بر اثر اصابت موشک، قایق به سمت دجله حرکت داده شد و در نقطه‌ای کنار خشکی توقف کرد. به دلیل آتش دشمن از سمت غرب دجله نتوانستیم کنار قایق برویم. شب‌هنگام به آن سمت رفتیم، اما متأسفانه هیچ اثری از شهید باکری و دیگران نبود. 💠گروه
خب معرفی آقا مهدی هم به پایان رسید... آقا مهدی شما الان ناظر هستی و در تک تک لحظات بودی، ازت برای اعضای گروه و تمامی کسانی که احتیاج به دعای شما و رفقاتون دارند؛ التماس دعا دارم... محتاجیم به دعات برادر 😔 خوشحال شدیم امروز به گروه ما آمدی... 💠گروه
رفتم با بی‌سیم درخواست نیرو کردم و تا آمدم کنار او خطاب به من گفت: «نمی‌دانم نیروهای برادر جمشید نظمی در چه حالی هستند. برو خبری از آن‌ها بیاور» (آن‌ها در چند متری برادر باکری قرار داشتند.) همین‌که رفتم دنبال آن‌ها پس از چند دقیقه دیدم یک قایق روی دجله در حال حرکت است که برادر قمرلو هم سوار آن بود، در همین لحظه آتش آر.پی.جی که قایق را نشانه رفت، توجه مرا به خود جلب کرد. کمی بعد فهمیدم برادر باکری زخمی شده بوده و وی را با آن قایق برده بودند که دشمن آن را به آتش کشید و برادر باکری به شهادت رسید.» برادر قمرلو فرمانده گردانی که در همان روز سازمان‌دهی شده و همراه شهید باکری در آن قایق بود می‌گوید: «در سیل‌بند که بودیم دشمن تا ۲۰ متری روی سیل‌بند رسید و من به برادر باکری گفتم: «به خاطر اسلام شما برگردید، هرچند شما به شهادت علاقه دارید و می‌خواهید به لقاءالله برسید، اما اسلام به شما احتیاج دارد. خواهش می‌کنم بروید عقب ما اینجا هستیم.» 😔براثر اصرار زیاد من که تا حد گریه کردن رسیده بود، گفت: «برو برادر تندرو (سکان‌دار تنها قایق باقی‌مانده در پشت خط) را بیاور سوار قایق کن. او زخمی شده است.» رفتم او را آوردم داخل قایق، برادر باکری هم رفت و سوار قایق شد. آن را روشن کرد و چند لحظه توی فکر رفت و به نقطه‌ای خیره شد! پس از این حالت، قایق را خاموش کرد و دوباره آمد پایین هرچه مدارک در جیب داشت درآورد، نقشه و دفترچه یادداشت و دیگر مدارک را پاره کرد و به داخل دجله انداخت و به ما گفت: «هرکس نارنجک دارد بیندازد!» 👌خودش یک نارنجک را به پشت سیل‌بند انداخت و چند نفر از عراقی‌ها را به درک واصل کرد و برگشت. سپس با خوشحالی به خواندن دعا و گاهی هم سرود مشغول شد. برادران را به مقاومت، دعا خواندن و سرودخوانی تشویق کرد. 🌟گاهی تکبیر می‌گفت، لحظاتی امام زمان (عج) را صدا می‌زد، خیلی چابک شده بود، زیاد هم از خودش مواظبت نمی‌کرد! انگار می‌دانست که شهید خواهد شد. بیشتر برادران در حال زدن آر.پی.جی بودند، در این لحظه، تیری به کلاه کاسکت من خورد و ترکشی هم به بدنم اصابت کرد که البته تأثیر چندان نداشت به او گفتم: «برادر مهدی انگار که من تیر خوردم، او آمد پیش من و آر.پی.جی را از من گرفت و گفت: تو تیراندازی کن.» 💠گروه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند امشب در خدمت شهیدی هستیم از شهدای و ، مطالب از وب حوزه نت و خبرگزاری دفاع مقدس و نوید شاهد برداشته شده. در حین معرفی پستی ارسال نکنید دوستان 💠گروه
💠پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر و متالم بود به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد. از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود و برادرش حميد را نيز به همراه خود به شهر تبريز آورده بود. 👌بعد از چند ماه زندگي در تبريز، در جو سياسي ضد رژيم وارد شد و با برادران مسلمان فعاليت مداوم، موثر و شجاعانه خودش را عليه رژيم آغاز كرد. جهاد اصغر وي توام با جهاد اكبرش بود، اين بزرگوار همواره از گروهك ها و سازمان‌هايي كه در مسير مبارزاتي خود خط بي‌ابهام رهروي از امام را در همه حركت هاي خود مدنظر اصولي قرار نمي‌دادند متنفر بوده و همواره سعي مي‌كرد مسير مبارزاتي‌اش منطبق با معبر نوراني ولايت باشد. 💠گروه
🌹شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني (ره) در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود، از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليت هاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد. ✅ بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد درآمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. 👌 همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده‌اي را از خود به يادگار گذاشت. 💠گروه
همسر شهید از خصوصيات بارز شهيد مهدي باكري، يكي وارستگي و ساده‌زيستي ايشان بود كه زبانزد خاص و عام بود. در اوايل زندگي مشتركمان شهيد رفتند جبهه و بعد از اينكه برگشتند، گفتند كه برويم يك مقدار وسايل خانه تهيه كنيم. البته در اوايل ازدواج‌مان بعضي از لوازم ضروري را خانواده ما فراهم كرده بودند، ولي با اين همه مهدي حتي به وسايل اوليه و ابتدايي زندگي‌مان ايراد و اشكال وارد مي‌كردند و مي‌گفتند كه ما از اين هم ساده‌تر مي‌توانيم زندگي كنيم. حتي روزي مادرشان به خانه‌ ما تشريف آورده بودند و با حالت خيلي ناراحت گفتند كه خدا بابایت را رحمت كند و جاي او خالي است و اگر مي‌آمد و شما را در اين حال مي‌ديد كه شما روي موكت زندگي مي‌كنيد قهراً نمي‌گذاشت اين چنين زندگي كنيد، چرا شما فقط اين طور زندگي مي‌كنيد در حالي كه هيچ پاسداري اين چنين زندگي نمي‌كند. 👌اين يكي از ويژگي‌هاي اخلاقي شهيد باكري بود كه اصلاً به دنيا وابسته نبود و هيچ‌گونه وابستگي و دلبستگي به دنيا و تعلقات دنيوي نداشت و خيلي راحت توانسته بود از تعلقات دنيوي دل بكند و راهي را انتخاب كرده بود كه راه پيغمبران عظم‌الشأن اسلام (ص) و ائمه اطهار بود. 💠گروه
شهيد باكري در طول فعاليت‌هاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزان داخل كشور فعال شود. 💠گروه
بعد از شهادت سردار دلير اسلام "شهيد مهدي اميني" كه ضد انقلاب فكر مي كرد بعد از شهيد نيروهاي انقلاب در منطقه متلاشي خواهند شد، شهيد مهدي باكري در آن شرايط حاد پرچم شهيد "مهدي اميني" را بدست گرفته و سبكبال و اميدوار با حضورش در سنگر "شهيد اميني" گل هاي اميد را در دل هاي حاميان انقلاب شكوفا ساخت. مهدي در موقعيتي كه اهواز زير آتش توپحانه دشمن تجاوزگر بود همسرش را نيز به اهواز برد. بعد از مدت ها حضور مداوم در جبهه، شهيد باكري با سمت معاون تيپ نجف اشرف در عمليات بيت المقدس شركت جست و شاهد پيروزي هاي سپاه اسلام بر جنود كفر بود. در مرحله دوم عمليات بيت المقدس در ايستگاه حسينيه از ناحيه پشت زخمي شد و در مرحله سوم با اينكه زخمي بود به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي سيم هدايت كند. 📸شهید مهدی امینی 💠گروه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺 : مردم منتظرند که شما رزمندگان ندای بازگشایی راه کربلا را بدهید... منتظرند که از آنها برای زیارت کربلا دعوت کنید. ❤️ راه کربلا باز شده است ای شهید... 💠گروه
مهدي باكري سال 1333 در مياندوآب به دنيا آمد ؛ شهري سردسير در آذربايجان غربی. در همان دوران كودكي مادرش را از دست داد و دور از دامن محبت او بزرگ شد. خانواده اش همگي مذهبي بودند و برادر بزرگش «علي» در يك گروه مخفي عليه رژيم شاه مبارزه مي كرد. مهدي سال آخر دبيرستان بود كه نيروهاي ساواك برادرش علي را در يك درگيري به شهادت رساندند و اين واقعه تأثير بزرگي بر روحيه او گذاشت. از آن پس مهدي همچون برادرش وارد مبارزه مستقيم با رژيم شد و فعاليت هاي انقلابي خودش را آغاز كرد. 💠گروه
شهید باکری در کنار مرحوم حاج اکبر، مداح کربلا کربلا ما داریم می آییم 💠گروه
وقتی شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید. به طوری که جاری شد. همان شب ترتیب اعزام گروههای امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد. 😓 پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید، به کمک مردم سیل زده شتافت. 🔸 در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد، از مردم کمک میخواست‌... تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. ✅ کم کم کارها روبه راه شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت : ❤️ خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یک کم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. 😅 آقا مهدی خنده ای کرد و گفت : راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت.... 💠گروه
⚜هفت تذکر به فرماندهانش⚜ بسمه تعالی قابل توجه کلیه فرماندهان و مسئولین واحدها، سلام علیکم، گرچه خودتان آشنا به موارد ذیل هستید ولی چون اکثرا در نامه‌های برادران بسیجی نوشته می‌شود لازم دانستم مجددا متذکر شوم. 🚨۱- بعد از همه نیروها غذا بگیرید، کمتر و دقیقا هم نوع آن‌ها باشد. 🚨۲- در داشتن وسایل چادر و پتو و غیره فرقی با بقیه نداشته باشید. 🚨۳- در داشتن مواد غذایی، کمپوت و میوه و چای و غیره همانند بلکه کمتر از بقیه باشید. 🚨۴- در گرفتن لباس و پوشاک و کفش کمتر از بقیه داشته باشید. 🚨۵- اولین کسی باشید که در اول وقت در صف مقدم نماز و دعاها می‌باشد. 🚨۶- مراسم بزرگداشت و ترحیم و... برای شخصیت‌ها و شهدا و... بگیرید و فعالانه شرکت کنید. 🚨۷- در توجیه مسائل به نیروها جهت روشن شدن نسبت به مسائل کوتاهی نکنید که عدم توجیه موجب بوجود آمدن خیلی از ابهامات و مشکلات است. 💠گروه
☘🌹 ؛ ❤️ رهبر انقلاب اسلامی : وسیله‌ای شد برای اینکه استعدادهای مکنون در انسانها، به شکل عجیبی بُروز کند. 🌷 مثلاً شهید باکری؛ ایشان در آغاز جنگ یک جوان دانشجو است که تازه فارغ‌التحصیل شده؛ حالا چند ماه یا یک مدتی هم در پادگانها گذرانده، بعد هم به دستور امام که [گفتند] از پادگانها بیایید بیرون، آمده بیرون؛ مثلا مهر ماه سال ۵۹ شهید باکری یک چنین حالتی دارد. ✅ بعد شما نگاه کنید در عملیات بیت‌المقدس، در عملیات خیبر، قبل آن در عملیات فتح‌المبین، این جوان یک فرمانده‌ی زبده‌ ی نظامی است که میتواند یک لشکر را، در بعضی جاها یک قرارگاه را حرکت بدهد و هدایت کند و کار کند. این عجیب نیست؟ این معجزه نیست؟ اینها معجزه‌ی انقلاب است. ۱۳۹۲/۹/۲۵ 💠گروه