eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
107 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
جریان مراد از آنجا شروع می‌شود که بار اول دستگیری دو ماهی در زندان کمیته بود، اما هیچ چیزی لو نرفت و او را بردند قصر و فقط مسئله در حد کتاب‌هائی بود که از او گرفته بودند. او در این دستگیری با فردی به نام عبدالله دستگیر و هر دو به ۲ سال محکوم شدند. شش ماه مانده به آزادی، تعداد دیگری از گروه اینها را در همدان دستگیر می‌کنند که بین اینها اسلحه رد و بدل شده بود. در دستگیری اول موضوع اسلحه لو نرفته بود، ولی آنها را که می‌گیرند، موضوع را لو می‌دهند. دوباره مراد را از قصر برمی‌گردانند به کمیته مشترک و در آنجا متوجه می‌شوند که این چه مهره مهمی بوده و از دستشان در رفته بوده! این بار همه شکنجه‌های کمیته را روی مراد پیاده می‌کنند. این سند را چند سالی است پیدا کرده‌اند که بازجوی مراد نوشته بود در اثر ضربه، چشم او بیرون آمده و فک او شکسته، قلب و کلیه و جمجمه را تک تک نوشته و امضا کرده بود که از بین رفته بود. نهایتا می‌گویند که مراد گفته که اسلحه را داده به آقای عزت‌شاهی. آقای عزت‌شاهی از یکی از نگهبان‌ها می‌شنود که مراد زیر شکنجه مرده، برای همین وقتی بازجوها می‌گویند که مراد خودش گفته که اسلحه را داده به شما، می‌گوید این طور نیست. بیاورید روبرو کنید که چون مراد شهید شده بود، امکان چنین چیزی نبود و از این بابت، دیگر آزار چندانی به آقای شاهی نرسید. عده‌ای از آقایان هم که آنجا بوده‌اند، می‌گویند یکمرتبه دیدیم کل کمیته به هم ریخت و همه بازجوها رفتند به اتاق حسینی. مراد در آنجا بود. او با صندلی از جایش بلند می‌شود و می‌گوید می‌دانم و نمی‌گویم. در بیمارستان جان نداشته که حرف بزند و نفس‌های آخر را می‌کشیده. * خبر شهادت برادرتان را چگونه شنیدید 💠گروه
قبل از اینکه دستگیر بشوم، به وسیله اعلامیه خبر شدم که در کمیته مشترک شهید شده. البته ما به حرفشان اعتبار نکردیم، چون این کار را می‌کردند تا کسانی را که دستگیر می‌کردند زیر فشار قرار بدهند و آنها هم به حساب اینکه طرف شهید شده، بعضی حرف‌ها را می‌زد. برای همین اعتبار نکردیم تا وقتی که دستگیر شدم و از طریق بچه‌هائی که داخل زندان بودند، مطمئن شدم که خبر درست است. من وقتی به بند عمومی رفتم و کم‌کم با همه آشنا شدم، یکی از خانم‌‌ها گفت که من می‌دانم خبر درست است. * شما به خانواده خبر دادید 💠گروه
نه، تا زمانی که انقلاب شد، مطمئن نشدیم. اواسط اسفند ۵۷ بود که برادرها به بهشت زهرا رفتند و لیستی از ساواک را پیدا کردند که در آن نام جنازه‌هائی را که به آنجا برده بودند، نوشته بودند و فقط به اسم کوچک نوشته بود مراد. جنازه را چهار ماه و نیم در پزشکی قانونی نگه داشته بودند، چون طبق گفته‌های شاهدان، مراد تقریبا در اوایل شهریور به شهادت رسیده بود، اما در لیست بهشت زهرا تاریخ خورده بود ۱۳ آذر. بعد از دستگیری من، جنازه را تحویل بهشت زهرا داده بودند. 💠گروه
بقیه را همان جا جلوی زندان آزاد می‌کردند، ولی من چون برادرم در زندان شهید شده بود، دست‌ها و چشم‌هایم را بستند و با مامور فرستادند خانه و آنجا تحویلم دادند. مادر که نمی‌توانست امضا بدهد و خودم امضا دادم! * در سال ۵۶ که آزاد شدید، فضای جامعه با آنچه که در زندان در ذهن داشتید مطابقت داشت یا تصور دیگری داشتید؟ - من وقتی بیرون آمدم، مبارزات مردم به شکل برگزاری چله شهدای شهرها بود و هنوز انقلاب به آن صورت جا نیفتاده بود. یادم می‌آید به همان برادری که می‌آمد در خانه می‌گفتم: «تا کی باید دستگیر و زندانی کنند؟» می‌گفت: «هیچ ناراحت نباش، انقلاب ما مثل بچه‌ای است که دارد چهار دست و پا راه می‌رود.» به‌زودی از جا بلند می‌شود و محکم روی پای خودش می‌ایستد. من واقعا درک نمی‌کردم که آقای فاضل چه می‌گوید. و واقعا هم همین شد 💠گروه
زندان قصر، بند بانوان زیر ۱۸ سال داشت؟ - نه،‌ همه یکی بودند و جداگانه نبود. کوچک‌‌ترین آنها من بودم و بزرگ‌ترینش هم اسمش خانم امینی بود. مریض بود و به دادگاه هم نرسید. آزادی من هم با بقیه فرق داشت. * چطور؟ 💠گروه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷 💌یادنامہ شهید: 🌹محمد حمیدی (به مناسبت آسمانی شدن شهید) •••▪️🕊🌷🕊▪️••• 💠گروه
🌷🌷🌷 شهید «محمد حمیدی» در سال 1358 متولد شد. ایشان  یکی از مدافعان حرم بود که از شجاعت و دلیری خاصی برخوردار بود. شهید «محمد حمیدی» یکی از شهدای مدافع حرم بود که در مقابله با نیروهای تکفیری به شهادت رسید. او به ابوزینب معروف بود، در مسیر دمشق درعا در جنوب سوریه بر اثر انفجار مین به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. شهید حمیدی به شجاعت و دلیریِ خاصی شهرت داشت. یکی از اطرافیان او نقل کرده است که جایی در حین مبارزه نیروها در حال عقب کشیدن بودند اما شهید حمیدی برعکس همه نیروها، اسلحه خود را برداشت و به دل دشمن زد و دو نفر از این نیروهای تکفیری را نیز به اسارت گرفت و بسیاری را نیز به هلاکت رسانید. در نهایت ایشان در یکم تیر سال نود و چهار در درعای سوریه بر اثر انفجار مین به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست . •••▪️🕊🌷🕊▪️••• 💠گروه
🌷🌷🌷 بار آخر که محمد زخمی شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت شهادت نداشتم چون تو از ته قلبت راضی به رفتن من نیستی! دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد. همین اتفاق هم افتاد. گویی مادرش خواسته محمد را اجابت کرد. وقتی رفت دیگر برنگشت و در مسیر دمشق درعا، در جنوب سوریه به شهادت رسید. •••▪️🕊🌷🕊▪️••• 💠گروه
🌷🌷🌷 🔰خبر شهادت رفته بوديم از پاي عمل كرده مادر عكس بگيريم و منتظر نوبت بوديم. ناگهان همسرم آمد دنبالمان تا ما را به خانه برگرداند. شهادت محمد را به من خبر داد. در ماشين به خواهرم خبر شهادت محمد را گفتم. مادر را نيز اينطور آماده كرديم: مگر نمي‌گويي سر و جانم فدايت يا حسين، حالا وقت آن است ثابت كني، بچه‌ات فداي خواهرش حضرت زينب شده. بي‌درنگ مادر گفت: تمام زندگي‌ام فداي اين خاندان. قبل از اينكه به پدر چيزي بگوييم با گريه و ناله‌هاي مادر متوجه شهادت محمد شد. محمد و محمدها هديه قدم‌هاي آقا امام زمان... محمد مي‌گفت مي‌خواهم بروم افتخار بچه‌ام باشم. امروز محمد مايه افتخار همه شد. •••▪️🕊🌷🕊▪️••• 💠گروه