eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
مزارش در مسجد سلیمان داراب رشت کنار مزار میرزا کوچک‌خان جنگلی است. همان مسجدی که دوران جوانی و نوجوانی‌اش را در آن سپری کرده و بزرگ شده بود. محمد‌حسین در ایام جوانی به مادرش گفته بود من را در زیر پله این مکان به خاک بسپارید تا مردم از روی من عبور کنند و به زیارت مزار شهدا بروند. چه سعادتی از این بالاتر که امروز خودش در کنار شهدا آرام گرفته و مزارش تا ابد زیارتگاه اهل یقین خواهد بود ان‌شاءالله.
فرازی از «تفکر کردن بهتر از زیاد سخن گفتن است. زیرا تفکر، انسان را آگاهتر و زیاد سخن گفتن، انسان را دچار آفت زبان میکند که اعم است از دروغ و غیبت و ... حیا داشتن مرد و زن نمیشناسد؛ چه در رفتار و چه در گفتار .. ما نباید فکر کنیم چون مرد هستیم میتوانیم از هر گفتاری و یا از هر پوششی استفاده کنیم. از نظر بنده جوان با حیا کسی است که بالاتر مچ دستش را نامحرم نبیند. سفارش من به همسر و دخترم حفظ حجاب برتر است. از همسر بزرگوارم میخواهم که فرزندانم را همچون من مطیع رهبر عزیزمان پرورش دهد؛ زیرا آقا مایه افتخار و مباهات ما مسلمانان و همه ی مظلومان عالم است.»
دردانه و نازدانه های شهید
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊~°•~°•🍃🌹🍃 باباحسین نگاه کن... زهرای تو هم چادر سرش گذاشته است... باباحسین خبرداری که انگار چشم های تو، توی صورت من جامانده است... 😔 #دلنوشته دختر #مدافع_حرم #شهید_محمدحسین_عطری سالروز شهادت : ۹۲.۰۳.۱۴ 🍃🌹🍃•°~•°~🕊
خب معرفی آقا محمدحسین هم به پایان رسید آقا محمدحسین خیلی ممنون که قدم بر چشم ما گذاشتی، تولدت هم مبارک برادر🌹🌹 ما رو دعا کن که فراوان محتاج دعایت هستیم🌸🍃
شادی روح شهدای گلگون کفن؛ به خصوص مدافع حرم فاتحه و صلواتی ختم کنیم🌹🍃
هیچ تیری ، برپیکرِ شهید اصابت نمی کند ، مگر آنکه اول ازقلبِ مادرش گذشته باشد ... یعنی: اول قلبِ مادرِ شهید ، شهید می شود. مزار شهید معزز
🔻 بوی شهادت (۱) کاظم فرامرزی یکی از شب هایی که در حوالی حلبچه مستقر بودیم،خوابی دیدم. صبح که بیدار شدم حال دیگری داشتم که با روزهای قبل فرق داشت .از حال خود متعجب شدم.چیزهای غریبی می دیدم که تا آن روز متوجه آنها نشده بودم. دقایقی قدم زدم اما تغییری نکردم .کمی که خودکاوی کردم ناگهان راز تغییر حالتم را کشف نمودم .با خود گفتم: «کاظم!خودش است.این علائم رفتن است!رفتن از این جهان.» برایم یقین شد که شهید خواهم شد . خودم را«شهید» حس می کردم . تجربه منحصر به فرد و جالبی بود. در حال هوای خودم بودم که به من خبردادند،در ناحیه خرمال تانک های دشمن ظاهر شده و شروع به تحرکاتی کرده اند.با خودم گفتم: ها...این هم وسیله شهادت....بالآخره موعدش رسید...اما چقدر دیر...? دست به کار شدم و عده ای را برای رفتن به خرمال انتخاب کردم که عبارت بودند از : ✅{نوروز عباسیان،منصور عرب پور و سیدسعید حسینی}. ادامه دارد
🔻 بوی شهادت (۲) کاظم فرامرزی در میان بچه ها ارتباطم با سید سعید فرق داشت . من فرمانده او بودم . رفتارش چنان بود که پس از مدتی معنویت او مرا به سویش جلب کرد. هرگاه خلوتی گیر می آورد به نماز یا دعا می پرداخت و با خدا راز و نیاز می کرد. در خود دوستی و حتی عشق غریبی به سید احساس می کردم. اما هرگز این حس را ابراز نکردم. او بسیار تودار بود و تا زنده بود معنویت بالای سید خیلی به من نیرو میداد. سیدسعید در عملیات بدر ، والفجر هشت ، کربلای پنج و سرانجام والفجر10 با من بود و در کنار هم می جنگیدیم . پنج سال متناوبا به جبهه می آمد و بر میگشت. او خیلی باهوش و نخبه بود. طوری که در مسابقات حفظ حدیث یگان اول شد و بعنوان جایزه به دیدار حضرت امام(ره) رفت. جایزه بزرگی که نصیب کمتر کسی از نیروهای بسیج و سپاه می شد . عجیب که هرگز حاضر نشد جزئیات این دیدار را شرح دهد و هرگاه در این باره از او می پرسیدم، به نحوی طفره می رفت. برایم یقین حاصل شده بود که به زودی شهید خواهد شد . بوی شهادت میداد . از این رو لحظه لحظه با او بودن را غنیمت می شمردم. ادامه دارد
شهید سید سعید حسینی (سمت راست تصویر)