كمي آن طرف تر تكه اي لباس همراه با گوشت و و تكه اي از ماشين و بدن شهدا بود كه در اطراف پراكنده شده بود . در همين حال كه مشغول جستجو بودم اين شعر را با خودم جستجو مي كردم ( گلي گم كرده ام مي جويم او را به هر گل كه مي رسم مي بويم او را)در همين لحظه چشمم به شماره ماشين افتاد خدا خدا مي كردم كه شماره ماشين احمد نباشد . ولي بر خلاف انتظار من شماره ماشين او بود . ديگر نفهميدم كه چه شد . روي زمين افتادم و بقيه بچه ها خودشان را روي زمين انداخته بودند و گريه و زاري مي كردند و با صداي بلند احمد و همراهانش را صدا مي زندند . چاره اي نبود و بايد به دنبال پاره هاي تن عزيزانمان مي گشتيم . ناچار بلند شديم و به جستجو پرداختيم . ناگهان چشمم به يك پا افتاد كه از پايين ساق قطع شده بود .
#شهید_احمد_اسدی
#شهید_دفاع_مقدس_شهادت_شهید
از روي انگشتانش فهميدم پاي احمد است . بعد گواهي نامه نيم سوخته شهيد كريمي و تكه هاي لباس شهيدخمشايا را پيدا كرديم . هر كدام از پاره هاي تن اين عزيزان كه پيدا مي شد انگار تيري به قلب ما زده مي شد . نمي دانم انسان بايد چه حالي داشته باشد تا بتواند پاره هاي تن بهترين دوستانش كه مدت ها برادر وار با هم زندگي مي كردند ، بايد تكه تكه جمع نمايد . به هر سختي كه بود تكه هاي تن اين عزيزان را جمع نموديم و به مقر برگشتيم و گزارش واقعه را به فرمانده تيپ داديم . بعد به همراه چند تن از برادان تعاون تيپ به محل حادثه آمديم و تكه هاي لباس اين عزيزان را جمع نموديم و براي خانواده هايشان فرستاديم .
#شهید_احمد_اسدی
#شهید_دفاع_مقدس_شهادت_شهید
طايراني با دو جنت
بعدها كه بعضي از دوستان براي مشاهده محل شهادت اين عزيزان به آنجا رفته بودند متوجه تكه هايي از بدن اين چهار شهيد شده بودند كه در آن محل جا مانده بود . لذا قبري حفر كرده و آن تكه ها را كه معلوم نبود متلق به كدام از آنهاست در آنجا دفن نمودند . لذا اين شهيدان علاوه بر زادگاهشان قبري هم در محل شهادتشان دارند .
#شهید_احمد_اسدی
#شهید_دفاع_مقدس_شهادت_شهید
دو سال هم از آمدن اسرا گذاشت و عباس نیامد. عاقبت در سال 71 به من گفتند به معراج شهدا در کنار پارک شهر بروم. رفتم و آنجا یک جمجمه و دو ساق پا و یک پلاک دادند و گفتند این فرزندتان است. چند تکه استخوان را داخل یک کفن پیچیده بودند و آن را به ما تحویل دادند. باقیمانده پیکر عباس را در قطعه 28 کنار داییهایش به خاک سپردیم
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
خانواده آذرسرا از خانوادههای سرشناس منطقه ۱۷ هستند. منطقهای با بیش از ۴ هزار شهید که به دارالشهدای تهران معروف است. امیر و ماشاءالله آذرسرا دو برادر شهید این خانواده هستند. علاوه بر آنها خواهرزادهشان عباس نورمحمدی هم از شهدای دفاعمقدس است. در یک روز سرد آذرماهی به دیدار زلیخا کاووسی، مادر شهیدان امیر و ماشاءالله آذرسرا که مادربزرگ شهید عباس نورمحمدی هم است رفتیم. روز حضور ما سکینه آذرسرا خواهر امیر و ماشاءالله و مادر عباس نورمحمدی هم حضور داشت. ماحصل گزارش و گفتوگوی ما را پیشرو دارید.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
خیابان پر شهید
از متروی زمزم که پیاده میشوم تا خیابان شهید شهسوار حقیقی راه زیادی نیست. در این خیابان نسبتاً طولانی، تمامی کوچهها مزین به نام شهدا هستند. آدرس ما نشان میدهد که باید به کوچه شهید بابازاده برویم. در این کوچه، خانه مادر شهیدان آذرسرا قرار دارد. از قبل هماهنگ کردهایم و وارد میشویم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
مادر شهید پیرزنی حدوداً ۸۰ ساله است که گرد پیری برحافظهاش سنگینی میکند. با این وجود با روی باز از ما استقبال میکند و هر چه به یاد دارد از زندگی و دو فرزند شهیدش میگوید:من هفت پسر و دو دختر داشتم که خدا دو تا از پسرهایم را خرید و با شهادت برد. غیر از احمد (امیر) و ماشاءالله پسرهای دیگرم هم به جبهه رفتهاند و یکی از پسرهایم جانباز است.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
پدر ۲ فرزند
شهید امیر آذرسرا که گویی اسم اصلیاش احمد است، متولد سال ۱۳۳۵ بود و سال ۶۵ که به شهادت رسید ۳۰ سال داشت. مادر شهید میگوید: احمد متأهل بود و دو فرزند پسر داشت. وقتی به جبهه میرفت، پسر بزرگش سن کمی داشت. به او میگفتم مادرجان تو همسر جوانی داری و فرزندت کوچک است، اینقدر که جبهه میروی، کمی به فکر آنها باش. مبادا فرزندت بدون پدر بزرگ شود، اما امیر اعتقاداتی داشت که نمیتوانست از آنها دست بکشد. او هم مثل همه پدرها فرزندش را دوست داشت، ولی میخواست به انقلاب و کشورش خدمت کند. امیر وقتی به شهادت رسید، پسر دومش تازه به دنیا آمده بود. یادم است از دیدن فرزند دومش ذوق زده بود. خیلی فرزندانش را دوست داشت. نوهام فقط ۴۰ روز داشت که پدرش شهید
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
حسرت شهادت
از نظر شناسنامهای امیر ۹ سال از برادرش بزرگتر بود. ماشاءالله متولد سال ۱۳۴۴ بود، اما مقدر شد زودتر از برادر بزرگترش در سال ۶۲ به شهادت برسد. امیر هم سه سال بعد و در سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید. مادر شهیدان بیان میکند: امیر بعد از شهادت ماشاءالله خیلی حسرت میخورد. هر وقت فرصت میکرد به مزار برادرش میرفت. ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ امیر هم به آرزویش رسید و شهید شد. بیشتر از ۴۰ روز پیکرش در منطقه ماند و بعد او را به خانه آوردند، ولی نگذاشتند پیکرش را ببینیم. او را در قطعه ۲۸ بهشت زهرا (س) کنار مزار برادرش ماشاءالله دفن کردیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
به خاطرات شهید ماشاءالله آذرسرا میرسیم و از مادر میخواهیم از شهید ۱۸ ساله خانهشان بیشتر بگوید: ماشاءالله بچه مهربانی بود. حتی اگر پرندهای را میدید که از لانهاش بیرون افتاده است، سعی میکرد او را به لانهاش برگرداند. خیلی به پرواز علاقه داشت و عاقبت با بالهای شهادت پرواز کرد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان