🌹بخش بیستم و پایان 🌹
پسرک داشت می گفت که بچهٔ یزد است وسال سوم راهنمایی، که آمدند ریختند توی اتاق وبا کابل و میل گرد افتادند به جان همه مان ومن فکر کردم:اگر می خواهند اعداممان کنند، پس چرا... و ضربه ای خورد به لبم ودر دل گفتم :ای نانجیب! وضربه ای دیگر به دست زخمی ام حالا بعد از دو هفته و خوردن آن پنی سیلین های کم جان داشت کرم می گذاشت ومن نه زیاد آرام گفتم :پس چرا اعداممان نمی کنید راحتمان کنید؟
همه مان را زخم و زار گذاشتند و رفتند. ناله ها در خود بود و با خود وما در تعجب بودیم که چرا این طور ناغافل آمدند. از کجا می دانستیم که این اول ماجراست و باید منتظر نیم ساعت بعد باشیم که می آیند دست هایمان را از پشت می بندند و باز می زنند وبعد می برند می اندازندمان داخل خودروی که آسمان فقط از سوراخ های سقف برزنتی اش پیدا ست.
سر و صورت هایمان هنوز آغشته به گل های اروند بود و سر من روی پای محسن احمدی
از پشت ساختمان های ابوالخصیب، نزدیک بصره که گذشتیم، صدای انفحار، رگباری و پرصدا و این خبر از حمله می داد. آن هم درست دوهفته بعد از حملهٔ ما و دروست هم اسم عملیات ما وفقط با یک شماره اختلاف :کربلای پنج.
انگار محسن هم فکر به حملهٔ بچه ها می کرد که گره ابروهایش باز شد و لبش به لبخند نشست وتند نفس کشید. چشم دنبال هم فکر گرداند که دید هیچ کس متوجه او و شادی پنهانی اش واین لبخند عجیبش نیست.
خون از زخم سرش، از پیشانیش جوشید واز کنار چشمش چکید روی صورت من. خیلی آنی متوجه من شد ودید آن آبروی بی گره وان لبخند را من هم دارم حس کردم او هم بوی نعنا را شنیده که لبخندش آرام تبدیل شد به خنده
من هم خندیدم.
یارب العالمین
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
با سپاس از جناب آقای حمید حسام نویسنده
و برادر جانباز آقا محسن جامه بزرگ
و برادر جانباز کریم مطهری
و سه دوست آزاده
که یک بار دیگر مارا به آن شب و آن روزها بردند
وای کاش ماهم بوی نعنا را می شنیدم
باز نویس داستان غواصان بوی نعنا می دهند توسط ادمین های گروه به یاد شهدا ،
جناب میثاق و یا زینب و خانم خادم که در ارسال این داستان ما را یاری کردن
گل اشکم شبی وا می شد ای کاش
شهادت قسمت ما می شود ای کاش
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
اصل وصیتم همین شهادتم هست. خدا کند آمرزیده باشم و با خونم از ارزش های والای اسلام حراست کنم. با خونم از ولایت فقیه حمایت کنم. با خونم همیشه از روحانیت همیشه مبارز حمایت کنم. با خونم از قرآن و اهل بیت حمایت کنم، دنیای پست را بفروشم و به مقدس شهدا بپیوندم.
#کلام_شهید
💐معرفی شهید #دفاع_مقدس #شهید_محسن_عینعلی فرمانده گردان ۱۵۳ لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) همدان
🌏 زمینی شدن : ۴۱.۰۶.۱۲، همدان
💫 آسمانی شدن : ۶۵.۰۲.۲۷، مجنون
💠 ارائه : خانم خادم شهدا
📆 پنج شنبه ۹۸.۰۴.۲۷
⏰ ساعت ۲۱:۰۰
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
💠گروه #به_یاد_شهدا
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷
سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج)
سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز
💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند
امشب در خدمت شهید #دفاع_مقدس #شهید_محسن_عینعلی هستیم.
در حین معرفی دوستان پست ارسال نفرمایید🌹
💠گروه #به_یاد_شهدا
#تولد و #کودکی
محسن عینعلی دوازدهم شهریور ماه سال 1341 در روستای قلعه آقابيگ شهرستان تویسرکان از توابع استان همدان به دنیا آمد. سال های کودکی و نوجوانی را پشت سر میگذاشت، که درگیر مبارزات انقلابی شد و پا به پای مردم مجاهد شهرستان تویسرکان در راهپیمایی ها و تظاهرات ها شرکت می کرد. از همان دوران کودکی اخلاق و معرفت الهی خود را بروز داده بود و همه آشنایان و کسانی که محسن را می شناختند از او به نیکی و اخلاص یاد می کردند.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#فعالیت
کمک به محرومان و نیازمندان، شرکت در جلسات قرآن و احکام، رعایت نماز اول وقت، رعایت محرمات و مستحبات و نیکی با پدر و مادر و خانواده از خصوصیات بارز محسن بود. به نقل از یکی از دوستان شهید، روزی به همراه خانواده شهداء، جهادگران و نیروهای فرهنگی سپاه به دیدار مقام معظم رهبری که در آن دوران نماینده مجلس شورای اسلامی بودند رفتیم.
ایشان در بین صحبت های خود فرمودند: در نماز جمعه شرکت فعال داشته باشید و به این فریضه عبادی و سیاسی توجه ویژه کنید و نسبت به حضور در نمازهای جمعه کوشا باشید.
بعد از مراسم دیدار با آیت الله خامنه ای، به کاخ گلستان رفتیم. بعضی از نیروها گفتند برای بازدید به چند کاخ دیگر هم برویم اما محسن با عزمی راسخ گفت: آقا فرمودند در نماز جمعه شرکت فعال داشته باشید پس باید به نماز جمعه برویم.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#فعالیت
به همت محسن و دوستانش، كتابخانه بزرگي در روستا راه اندازی شد. باتلاش فراوان خود توانست در ساخت مسجد، ايجاد شبكه تلفن و خدمات دیگر برای مردم روستایش قدم های بزرگی بردارد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#دفاع_مقدس
با آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران و جانفشانی جوانان و سربازان دلاور وطن در پاسداری از ایران اسلامی، محسن نیز هوای رفتن داشت و کم کم خود را برای حضور در جهاد فی سبیل الله آماده می کرد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#عضویت_در_سپاه
برای حضور در جبهه و ادای تکلیف، به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تويسركان درآمد. پس از عضویت در سپاه وگذراندن دوره های آموزش نظامی, مدتی در واحد مخابرات سپاه این شهر به خدمت مشغول شد.
مدتی بعد به عنوان فرمانده تعدادي از نيروهاي پاسدار و بسيجي به جبهه مهران رفت. بعد از انجام اين ماموريت به سمت معاون فرماندهي سپاه تويسركان منصوب شد.
حضور در پشت جبهه را قبول نمی کرد. اگر مسئولیتی در شهر برایش در نظر می گرفتند تا آنجا که می توانست از قبول آن خودداری می کرد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#حضور_در_جبهه
با پیگیری های زیاد و اصرار توانست فرماندهان را برای حضور در جبهه متقاعد کند. پس از ورود به جبهه در لشکر 32 انصارالحسين (ع) به فرماندهي گردان 153 منصوب شد. در طول حضور در مناطق عملیاتی ارتباط زيادي با روحانيت داشت و با استفاده از دانش و اطلاعات روحانیونی که در جبهه حضور داشتند به ارتقاء فکری و عقیدتی نیروهای تحت فرماندهی اش کمک می کرد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#کمک_به_مستمندان
درآمد چندانی نداشت اما با اقتدا به مولایش حضرت علی (ع) از محرومين حمايت مي کرد و هر چه داشت با آنها تقسیم می کرد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#خصوصیات
به گفته مادر شهید، محسن از نظر احترام و ادب برجسته بود، به فکر همسایه ها بود تا حدی که رئیس انجمن روستا شد. رابطه اش با خویشاوندان خیلی خوب بود، وقتی از جبهه می آمد به همراه دوستانش گندم های کشاورزان را درو میکرد و به همه کمک می کرد. محسن از دوره راهنمایی به بعد از همه نظر وجودش تغییر کرد. از انقلاب دفاع می کرد و صاحب نظر بود و همه را در جهت مثبت هدایت می کرد. شجاع و صادق بود. تقریبا همه خصوصیات مثبت را داشت. هیچ وقت لباس نو نمی پوشید، همیشه لباسهایش وصله دار بود.
💠گروه #به_یاد_شهدا