eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
107 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
همسرش درباره نحوه آشنايى و شروع زندگى مشترك با وى مى‏ گويد: وقتى در بندر گز، سپاه پاسداران تشكيل شد به عنوان نيروى داوطلب جذب اين نهاد شدم. در همين دوران با آقاى عسگرى آشنا شدم. ارزشهاى معنوى او باعث شد كه به درخواست ازدواج او پاسخ مثبت بدهم. در طول زندگى مشترك با هم تفاهم كامل داشتيم. تا دو ماه قبل از شهادت، مستأجر بوديم ولى در آخرين سفر به جبهه وسيله نقليه خود را فروخت و با پول آن خانه ‏اى خريد.
خانم دربارى، ويژگي هاى اخلاقى محمدرضا عسگرى را چنين توصيف مى‏ كند: بسيار نرم‏خو و مهربان بود. با اينكه دست ما تهى بود، سعى مى‏ كرد دست ديگران را بگيرد. متواضع و فروتن بود. در امور منزل به من كمك مى ‏كرد. به بسيجي ها به شدت علاقه داشت و هميشه مى‏ گفت: «آنها در جبهه افراد گمنامى هستند كه مخلصانه تلاش مى‏كنند.» كمتر عصبانى مى‏ شد مگر آنجا كه احكام و قوانين الهى فراموش مى‏ شد. وقتى عصبانى مى‏ شد به نماز پناه مى‏برد. در برخورد با مشكلات صبور بود. چون اهل تظاهر و ريا نبود مردم از صميم قلب او را دوست داشتند. هميشه توصيه مى‏ كرد كه از روحانيت اصيل جدا نشويد. ملاك را تاييد حضرت امام (ره) مى‏دانست و مى ‏گفت: «از خط قرآن و اسلام جدا نشويد.» در آخرين سفرى كه به مازندران داشت در يكى از سخنرانيهايش گفته بود: «آرزو دارم مفقودالاثر شوم تا شرمنده خانواد ‏هايى كه جوانان خود را از دست داده ‏اند، نباشم.»
با شروع جنگ، عسگرى در جبهه هاى نبرد حضور يافت و براى اينكه بيشتر بتواند در خدمت جنگ باشد خانواده خود را به اهواز منتقل كرد و در آنجا ساكن شدند.در 16 خرداد 1360 اولين فرزند او به دنيا آمد كه براى او نام بنت ‏الهدى را برگزيدند. بنت‏ الهدى درباره پدرش مى‏ گويد:
پدرم به جبهه علاقه داشت. هميشه مى‏ گفت چون در زمان امام حسين(ع) نبوده است كه (به نداى آن حضرت) لبيك بگويد مى‏ خواهد جبران كند. موقعى كه مى‏ خواست به جبهه برود مى‏ گفت: «حرفهاى مادر را گوش كن. او را اذيت نكن.» وقتى از جبهه برمى‏ گشت برايم اسباب‏ بازى مى‏ خريد. مهربان بود و عصبانى نمى‏ شد.
محمدرضا عسگرى به خاطر اخلاص، شجاعت و لياقتى كه داشت در 5 اسفند 1360 به عنوان معاون رئيس ستاد لشكر 25 كربلا انتخاب شد.15 سردار رحيميان - يكى از همرزمان عسگرى - مى‏ گويد: داراى روحيه شادابى بود و در مواقع بحرانى و در زمان انجام عملياتها روحيه ايثارگرى او باعث رفع مشكلات مى‏ شد. به نيروهاى بسيجى به شدت علاقه‏مند بود. از كسانى كه تابع ولايت و اهل جبهه و جنگ نبودند و همچنين كسانى كه از فرصت دفاع مقدس سوء استفاده مى‏كردند و به فكر درآمد بودند تنفر داشت. اگر فراغتى مى‏يافت به مطالعه كتابهاى مذهبى مى‏پرداخت. گاهى به همراه ديگر برادران به ملاقات علما و بزرگان شهر قم مى‏ رفت. بعضى اوقات هم در منطقه جنوب به حضور آيت ‏اللَّه موسوى جزايرى امام جمعه اهواز و نماينده ولى فقيه در استان خوزستان، آيت‏ اللَّه طباطبايى در دزفول و آيت‏ اللَّه شوشترى در شهرستان شوشتر مى ‏رسيد
در اولين روز سال 1363 فرزند دوم او كه پسر بود به دنيا آمد و نام محمد را بر او نهادند.17 عسگرى تا 31 خرداد 1363 همچنان معاون رئيس ستاد لشكر بود تا اينكه در 2 مهر 1363 به فرماندهى تيپ دوم از لشكر 25 كربلا منصوب شد. تقى ايزد - يكى از همرزمان عسگرى - مى‏ گويد:به اصول اعتقادى، مذهبى و سياسى پايبند بود. با وجود اينكه از خانواده و زندگى خوبى برخوردار بود وقتى بعد از گذشت سه ماه به مرخصى مى‏رفت هنوز مدت مرخصى به پايان نرسيده به جبهه باز مى‏ گشت. مى‏ گفت: «هر وقت در ميان بسيجيها هستم احساس آرامش مى‏كنم، بسيجيها پرورش يافته مكتب امام خمينى هستند و به معناى واقعى كلمه (به نداى امام) لبيك گفته‏اند.» بارها به من توصيه كرد كه با كسانى دوست باش كه امتحان خود را پس داده‏اند. به برپايى دعاى كميل در سطح تيپ اهميت مى‏داد و با فراهم كردن امكانات براى فرماندهان گردانها از آنها خواست كه روزهاى جمعه نيروها را به نمازجمعه شهرهاى مجاور ببرند. خودش نيز در اين مراسم، حضور مى‏يافت. تأكيد مى‏ كرد كه نيروها در اوقات فراغت برنامه داشته باشند و بر انجام ورزشهاى رزمى تاكيد داشت. گاهى از افراد مى‏ خواست با هم كشتى بگيرند. از نظر سياسى پيرو ولايت فقيه بود و هميشه مى‏ گفت اگر ما در خط ولايت فقيه هستيم بايد دستورات او را اطاعت كنيم. از خداوند مى‏ خواست توفيق دهد به عهدى كه با او بسته است وفادار بماند. در برخورد با مشكلات سخت و در مواقع بحرانى خونسرد بود. در عمليات والفجر 8 يكى از پاسگاههاى عراقى تا ساعت دو بعد از ظهر مقاومت كرد و باعث به شهادت رسيدن تعدادى از رزمندگان شد. او در محل درگيرى حضور يافت و در آن شرايط دشوار با سازماندهى نيروها و دادن روحيه به آنها و هدايت و فرماندهى آنها موفق شد پاسگاه عراقى را كه از نيروى زيادى برخوردار بود، تصرف نمايد. اگر بى ‏انضباطى مشاهده مى‏كرد، عصبانى مى ‏شد
غلامرضا عسگرى مى‏ گويد: در عمليات والفجر 4، سردار عسگرى فرمانده تيپ بود كه در اثر تصادف زخمى شد و كمر و پايش به شدت آسيب ديد. ولى با همان حال در منطقه عملياتى حضور يافت و عمليات را از روى برانكارد فرماندهى مى‏ كرد. در آن عمليات رزمندگان به پيروزيهاى مهمى دست يافتند.
عسگر قلى ‏پور - يكى از اعضاى تيپ يكم لشكر 25 كربلا - درباره محمدرضا عسگرى مى‏ گويد: در سال 1361 زمانى كه تازه وارد گرگان شدم در پى خانه استيجارى مى‏ گشتم اما موفق نشدم. بعد ازظهر روزى به همراه عسگرى با موتور در پى اين كار رفتيم. ولى آن روز هم موفق نشديم. به من گفت: «اگر مايليد بياييد در خانه‏اى كه من زندگى مى‏ كنم، ساكن شويد و من به خانه ديگرى كه وسعت كمترى دارد مى‏ روم.»
قلى‏ پور همچنين مى‏ گويد: در درگيرى با منافقين در خيابان بوعلى گرگان در كنار عسگرى بودم. هدايت عمليات را او برعهده داشت. با بلندگوى دستى منافقين را دعوت به تسليم مى ‏كرد و مى ‏گفت: «اى كوردلان منافق، تسليم شويد كه با خشم حزب‏اللَّه طرف خواهيد شد و شما را نابود خواهيم كرد.»
قلى‏ پور، در بيان خاطره ديگرى از محمدرضا عسگرى مى‏ گويد: در عمليات والفجر 8 در بحبوحه درگيرى و در زمانى كه آتش دشمن در منطقه كارخانه نمك، سنگين بود هنگام صبح ديدم كه ايشان يك كيسه بردوش خود گذاشته و با خود مى‏ برد. جلو رفتم و ديدم در كوله ‏پشتى گلوله ‏هاى آرپى‏ جى است. گفتم آقاى عسگرى شما رئيس ستاد لشكر هستيد نياز نيست اين كارها را انجام دهيد. گفت: «من اين كار را مى‏ كنم تا ديگران هم انجام دهند.»
سردار رحيميان مى ‏گويد: در كارهاى جمعى نظر ديگران را جويا مى‏ شد. اگر ماموريتى به لشكر واگذار مى‏ شد در جلسه مطرح مى‏ كرد و از ديگر فرماندهان مى‏ خواست نظرشان را طرح كنند. اگر با نظرات منطقى مواجه مى‏ شد آنها را در تصميم‏ گيرى خود مورد توجه قرار مى ‏داد. با همه افراد به يك نحو برخورد مى‏ كرد، مثلاً با افراد بسيجى تحت امر همان برخورد را داشت كه با فرمانده و معاون لشكر داشت.
تقى ايزد، درباره ديگر خصوصيات سردار عسگرى مى ‏گويد: در كارهاى جمعى اهل مشورت بود. ابتدا نظر ديگران را جويا مى‏ شد سپس تصميم آخر را مى‏ گرفت. هميشه به فكر آسايش و تأمين نيازمنديهاى رزمندگان بود و تلاش مى‏ كرد تا حد امكان نيازهاى آنها را تامين كند. در عمليات فاو در جاده شنى در زير آتش شديد دشمن و در حالى كه تا زانو در گل فرو رفته بود، مقدارى كنسرو و غذا بر دوش خود حمل مى ‏كرد و به خطوط اول براى رزمندگان مى‏آورد. مى گفت بچه‏ ها گرسنه هستند اجازه بدهيد سير شوند و با روحيه بهتر بجنگند. همچنين در دشت فاو كنار ام‏ القصر (چهار راه صدام) كه مشهورترين و خطرناك‏ترين نقطه عملياتى بود، به من گفت: «جعبه‏ هاى مهمات را جمع و آتش برپا كن. مى‏ خواهم به بچه‏ ها كباب بدهم.» دشمن در دويست سيصد مترى ما بود. گفتم سيخ نداريم. سنبه كلاشينكف را گرفت و به جاى سيخ از آن استفاده كرد و كباب درست كرد. گفتم امكان دارد دشمن متوجه شود. گفت: «مهم نيست. دشمن فكر مى‏ كند انبار مهمات آتش گرفته است.»