eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
106 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
نرگس در این باره می‌گوید: بعد از ۱۵ روز نگرانی حمید با من تماس گرفت و گفت در سوریه هستم. من ابتدا باورم نمی‌شد. من هر روز منتظر آمدنش بودم؛ از خانه بیرون نمی‌رفتم و انتظار آمدنش را می‌کشیدم. بعد از ۱۵ روز برگشت. حمید در این ۱۵ روز خیلی تغییر کرده بود. حتی نمازش یک دقیقه به تأخیر نمی‌افتاد. مرتب به جلسات روضه فاطمیون می‌رفت. چند وقت بعد پیکر اولین شهدای فاطمیون در مشهد تشییع شد. حمید برای تشییع شهدا رفت.
۲۲ آبان ۱۴۰۰
عکسی مخصوص حجله شهادت بعد از تشییع شهدای فاطمیون در مشهد مقدس، شهید احسانی خوابی می‌بیند که تعبیر آن دعوت است؛ دعوتی که ختم به شهادت می‌شود. نرگس قبل از اذان صبح می‌بیند که حمید به نماز ایستاده است. از او می‌پرسد: چه شده؟ و حمید برایش تعریف می‌کند که خواب دیدم خانم زینب (س) آمده‌اند بالای سرم و می‌گویند تو هم می‌توانی بیایی. حمید در صبح همین سحر به همسرش خبر از نحوه شهادتش در روبروی حرم بی‌بی زینب (س) می‌دهد.
۲۲ آبان ۱۴۰۰
نرگس جعفری می‌افزاید: صبح که شد، حمید رفت و برای صبحانه نان تازه خرید. سپس صورت دخترمان را بوسید. بیرون رفت و وقتی برگشت چند قطعه عکس آورد. یکی از عکس‌ها را روی قاب دیوار گذاشت و گفت: این آخرین عکس من است. بعد که من همین طور نگاهش می‌کردم، گفت: من به سوریه می‌روم و روبری حرم حضرت زینب (س) شهید می‌شوم و در یک روز بزرگ دفن می‌شوم.
۲۲ آبان ۱۴۰۰
افتادن به پای مادر برای گرفتن رضایت حمید قبل از اعزام به سوریه، پیش مادرش می‌رود تا رضایت بگیرد. مادر رضایت نمی‌دهد. حمید به پای مادرش می‌افتد و می‌گوید: من بدون رضایت شما هم می‌توانم بروم، اما می‌خواهم راضی باشید. مادرش رضایت می‌دهد، اما می‌ماند راضی‌کردن نرگس خانم. وقتی حمید می‌بیند همسرش راضی نمی‌شود، به او می‌گوید: می‌دانم که آخرش من را حلال می‌کنی.
۲۲ آبان ۱۴۰۰
نتوانست با دخترش خداحافظی کند حمید راهی سوریه می‌شود. حدود ۴۵ روزی که از رفتنش می‌گذرد، برای دخترش نادیا دلتنگی می‌کند. چند بار با تلفن تماس می‌گیرد تا بتواند صدای دردانه‌اش را بشنود، اما نادیا خواب است و فرصت کم. در این تماس‌ها حسرت شنیدن صدای نادیای یک ساله به دل پدر می‌ماند و او شهید می‌شود.
۲۲ آبان ۱۴۰۰
نرگس جعفری ادامه می‌دهد: حمید موقع اذان مغرب و قبل از شهادتش تماس گرفت و گفت: می‌خواهم صدای دخترمان را بشنوم. نادیا خواب بود نشد صدایش را بشنود. صبح روز بعد هم که حمید تماس گرفت نادیا خواب بود. همسرم در آخرین تماس به من گفت: هر کاری در حق تو کردم، من را حلال کن. از او پرسیدم: چرا این حرف را می‌زنی؟ گفت: دوست داشتم بیشتر با تو زندگی کنم و فرزند دیگری داشته باشیم و با نادیا بزرگش کنیم، اما نمی‌شود. همان شب که با حمید تماس گرفتم تا صدای نادیا را بشنود، تلفن همراهش خاموش بود.
۲۲ آبان ۱۴۰۰
حمید در تولد یک‌ سالگی دخترمان شهید شد نرگس وقتی می‌بیند، تلفن همراه حمید خاموش است، نگرانش می‌شود. اما سه روز بعد از تولد یک سالگی دخترشان، دوست حمید زنگ می‌زند و می‌گوید: بابای نادیا زخمی شده و در تهران است. نرگس خانم از او می‌خواهد تا آدرس بیمارستان را بدهد تا به دیدن حمید بروند، اما او جواب نمی‌دهد.
۲۲ آبان ۱۴۰۰
همسر شهید احسانی درباره شنیدن خبر شهادت بیان می‌کند: یک شب بعد از این تماس، برادر حمید به من زنگ زد و گفت: به منزلمان بیا. به منزل مادرشوهرم رفتیم. دیدم خیلی مهمان دارند و فاتحه می‌خواندند. شهادت حمید را نمی‌توانستم باورم کنم. روزی که پیکر شهید را به منزل آوردند، به اندازه یک ثانیه صورت حمید را دیدم که لبخند بر لب خوابیده بود. حمید همان گونه که به من گفته بود، شهید شد. او روبروی حرم حضرت زینب (س) توسط تک‌تیرانداز تکفیری به شهادت رسیده بود.
۲۲ آبان ۱۴۰۰
عکس او را در کنار پارچه‌های مانکن می‌گذاشتم تا نادیا بخوابد نادیا الان دیگر بزرگ شده است و هر چه زمان می‌گذرد، نبود پدر برایش سخت‌تر می‌شود. او از کودکی بوسه بر سنگ مزار پدر می‌زد و دلتنگی‌هایش را با سنگ‌ مزار در میان می‌گذاشت. مادر نادیا می‌گوید: نادیا تا ۶ سالگی لباس‌های پدرش را بغل می‌گرفت و گریه می‌کرد. می‌گفت من بابایم را می‌خواهم. با تکه پارچه‌ها یک مانکن درست می‌کردیم و عکس حمید را جای سر مانکن می‌گذاشتیم و کنار نادیا می‌خواباندیم. آن موقع احساس دلتنگی نادیا کمتر می‌شد.
۲۲ آبان ۱۴۰۰
یک وقت‌هایی نادیا از من می‌پرسد که بابا منو خیلی دوست داشت؟ می‌گویم بله. می‌پرسد: من را بغل می‌گرفت و مغازه می‌برد؟ خیلی سؤال درباره پدرش دارد. الان که بزرگ‌تر شده، وقتی دلتنگ می‌شود، به بهشت رضا (ع) می‌رویم.
۲۲ آبان ۱۴۰۰