eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
107 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
حمید در تولد یک‌ سالگی دخترمان شهید شد نرگس وقتی می‌بیند، تلفن همراه حمید خاموش است، نگرانش می‌شود. اما سه روز بعد از تولد یک سالگی دخترشان، دوست حمید زنگ می‌زند و می‌گوید: بابای نادیا زخمی شده و در تهران است. نرگس خانم از او می‌خواهد تا آدرس بیمارستان را بدهد تا به دیدن حمید بروند، اما او جواب نمی‌دهد.
همسر شهید احسانی درباره شنیدن خبر شهادت بیان می‌کند: یک شب بعد از این تماس، برادر حمید به من زنگ زد و گفت: به منزلمان بیا. به منزل مادرشوهرم رفتیم. دیدم خیلی مهمان دارند و فاتحه می‌خواندند. شهادت حمید را نمی‌توانستم باورم کنم. روزی که پیکر شهید را به منزل آوردند، به اندازه یک ثانیه صورت حمید را دیدم که لبخند بر لب خوابیده بود. حمید همان گونه که به من گفته بود، شهید شد. او روبروی حرم حضرت زینب (س) توسط تک‌تیرانداز تکفیری به شهادت رسیده بود.
عکس او را در کنار پارچه‌های مانکن می‌گذاشتم تا نادیا بخوابد نادیا الان دیگر بزرگ شده است و هر چه زمان می‌گذرد، نبود پدر برایش سخت‌تر می‌شود. او از کودکی بوسه بر سنگ مزار پدر می‌زد و دلتنگی‌هایش را با سنگ‌ مزار در میان می‌گذاشت. مادر نادیا می‌گوید: نادیا تا ۶ سالگی لباس‌های پدرش را بغل می‌گرفت و گریه می‌کرد. می‌گفت من بابایم را می‌خواهم. با تکه پارچه‌ها یک مانکن درست می‌کردیم و عکس حمید را جای سر مانکن می‌گذاشتیم و کنار نادیا می‌خواباندیم. آن موقع احساس دلتنگی نادیا کمتر می‌شد.
یک وقت‌هایی نادیا از من می‌پرسد که بابا منو خیلی دوست داشت؟ می‌گویم بله. می‌پرسد: من را بغل می‌گرفت و مغازه می‌برد؟ خیلی سؤال درباره پدرش دارد. الان که بزرگ‌تر شده، وقتی دلتنگ می‌شود، به بهشت رضا (ع) می‌رویم.
حمید به خواب‌ مادرش آمد و گفت: این قدر برای من گریه نکنید نرگس خانم ۸ سالی است که برای همسرش دلتنگی می‌کند. او این دلتنگی‌ها را این چنین روایت می‌کند: حمید فردی بانشاط و خوش‌اخلاق بود. به همین خاطر بعد از شهادتش زندگی برایمان خیلی سخت گذشت. یک بار خیلی دلتنگ بودم و به او می‌گفتم: چرا رفتی؟ شب خواب دیدم که ناراحت است و می‌گوید: اینقدر گریه نکنید. مادر حمید هم خیلی برایش بی‌تابی می‌کرد. یک بار او خواب حمید را می‌بیند که در آن طرف دریا ایستاده و یک لباس سوراخ‌ سوراخ دارد. وقتی مادرش از او احوالش را می‌پرسد، می‌گوید: این سوراخ‌های روی لباسم، تیرهایی است که با گریه شما به من اصابت می‌کند. بعد از این ماجرا دیگر من و مادرحمید آرام شدیم و کمتر گریه می‌کنیم
قول داده بودند سه‌تایی به سوریه بروند علاوه بر حمید، نرگس خانم داغ ۲ شهید دیگر را بر دل دارد. او می‌گوید: زمانی که حمید به سوریه رفت، دایی و پسرخاله‌ام هم با حمید ثبت‌نام کرده بودند. وقتی حمید شهید شد، پسرخاله‌ام شهید «علی‌اصغر انصاری»‌ و دایی‌ام شهید «حسین‌ علیزاده» به مشهد آمدند. پسرخاله‌ام با حمید در سوریه بود. اما دایی‌ام نرفته بود و می‌گفت: من شرمنده شدم چون نتوانستم بروم. ما قول داده بودیم سه‌تایی باهم به سوریه برویم. دایی‌ام بعد از اربعین شهادت حمید به سوریه رفت. پسرخاله‌ام در سال ۹۴ در یکی از عملیات‌ها به شهادت رسید و مفقود است. دایی‌ام هم سال ۹۶ بر اثر اصابت تیر به قلب و سرش به شهادت رسید. (برای اطلاعات بیش‌تر درباره این ۲ شهید مدافع حرم اینجا را بخوانید)
مداح اهل بیت (ع) بود به مناسبت هشتمین سالگرد شهادت مدافع حرم «حمید احسانی» پای صحبت‌های مادرش «فاطمه هزاره» هم می‌نشینیم. مادری که آخرین هدیه روز مادر را قبل از رفتن فرزندش به سوریه گرفت، چرا که حمید می‌دانست این آخر دیدار است. مادر در طول این ۸ سال هر وقت دلتنگ حمید می‌شود، پیراهن را برمی‌دارد و آن را در آغوش می‌کشد
این مادر شهید درباره حمید که نخستین فرزندش است، می‌گوید: حمید خیلی بچه شوخ‌طبعی بود. او ۲ خواهر و ۲ برادر از من و ۲ برادر دیگر هم از همسر دوم حاج آقا دارد. او بین این فرزندان خیلی بانشاط‌تر بود. حمید تا دیپلم درس خواند و درسش خوب بود. علاقه خاصی هم به مداحی داشت. حتی یک بار در مجلسی مداحی کرد و شعری را اشتباه خواند، برخی از حاضران به او خندیده بودند، پیش من آمد و خیلی گریه کرد.
نادیا و دلتنگی‌هایش من هم به او دلداری دادم و گفتم: همه آدم‌ها اشتباه می‌کنند، گریه نکن اگر دوست داری باز هم تمرین کن و مداحی کن. همین طور شد و پسرم تا سال‌ها در ایام محرم و مجالس مداحی می‌کرد. او خیلی بیشتر از سن‌اش شرایط را درک می‌کرد. همسرم روحانی بود و زندگی طلبگی داشتیم. وقتی به حمید پول می‌دادم، آن را در قلکش می‌انداخت و زمانی که مهمان برایمان می‌آمد یا پولی لازم داشتیم، می‌رفت از قلکش پول را در می‌آورد، به من می‌داد و می‌گفت: از کسی پول قرض نگیرید.
یک سال قبل از شهادتش مزارش را نشانمان داد حمید تازه استادکار کاشی‌کاری شده بود و سر و سامان گرفته بود. از دوستانش شنیده بود که در سوریه چه خبر است. بدون اینکه به مادر و خانواده اطلاع بدهد به سوریه رفت. مادر می‌گوید: بار اول که حمید به سوریه رفت، من اصلاً در جریان نبودم. بعد از مدتی پیکر شهدای مدافع حرم را در بهشت رضا (ع) تشییع می‌کردند که حمید هم در این مراسم حضور داشت. او به پدرش گفته بود یک سال دیگر من هم شهید می‌شوم و در کنار این شهدا من را به خاک می‌سپارند.