eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
107 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
🔲 ناگفته هایی از عملیات "مرصاد" 👈 حکایت ناکامی جلادان در "چهار زبر" روزی که گردان 153؛ مانند ملائکه ای الهی بر منافقین فرود آمد... 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب 📆 پنجشنبه ۱۴۰۱.۰۵.۲۰ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ 💠قسمت دوم 🕊گروه جامانده از شهدا eitaa.com/joinchat/2098397195C6a3d12cd9c کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
حال اگر به دشت ماهی دشت می رسیدند پخش می شدند ونبرد گسترده عملیات وسیع تر می شد. از ۳۰ نفر پاسداران کمیته کرمانشاه پس ازحدود چندین ساعت دفاع و مقاومت هشت نفر به شهادت رسیدند، شهدای کمیته از شهرهای قزوین ،تهران، تبریز ، اصفهان وشهید رحمت اله عبدالمالکی ازتویسرکان دراین مقابله نابرابر شهید شدند شهیدعبدالمالکی وهفت شهید همرزمش درآخرین پیچ گردنه نزدیک با منافقین درگیر ویک زره پوش پش رو آنان را منهدم کرده و معبر مسدود شد. از پیکر برخی از شهدای مرصاد هنوز خبری نیست/منافقین پاسدارن را پس از شهادت به رگبار می بستند
آیا بیشترین ترور توسط گروهک منافقین مزدور بی وطن درایران رخ داد چرا کشورهای مدعی حقوق بشر آنان را محاکمه نمی کنندو برخی مزدوران داخلی نادان به دنبال تطهیر آنان هستند واعدام های آنان را زیر سوال بردند منافقین همیشه خائن بوده واز انقلاب اسلامی کینه دارند.
شیشه ای در بغل سنگ/ حکایت و خاطره مرصاد از زبان دکتر احمدوند
من....حسن سوری...هادی عربی....احمد آیینه وند...و....عمو ذبیح..... حکایتی که نه فیلمنامه است.....نه...قصه و داستان.. هر چه در ادامه میخوانید....واقعیتیست از رشادتهای تویسرکانیها....در مرصاد.... امید برادرانم که وجود شریفشان در قید حیات هست...این نوشته را کامل کنند
نصرالله حسنی...دوست و برادر همدانی مان که اهل جوراقان میباشد و افتخار هم دوره غواصی و هم چادری و هم سنگری را تا آخرین لحظات حضور در دو عملیات کربلای 4 و 5 را در کنارش داشتم...حکایتی زیبا از مجروحیتش در والفجر 8 برایم بیان کرد....او گفت که آنشب که تنها و تنها با تن مجروح در زیر آتش خمپاره ها روی زمین افتاده بودم و تمام اطرافم انفجار....و سپس ترکش ها به طرفم....
گفت بیاد آن شعر زیبا افتادم.... گر نگهدار من آنست که خود میدانم... شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد.. و او در بغل سنگ ماند تا بعدها برایمان تعریف کند...
صبح روز عملیات مرصاد...که همه لشکرها و تیپهای مختلف در رشته کوه مرتفع اول که خط مقدم حساب میشد به صف کشیده بودند.....تا اینجا حد اقل یکی دوساعت طول کشید تا ما خدمت این عزیزان رسیدیم...انها نظاره گر گردان 153 بودند که در جلو دید دشمن ار این کوه هم عبور کرد.....مسیری با شیب تند...و طولانی....بچه ها از شیاری تقریبا عمیق طی مسیر کردند...بچه ها با هم حرف میزدند...شوخی میکردند...و هیچ کس نمیدانست تا 2 ساعت دیگه کدامیک از عزیزان هست یا نیست...
به کف دره رسیدیم.....چند کانتینر وجود داشت...و جاده ای در کنار آن....آنجا کمی استراحت کردیم و کمی هم آب خوردیم....آخه....باید یاد آوری کنم دقیقا اواسط تابستان بود...یعنی 5 مرداد....هم گرم...هم کوهپیمایی نسبتا سنگین....و هم بار بچه ها سنگین...کوله بار ...اسلحه....و چند خشاب....و 4 تا 5 نارنجک...پس برای دوستان کار مشکل بود و حق داشتند کمی استراحت کنند.... خیلی زود از کوه جلویی که ارتفاعش کمتر از دومی....ولی به انداره خود عرض اندام میکرد....بالا رفتیم...
ساعت....حدود 12 ظهر..... لحظات حساس..... رزمنده های اسلام از یال شرقی..... دشمن......از یال غربی.....
هر دو تقریبا با هم به نوک کوه رسیدیم... درگیری ..به همین سادگی و نزدیکی..شروع شد... من و.... هادی عربی ...دوست و برادر همیشگی ام ....و عمو ذبیح....فرمانده گروهان...و دو نفر دیگر از دوستان در کنار هم....و جلو.... صدای گلوله...و سر و صدا از همه جا می آمد... عمو ذبیح...بچه ها را به جلو خواند....5 نفر در کنار سنگی.... وای....خدای من..... وقتی که آنسوی کوه را نگاه کردیم....تا چشم کار میکرد ماشینهای نفر بر دشمن...در جاده آسفالتی مثل قطار پشت سر هم....و هر لحظه به خود تنگه چهار زبر نزدیک میشد.... گویا آنها کمی زودتر از ما کمین کرده بودند.... صدای گلوله پشت سر هم....
عمو ذبیح....و یکی از بچه ها.....زمین افتاند...عمو ذبیح...روی سنگی کوچکتر افتاد...مرتب یا مهدی میگفت....و میگفت جلو برید...در حالیکه خون پاکش از سرش جاری بود آرام آرام صدایش کم شد...و دیگر..برای همیشه....خموش....هر لحظه بچه ها با تیر هدف قرار میگرفتند...