eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
محمدعلی در کدام عملیات به شهادت رسید؟ محمدعلی 30دی ماه 1365 در عملیات کربلای5 شهید شد. ترکش به شقیقه‌اش خورده بود. پدرم همزمان با محمدعلی در جبهه بود. همرزمان پدر که متوجه شهادت برادرمان شده بودند از ایشان خواستند چند روزی مرخصی بگیرد و به خانه برگردد. فردای روزی که پدر به خانه رسید چند نفر از اهالی مسجد به دیدار پدر آمدند و خبر شهادت محمدعلی را دادند. ، ،
محمدعلی چطور آدمی بود؟ اهل گذشت بود. همیشه می‌گفت اگر از کسی دلگیرید ، گذشت کنید. هر زمانی که می‌خواست به منطقه برود همه خواهرها و برادرها را دور هم جمع می‌کرد و یک ولیمه برای خداحافظی می‌داد و از همه حلالیت می‌طلبید. یادم است یک بخاری هیزمی داشت که داخل حال خانه گذاشته بود و روی همان برای همه مهمان‌ها کباب درست می‌کرد. آخرین باری که می‌خواست برود سال 65 بود. من و همسرشان کنار در برای بدرقه ایستاده بودیم که کتاب مفاتیح‌الجنان و قرآن تو جیبی‌اش را درآورد. قرآن را به من و مفاتیح را به همسرش داد. بعد خانمش گفت: محمدعلی من مفاتیح دارم. من هم گفتم: قرآن تو جیبی کوچک دارم. از ما خواست کتاب‌ها را با هم جابه‌جا کنیم. آخرین یادگاری‌اش همان مفاتیح کوچک و قرآن جیبی شد که در آن لحظات آخر به ما هدیه کرد و برای ما پر از معنا و مفهوم بود. با این کار از ما خواست تا بخوانیم و عامل به دستورات آن باشیم. مفاتیح همیشه در کیفم بود، اما این اواخر برای اینکه تنها یادگار برادرم خراب نشود در خانه از آن نگهداری می‌کنم. محمدعلی در وصیتنامه‌اش نوشته بود که من راضی نیستم که بی‌حجاب‌ها در مراسمم شرکت کنند. از همه ما خواست تا حامی دین و رهبر و پیرو راه شهدا باشیم. شهادتش برای ما سخت بود، اما خدا صبر و تحمل شهادتش را به ما داد. ، ،
دوقلوها بعد از شهادت محمدعلی به جنگ رفتند؟ بله، بعد از محمدعلی پدرمان در جبهه رفت و آمد می‌کرد اما سه ماه بعد از شهادت محمدعلی دوقلوها هم عزم رفتن کردند. ابتدا محسن و بعد هم مصطفی رفت. ، ،
با وجود شهادت محمدعلی رفتن دوقلوها برای مادرتان سخت نبود؟ همانطور که قبلاً گفته بودم ، بچه‌ها در مغازه ماست‌بندی کمک دست پدر و مادر بودند. مادر می‌گفت اگر همه شما به جبهه بروید من دست تنها می‌مانم اما محسن می‌گفت من باید بروم. اجازه نمی‌دهم که اسلحه برادرم زمین بماند. می‌روم تا انتقام محمدعلی را بگیرم. محسن بعد از نوشتن وصیتنامه و گذراندن دوره آموزشی به جبهه رفت. شش ماه بعد از رفتن محسن، مصطفی گفت من هم می‌روم. وقتی مصطفی می‌خواست برود مادر مخالفت کرد. گفت محمدعلی که شهید شد. پدرتان که جبهه است، محسن هم که در منطقه است. تو هم که بروی من دست تنها می‌مانم ، مغازه باید بچرخد.یکی دیگر از برادرهایم هم سرباز بود و در سیستان و بلوچستان خدمت می‌کرد ، ،
پس مصطفی چطور رفت؟ مادر به تمام مساجد و پایگاه‌های اطراف خانه و محله‌مان سفارش کرده بود مصطفی را ثبت‌نام نکنند. اما برادرم به مسجد جامع گوهردشت کرج رفت و ثبت‌نام کرد. آنجا به مصطفی گفته بودند شما یکی از برادرانتان شهید شده و یکی دیگر از برادرهایتان در جبهه است اما مصطفی زیر بار نرفته بود و گفته بود آنها پسرعموهایم هستند. مصطفی با هر ترفندی بود به جبهه رفت. راستش را بخواهید بعد از شهادت محمدعلی، رقابت بین دوقلوها برای رفتن شدت گرفت. مصطفی می‌گفت محسن همیشه زرنگی می‌کند و می‌رود و من جا می‌مانم. بهترین‌ها همیشه برای محسن است! من باید به محسن برسم.برای اینکه عقب نماند خودش را به محسن رساند. در جبهه هم با هم رقابت داشتند. همرزمانشان اینطور برایمان تعریف کردند و می‌گفتند محسن به مصطفی می‌گفت: تو برو خانه مادر دست تنهاست. مصطفی در پاسخش می‌گفت: تو شش ماهی است که اینجا هستی، تو برو من می‌مانم. حالا نوبت من است. به همرزمانشان گفته بودند، ما پسرعمو هستیم و آنها بعد از شهادت متوجه رابطه برادری‌شان شده بودند ، ،
دوقلوها چطور شهید شدند؟ محسن و مصطفی در روند عملیات بیت‌المقدس2 در ماووت عراق بودند.گردان عمل‌کننده محسن، المهدی و گردان مصطفی حر بود. عملیات در منطقه کوهستانی ماووت عراق اجرایی شد. گردان محسن در ابتدا وارد عمل می‌شود که به دلایلی اکثر بچه‌ها به شهادت می‌رسند. بعد از گذشت چندساعت از شهادت محسن، گردان حر وارد منطقه عملیاتی بیت‌المقدس2 می‌شود و مصطفی هم در ادامه عملیات به شهادت می‌رسد. ، ،
مصطفی چند ساعت بعد از محسن به شهادت رسید؟ ما چیز زیادی نمی‌دانیم. یعنی اصلاً نمی‌دانیم که مصطفی از شهادت محسن مطلع شده بود یا نه، فقط نکته جالبی که همرزمان و دوستان برادرانم برایمان گفتند این بود که بعد از شهادت محسن و در بحبوحه عملیات، امکان انتقال پیکر محسن به عقب فراهم نمی‌شود، به همین خاطر محسن را به داخل غاری در کوه منتقل می‌کنند تا بعد از عملیات عقب ببرند. کمی بعد با ریزش کوه دهانه غار بسته می‌شود. مصطفی که شهید شد پیکرش را نگه می‌دارند تا پیکر محسن پیدا شود. با پیدا شدن پیکر محسن هر دو برادر را با هم به عقب می‌آورند. محسن و مصطفی هر دو در یک روز متولد شدند و در یک عملیات و در یک روز به شهادت رسیدند. دقیقاً در سالگرد شهادت برادرمان محمدعلی. محمدعلی در 30دی ماه 65 و دوقلوها در 30دی ماه 1366به شهادت رسیدند. ، ،
درست در سالگرد شهادت محمدعلی، دو برادر دیگرتان شهید شدند ، خانواده چطور با این واقعه روبه‌رو شدند؟ زمان شهادت دوقلوها پدر در جبهه نبود و دو، سه ماهی قبل از شهادتشان برای کمک به مادرمان به مرخصی آمده بود. پدر همراه برادر بزرگم به شهرستان رفته بود که ماشینی را به دنبالشان می‌فرستند و از آنها می‌خواهند برگردند. بعد از مسجد محل آمدند و خبر شهادت بچه‌ها را به پدر دادند. ، ،
اما به مادرم گفتند محسن شهید شده و مصطفی زخمی است. مادرم گفت: خب پس مصطفی را برگردانید. بعد گفتند: مصطفی بیمارستان است اما مادر گفت: نه! مصطفی هم شهید شده است، من می‌دانم. مادرم آنقدر با ایمان بود که ما را به صبر دعوت می‌کرد. توکل و توسلش بالا بود. شهادت بچه‌ها را با صبوری تحمل کرد. به ما هم توصیه می‌کرد و می‌گفت: زیاد گریه نکنید. دشمن شاد می‌شود. ، ،
در میان عکس‌های به جا مانده از شهدا، تصویر دیدار شهید صیاد شیرازی با پدر بزرگوارتان در منزل شهدا به چشم می‌خورد. از خاطره این عکس ماندگار برایمان بگویید. بعد از مراسم سوم شهادت دوقلوها ، شهید صیاد شیرازی به منزل ما آمدند. بهمن ماه 66 بود. روزی پر خاطره. این دیدار و خاطره حضور ایشان هیچ‌گاه از یاد و خاطره‌مان پاک نمی‌شود. سپهبدی که بعدها خودشان هم شهید شدند. ، ،
دوقلوها معمولاً صفات اخلاقی مشترکی دارند. بله، هر دو مهربان بودند اما محسن صبورتر بود. هر دو آنها اهل نمازشب و انجام واجبات بودند. اهل مسجد و هیئت و پایگاه. خیلی هم تلاش کردند تا خودشان را به جبهه برسانند. کمک‌حال مادرم بودند. با شهادتشان مادر و پدرمان دست تنها شدند اما ذره‌ای به خودشان و به راهی که بچه‌ها را فرستاده بودند، تردید نکردند. رابطه همه ما با هم خوب بود. رفاقت و صمیمیت ما مثل همه خواهر و برادرها بود؛ هم دوستی‌هایمان را داشتیم و هم دعواهای برادر خواهریمان. ، ،
بعد از شهادت بچه‌ها باز هم کسی از خانواده‌تان راهی جبهه شد؟ بعد از شهادت دوقلوها برادر بزرگم رفت. چند ماه جبهه بود. بعد هم پدرم رفت. وقتی ‌آش پشت پای برادرم را برای همسایه‌ها می‌بردیم، می‌گفتند: سه شهید از خانواده شما کافی نیست؟ برای چی برادرتان رفته است؟ برای چی اجازه دادید؟ ما هم ، ،