eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
109 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
آن زمان با توجه به سن و سال کمی که داشتم حقیقتاً اطلاعات کافی و تجربه لازم را در خصوص سیستم های مخابراتی نداشته و به مرور زمان سیستم های مخابراتی را یاد می گرفتیم. درآن زمان مأموریتی از طرف مخابرات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به مخابرات قرارگاه نصرت واگذار شد، مبنی بر اینکه تمام منطقه جفیر و هورالعظیم تا خطوط پدافندی عراق را می بایست تحت و پوشش مخابراتی و کنترل قرار دهیم. برای این کار لازم بود تا از دستگاهی به نام رادار رازیت (چشم گرگ) استفاده و در منطقه راه اندازی کنیم.اما نه تنها آن دستگاه را در اختیار نداشته بلکه هیچ نوع اطلاع و تجربه ای در نحوه کار با این تجهیزات نداشتیم، قرار شد که با حاج مهدی به منطقه ی دریایی خلیج فارس برویم و از نمونه آن دستگاه را که در اختیار یگان دریایی سپاه بود بازدید نماییم و از نحوه کار و راه اندازی آن دستگاه مطلع گردیم. وقتی حاج مهدی موضوع را به من گفت قرار شد فردای آن روز به سمت آبادان و قفاص حرکت کنیم. فردای آن روز به آبادان رفته و از آنجا به سمت قفاص حرکت کردیم. سپس با یک قایق به سمت یک کشتی کوچک جنگی رفتیم. وقتی وارد کشتی جنگی شدیم مستقیماً وارد یک کابین کاملاً مخابراتی شدیم. برایمان خیلی جالب بود که تمام نیروهای داخل آن کشتی بسیجی و پاسدار بودند. حقیقتش کمی شوکه شدم و تعجب کردم که این کشتی جنگی با این همه سیستم های مختلف و متنوع مخابراتی توسط نیروهای سپاهی اداره وکنترل می شود. تا آن موقع چنین چیزی ندیده بودم. بعد توسط کارشناس مربوطه دستگاه رازیت که به آن چشم گرگ می گفتند نشان داده شد و طرز کار سیستم آن دستگاه را به ما آموزش دادند. در واقع دستگاه رازیت یک رادار بسیار قوی بود که تمام تحریکات شناورها و هواپیماها و هر تجهیزات نظامی و غیرنظامی را در شعاع معین، مشخص می نمود و با تمام مختصات کامل جغرافیایی توسط مانیتور نشان داده می شد بعد از آموزش، به سمت جفیر بازگشتیم. در بین راه به مهدی گفتم که آیا ما می توانیم از چنین دستگاهی استفاده کنیم؟ مهدی گفت که هیچ وقت خودت را دست کم نگیر. مگر آن هایی که با این دستگاه کار می کردند، چه کسانی بودند؟ افرادی مثل ما بودند. سپاهی بودند، پس اعتماد به نفس داشته باش و مطمئن باش که ما می توانیم از پس این کار برآییم. آن موقع به خودم می بالیدم و افتخار می کردم در کنار و خدمت مهدی هستم و دوست نداشتم از مهدی فاصله بگیرم و یا او را ترک کنم، چون می دانستم مهدی آدمی است که می تواند پشتیبان خوبی برای من و دیگر برادرانی باشد که در کنار او هستند. مهدی باعث می شد که همه رشد و ترقی کنند و همین طور هم شد. حقیقتاً ما هرچه داریم از مهدی بود، چون او به همه اعتماد به نفس می داد، مهدی همیشه کارهای نشده را تمام می کرد. هیچ وقت ندیدم کاری که به او واگذار شود و نتواند انجام دهد. از مهدی درس مدیریت، مسئولیت، اخلاق، ایثار، شهامت، انجام تکالیف و خودباوری و اعتماد به نفس و غیره ...یاد گرفتم و با خدا عهد نمودم که تا آخر با همین روش و سلوک زندگی کنم. من اعتقاد دارم که اگر مهدی را بخواهیم توصیف کنیم باید بگویم که او مبارز گمنام بود و گمنام هم شهید شد. مهدی شهیدی بزرگ در تاریخ جنگ می باشد. به لحاظ رده نظامی، مهدی سرور و سیدالشهدای شهیدان مخابرات سپاه و ارتش در جنگ است. درتمام رده های مخابرات یگان های رزمی ارتش و سپاه هیچ شهیدی بالاتر از مهدی نداریم. روحش شاد و یادش گرامی باد.
روزی مهدی به من گفت خودت را آماده کن تا فردا برای شناسایی مسیرهای ارتباطی هورالعظیم به منطقه هورالعظیم برویم. فردای آن روز با مهدی به سمت رفیع رفتیم تا از آنجا وارد منطقه آبی و جاهایی که نیروهای اطلاعات قرارگاه مشغول انجام وظیفه بودند حرکت کردیم. قرار شد تمام مسیرهای تردد و آبراه ها بررسی وعمق آب اندازه گیری شود. همچنین نی زارها را بررسی و شناسایی نماییم تا برای سیم کشی زیر و روی سطح آب با مشکلی مواجه نشویم. وقتی می خواستیم حرکت کنیم به مهدی گفتم که قایق را من می رانم. مهدی گفت بلدی قایق برانی؟ گفتم بله من حرفه ای هستم، خاطرت جمع باشد. مهدی گفت: فقط حواست جمع باشد که قایق را واژگون نکنی! چون شنا بلد نیستم. گفتم خیالت راحت باشه! در طول مسیر چون علاقه وافری به قایق رانی داشتم مرتب سرعت قایق را زیاد می کردم. متوجه شدم مهدی نگران است و مرتب می گفت: یواش برو. سرعتت را کم کن. در مسیر آبراه ها، در بعضی جاها مسیر خیلی باریک و تنگ می شد. لذا سرعت رفتن در مسیر آبراه ها، مخاطره آمیز بود و اگر نتوانی قایق را به درستی کنترل کنی، باعث می شد که قایق در اثر سرعت زیاد و عدم کنترل آن قایق به داخل نی زار برود و مشکلاتی را بوجود آورد. لذا باید خیلی دقت می کردم تا این مسائل پیش نیاید. مهدی در این خصوص تجربه کافی را داشت نگران واژگونی احتمالی وسقوط در آب بود. مهدی چون می خواست عمق مسیر آبراه ها را اندازه گیری کند مجبور بود لب قایق بنشیند و مرتب عمق آب را اندازه گیری کند. از بد شانسی در یک مسیر باریک و در سریک پیچ تند، کنترل قایق از دستم خارج شد و مهدی به داخل آب پرت شد. مهدی در فاصله ی چند متری قایق در آب افتاده بود و من دست و پاچه شدم که چکار کنم، چون با فن شنا آشنا نبود، لحظاتی به زیر آب می رفت و مجدد با تقلا به روی آب می آمد. درآن لحظه نگران بودم که نکند غرق شود. با هر دردسری بود قایق را به سمتش بردم و کنارش نگه داشتم، تا او خود را به درون قایق بیاورد اما چون وزنش زیاد بود و از طرفی اما چون لبه قایق لگنی از سطح آب بلند بود، هرچه تلاش کرد نتوانست به درون قایق بیاید وتلاش و کمک من هم بی ثمر بود. مهدی با دو دستش لبه قایق را گرفته بود تا غرق نشود و در آن لحظه کمی استراحت کردیم. کمی خندیدیم و به مهدی گفتم: شما باید توی آب بمانی تا کمکی برایمان بیاید و تو را به درون قایق بیاوریم. در این هنگام مهدی به من گفت: ببین محمد اگر اومدم توی قایق می دونم چه بلایی سرت بیارم. گفتم مثلاً چه کار می خوای بکنی؟ مهدی گفت همین بلایی که سر من آوردی، منم به سرت می آورم.
گفتم: مهدی یعنی می خواهی منو توی آب بیندازی؟ گفتم پس بمون توی آب تا یه کمی شنا یاد بگیری. کمی باهم کل کل کردیم بعد از مدتی خوشبختانه یک قایق از یکی از پاسگاههای آبی از آن مسیر رد شد و مهدی را با کمک آنها به درون قایق آوردیم. حقیقت کمی ترسیده بودم و گفتم نکند مهدی مرا توی آب بیندازد. اما بعد از دقایقی او نگاهی به من کرد و با تواضع و متانت و صبورانه اش گفت: اشکالی ندارد، نترس! نمی خواهم تلافی بکنم و شوخی کرد. سپس ادامه کار را انجام دادیم وقتی این برخورد فروتنانه و متواضعانه را از آن بزرگوار که فرمانده من بود دیدم، ناراحت شدم و پیش خود گفتم محمد تو باعث آزار و اذیت مهدی شدی، اما ببین او چگونه بزرگوارانه همچون برادری مهربان و با سعه صدر از اشتباه تو گذشت کرد. درحقیقت مهدی با آن نوع رفتار و برخوردی که داشت به من درس برادری، مهربانی و از خود گذشتگی می داد. مهدی همیشه با آن روحیه ای که داشت رفتار غلط دیگران را اصلاح و برطرف می کرد. روحش شاد و یادش گرامی باد
#زندگی_نامه_سردار_شهید_حاج #مهدی_نریمی #شهادت_شهید_دفاع_مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐معرفی شهید #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_حمید_چیذری 🌏 زمینی شدن : ۴۵.۰۹.۲۰، تهران 💫 آسمانی شدن : ۶۵.۰۴۱۰، مهران 💠 ارائه : جناب جامانده از شهدا 📆 جمعه ۹۸.۰۹.۲۲ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ 💐همزمان با ایام ولادت شهید معزز 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
شهید حمید چیذری بيستم آذر 1345، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش غلامرضا، كارمند بود و مادرش،زهرا نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته علوم انسانی درس خواند. به عنوان بسیجيي در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم تير 1365، با سمت آر پی جی زن در مهران بر اثر اصابت تركش به گردن توسط نيروهاي عراقي شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای چيذر واقع است.
#مروری_بر_زندگینام_شهید_والامقام_ #حمید_چیذری #شهید_شهادت_دفاع_مقدس
حمید عزیز ای شهید از خاکیان گسسته و به حق پیوسته، از تبار پاکی ای که از قفس رها گشته و پر گشوده به سوی رضوان حق تعالی، ای غنچه پر پر گشته به دستان  خصم پلید، ای زخود بیگانه و با خدای خود جاودانه اگر دشمن مفسد دستت را برید و خون سرخت بر زمین ریخت و رسواگر چهره پلید و زشت
دشمنانت گشت، اگرچه قد تو را خمیدند اما تو زنده همیشه جاویدی و قامت استوارت در تاریخ برای همیشه استوار خواهد ماند. امروز تو خفتگان را در مییابی اما افسوس که خفتگان بیدار تو را در نمییابند. و تو عاشقانه به دیار ابدی پرواز نمودی تا به یگانه  معبودت دست یابی و چه زیبا دهان خود را با شربت شیرین و گوارای شهادت شیرین کردی و چه زیبا ملائک خداوند به سویت پر کشیدند و تو را در بر گرفتند چه زیباست آنگاه که با عطر خوشبو الهی عطر آگین شدی و سر بر دامن مولایت آهسته در خواب ابدی فرو رفته رفتی...
شهید حمید چیذری در سال 1345 در خانواده ای متدین و مذهبی پا به عرصه گیتی نهاد و از او کودکی سخت عاشق اسلام و قرآن بود و در دامان پر مهر مادر بسیاری از فرامین دین و مرامش را آموخت وی تحصیلات دوره ابتدایی را دبستان هدایت با موفقیت به اتمام رسانید و تحصیلات دوران راهنمائی خود را در مدرسه شهید فیاض بخش ادامه داد و با موفقیت وارد دبیرستان شهید شفائی شد تا دوران تحصیلات خود را ادامه دهد .
با آغاز حمله دشمن بعثی با اصرار زیاد از والدین خود اجازه گرفت تا عازم جبهه شود و بالاخره در سال 1361 برای اولین بار عازم جبهه های نور علیه ظلمت شد . هرگاه از طرف خانواده خویش مورد سرزنش قرار می گرفت مبنی بر اینکه فعلا" به درس خویش ادامه دهد و مدرسه هم در هر وهله از زمان سنگری است که باید حفظ شود و کسان دیگری هستند که به رزم و مبارزه با دشمن متجاوز بپردازند سخت ناراحت شده و می گفت : اگر قرار بر این باشد که هرکس در پشت جبهه بماند و بگوید اگر من نروم عده دیگری هستند که با دشمن به مقابله و مبارزه برخیزند پس چه کسی باقی می ماند تا در جبهه شجاعانه پیکار کند و به رزم بی امان ادامه دهد تا دشمن اشغالگر را به عقب براند ؟ و من قول میدهم در کنار جهاد در راه خدا به جهاد در جهت درس هم بپردازم
به یادشهدا: #مروری_بر_زندگینام_شهید_والامقام_ #حمید_چیذری #شهید_شهادت_دفاع_مقدس
وی همراه و همگام با جهاد فی سبیل الله به درس خویش ادامه می داد . با اینکه وی به آن صورت در مدرسه حاضر نبودند و اکثر اوقات خود را در جبهه می گذراندند با این حال در جبهه به صورت فشرده درس خود را ادامه می داد و باموفقیت خود را به رده های بالا از علم دست می یافت . شهید عزیز به نبرد با خصم علاقه وافری داشت و مشتاق آن بود که در هر مرحله شرکت جوید و اگر چنانچه نمی توانست در یک عملیات شرکت نماید روحیه ای افسرده و خمود پیدا می کرد و هر زمان که خبر شهادت دوستانش به گوش وی میرسید ناراحت و غمگین و خجل زده می شد وی همیشه می گفت : بهترین بچه های کشور دارند می روند و من سعادت این را ندارم که همانند آنها به آرزویم برسم در ضمن شهید والا مقام علاقه زیادی به جمع آوری خاطرات و عکسهای دوستانش داشت طوری که تمام هم و تلاش ایشان بر این بود که بر تعداد عکسها بیفزاید .
وی بیشتر اوقات خود را در جبهه ها به سر می برد و با منزل کمتر در تماس بود تا خانواده طاقت دوری ایشان را بتوانند تحمل کنند و هرگاه که مجروح می شد به هیچ وجه خانواده خویش را از جریان مطلع نمی کرد و تا بهبودی کامل بدست نمی آورد به منزل بر نمی گشت . حتی بعضی اوقات وقتی به منزل بر می گشت اشاره ای به مجروح شدن خود نمی کرد و خانواده از طریق دوستان وی پی به مجروح بودن ایشان می بردند.
هرگاه مجروح می شد و ناچار به مرخصی می آمد آرام و قراری در منزل نداشت و همانند گم کننده ای دنبال گم شده خویش می گشت . تا اینکه زودتر از موعد مقرر عازم مکان و منزل مقدس می شد و مدت اوقات خود را در جبهه تمدید می کرد و می گفت من به این علت دیر به تهران می آیم چون می ترسم وقتی بیایم عملیاتی بشود و من نتوانم در آن شرکت کنم .
#مروری_بر_زندگینام_شهید_والامقام_ #حمید_چیذری #شهید_شهادت_دفاع_مقدس
تنها مسئله ای که این عاشق به تمام معنا خیلی روی آن تاکید داشتند این بود که برای امام دعا کنید تا خداوند طول عمر به ایشان عنایت فرماید. اما عملیاتهایی که این شیفته راه حق و حقیقت در آن شرکت جستند عبارتند از :
بالاخره شهید والامقام برای آخرین بار در مورخه 8/4/65 و زودتر از موعد مقرر به جبهه روانه شد و در مورخه 10/4/65 در عملیات کربلای 1 شرکت نمودند و در مورخه 17/4/65 در محور عملیاتی مهران (قلاویزان) بوئی از گلستان عشق به مشام وی رسید و چون باد صبا سرمست و عاشق به هر سو نظر افکند و همچون پرستوی مهاجر کوچ کرد تا در عالم بی کران و مافوق گیتی جای گیرد و بالاخره غنچه نوجوان باغ به انتهای پروردگار و ایزد منان مورد هدف خصم دون قرار گرفت و در این روز خدایی پرنده عاشق به آرزوی دیرینه اش که همانا وصال بر حق تعالی بود و برای رسیدن به آن لحظه به ثانیه شماری می کرد به عالم جاودانه باقی پیوست و همانگونه که آرزومند بود مظلومانه شهید شود به امید دیرینه اش رسید و سبکبال و سبکبار پر کشید و رفت به عالم بی کران و بدرستیکه در زیر سایه سرد و دل انگیز طوبی در جوار نهر و جویبار مقدس کوثر با لباسهای فاخر بهشتی جای گرفت و مجددا" با دوستان شهید خود و شاهدان همیشه جاودانه تاریخ میثاق خود را تجدید کردند . درحالی که سال آخر درس خود را دنبال می کرد اما وارد دانشگاهی بس وسیع شد که دانشجویان آن مردانی دلاور و پاک و جانثار هستند .
#مروری_بر_زندگینام_شهید_والامقام_ #حمید_چیذری #شهید_شهادت_دفاع_مقدس
آری حمید نیز از خیل بی شمار عاشقانی بود که در تمام مسیر حیات خویش خدای خویش را فراموش نکرد و یک لحظه از او غفلت ننمود با نفس پلید خویش به مبارزه پرداخت و عشق حقیقی و سالم را فدای عشقهای چرکین و دروغین نکرد و این چنین از سنگر عشق وایمان به سنگر شهادت پر کشید و شربت شیرین و گوارای شهادت که یگانه آرزویش بود به مزاقش خوش آمد و پرنده ای که تا این حد عاشق شهادت بود بارها با قلم همچون سلاح خویش بر صفحات کاغذ نگاشته بود که خداوند این بنده حقیر را مورد قبول خود قرار نمی دهد و سعادت ندارم به شهادت برسم توانست در آسمان دیگری سیر و سفر کند و به صف دوستان واقعی و صاحبدل دوستانش بپیوندد و صفحه ای دیگر بر صفحات پر التهاب و مهیج تاریخ افزون کند.
چه زیبا گفته اند شهدا شمع محفل بشریتند که همانا خویش می سوزند و برجامعه روشنی می بخشند.اینان انسانهای پاک و وارسه ای هستند که تمام لذت حیات و عیش جان را در یاد یگانه معبود و یگانه معشوقشان یافتند و برای دیدار او لحظه شماری می کنند دوست دارند میان خود و یگانه حامی خویش حدیث ایشان با حدیث عشق است و ایمان
عاشقانی از تبار حسین فاطمه که شهادت و مرگ در راه خدا فی سبیل الله به از ننگ و ذلت می خوانند . عاشقان زیبا و پر خروشی که همچون پروانه ای زیبا و عاشق برگیرند نورهای پر فروغ و فروزنده با مشعشع و درخشان و تابان معشوق خویش که همانا شمع سوزنده و فروزنده است می چرخند تا از نور آن بهره ای جویند. آری عاشقان مکتب عشق با شهادت و ایمان بر گرد معشوقشان می چرخند تا از غافله رسالت عقب نیفتاده و از انوار الهی و تابان تشعشعی گیرند و فیضی از جانب صاحب جمال با خالق یکتا و سبحان ایزد منان به ایشان برسند و این رسالتی است که در بسیج و بسیجی به طور تام خلاصه می شود .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا