eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
107 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
2-آنچه که در طول زندگی انسان از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است داشتن اخلاص است،لذا توجه داشته باشید که هرکار انجام میدهید با اخلاص باشد.دقت داشته باش کارهایی که بعهده ی شما واگذار می شود بخوبی انجام دهی و به احدی با چشم حقارت ننگری که ای بسا او از اولیاء الله باشد و به احدی توهین نکنی که او از سربازان مهدی (عج) به شمار می رود.مواظب باش که بخاطر مسائل بیهوده و پوچ با کسی به بحث و جدل ننشینی و از ناحق دفاع نکنی.حتماً تقوی الهی را پیشه کن که از متقین پذیرفته شوی.
اینجانب بحمدالله حالم خوب است و تمامی برادران و سروران بخصوص ابوی جنابعالی حالشان خوب است و احوالپرس شما و دیگر برادران حاضر در جبهه. برادر عزیز،در تاریخ 6/7/63 دیروز صبح از سیرجان به کرمان آمدم و ظهر در نماز جمعه شرکت نمودم در آنجا یکی از برادران را ملاقات کردم که قرآن ارسالی شما را به بنده داد و از این بابت شرمنده شدم،خواستم هدیه ای برای شما بفرستم ولی دیدم هیچ هدیه ای در مقابل قرآن نمی تواند برابری کند و لذا به شرمندگی مجدد قلم دست گرفتم و چند سطری برای شما نوشتم و اینک در نظر دارم که تذکراتی چند را به عرض شما برسانم استدعایم این است که به نویسنده این کلمات توجه نکنید،باشد که مورد رضایت حضرت حقتعالی واقع شود: 1-شما هم اکنون در جبهه ها حضور دارید،جائی که بزرگان علم و عمل و عرفان آرزوی حضور آنجا را دارند و به لحاظ اهمیت آن و به همانگونه که ائمه معصومین علیهم السلام به آنجا توجه دارند و بخصوص حضرت مهدی (عج) در آنجا حضور و توجه دارد،به همین نسبت حضور شیاطین نیز در آنجا زیاد است و لذا گاهی انسان با اندک مسئله و بهانه ای به انحراف کشیده می شود
3-جبهه بهترین محیط برای خودسازی است و همچنین برای دیگران سازی بخصوص برای شما که در کارهای تبلیغاتی فعالیت دارید.شبی بر شما نگذرد که در آن شب نماز شب شما قضا شود و روزی بر شما نگذرد که در آن روز از قرائت و بهره برداری از قرآن محروم شده باشید.عمر چیزی جز همین لحظات نیست که یکی پس از دیگری در گذر است.هرگز به انتظار ننشینی که روزگار فراغتی برایت پیش آید که این از القائات شیطان است.هیچ فرصتی بهتر از جبهه نیست و هیچ محیطی در حال حاضر شاید بهتر از جبهه نباشد که در آنجا عبادت قبول شود و دعا مستجاب شود زیرا جبهه حرم امام زمان (عج) است.جبهه محل نزول فرشتگان خداست،جبهه محل اعطای برکات و نعمات خداست، جبهه محل دیدار امام زمان(عج) است بلکه جبهه محل ملاقات حضرت حقتعالی است، زنهار که اوقاتت به بطالت بگذرد که پشیمانی است که هیچ مجال جبران ندارد.
4-آنچه که روزی به شما سفارش کردم اینک نیز تکرار می کنم و آن اینکه هرگز ارتباط با ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین را قطع نکنی.سعی کن علاقه آن بزرگواران در دلت ریشه یابد و ریشه اش قوی شود و این امر هم جز کمک و عنایت حضرت رب العالمین میسر نیست لذا برادر عزیزم از این فرصت استفاده کن و دست حاجت به درگاه خداوند صاحب رحمت بلند کن و از او این امر را مسئلت نما.سعی کن که هر روز به چهارده معصوم سلام دهی و بخصوص هر روز به حضرت مهدی (عج) بیشتر اظهار ارادت نما.هر صبح دعای الهم کن لویک را در دعای دست نماز صبح بخوان و یا بعد از نماز صبح بخوان و در فرصتهای مختلف به آن حضرت سلام بده و بگو السلام علیک یا صاحب الزمان (عج).اگر بتوانید با برادران جانباز روضه خوانی راه بیاندازید و از حضور روحانیون حاضر در جبهه بهره ببرید تا انشاءا...امام حسین (ع) همگی را جزء سربازانش محسوب فرماید و توجه بیشتری به جبهه ها بنمائید.
5-برادر عزیزم همانگونه که عرض کردم شیاطین در جبهه ها شاید بیشتر از سایر جاها حضور داشته باشند و به اغوا بپردازد.آنچه که مسلم است این است که جبهه اثر وضعی خود را بر روی افراد می گذارد یعنی چون در آنجا غذاهای گرم و مطبوع منزل نیست و لحاف گسترده و گرم در آنجا یافت نمی شود و...خواهی و نخواهی اثری بر روی افراد می گذارد ولی این کافی نیست و باید گامی فراتر نهاد.به شما سفارش می کنم در زمانی که دیگران به لهو لعب می نشینند شما به یاد خدا باشید و از غذاهای و خوردنیهای رنگارنگی که در جبهه هست اعراض کنید و فقط به قدر احتیاج بدن اکتفا کنید.بسیاری از خوردنیها هست که خوردن آنها برای انسان ضرورت ندارد.بلکه بدن مرکبی است برای روح و بقیه نیاز،باید از خوردنها تناول نمود و آن هم بر اساس ضابطه ای صحیح که موجب اقمال و انحراف انسان نشود و جایگاهی برای نفوذ شیطان نگردد. برادر عزیزم،آنچه که نوشتم خود شدیداً بدانها محتاجم ولی همانگونه که به عرض رساندم شما به نویسنده این کلمات نگاه نکنید که او گناهکاری دیوانه بیش نیست که خود شدیداً نیاز به موعظه و بیش از آن به عمل دارد اینک بنده در اینجا حسرت جبهه را میخورم،کاری کنید پس از بازگشت از جبهه هم خوراک من نشوید.حسرت خوردن.
سلام نا قابل بنده را به برادران ابلاغ نمائید.من عاجزانه و ملتمساً التماس دعا دارم،باشد که خداوند ذوالجلال توجه به این نا قابل گنهکار نموده و او را از منجلاب هلاکت دائمی نجات بخشد.
و مجدداً برادران عزیزم آقایان سلیمانی،برادر احدی و دیگر همکاران عزیزم را خصوصاً سلام برسانید. خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. با شرمندگی مجدد،برادر کوچکتر عبدالمهدی مغفوری.
اتفاقی عجیب : پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای 4 پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند. مادر خانم حاج‌ عبدالمهدی می‌گفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است. و من بی‌اختیار این جمله در ذهنم نقش می‌بندد که هان ای شهیدان.با خدا شب‌ها چه گفتید؟ جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟ پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطره‌ای شگفت دارد:
وقتی می‌خواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهده‌اش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به‌ یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر می‌گذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم
تولدي سخت اما شيرين : زهرا همسر شهيد مغفوري باردار بود كه ايشان در جبهه‌هاي نبرد مشغول انجام وظيفه بودند. حكيمه خواهر حاج مهدي نيز پيش همسر او بود. آن روزها شا يعه شده بودكه حاج مهدي شهيد شده است. زهرا به هيچ عنوان اين موضوع را باور نمي‌كرد. حكيمه دلايلي را براي زهرا مي‌آورد تا او را رام كند ولي گريه،زهرا را امان نمي‌داد. آنقدر گريه كرد كه از حال رفت وقتي به هوش آمد در بيمارستان خوابيده بود و نوزادي در كنارش خوابيده بود. در آن لحظات زهرا آن قدر به فكر حاج مهدي بود كه متوجه هيچ چيزي ديگري نمي‌شد. در تمام لحظات چهره حاج مهدي كه لبخند مي‌زد،جلوي چشمانش بود
او فكر مي‌كرد كه حاج مهدي در جلوي او نشسته است و نماز مي‌خواند. در همين لحظات بود كه پرستار با گوشي تلفن به داخل اتاق آمد و با خوشحالي گفت حاجي مغفوري است. وقتي زهرا تلفن را برداشت گريه امانش نداد. حاجي به خاطر اينكه امكان داشت گوشي تلفن زود قطع شود تند و سريع حر ف مي‌زد. در همان حال صحبت كردن حاجي از زهرا سؤال مي‌كند:اسم نوزاد چيست؟ زهرا تا آن لحظه منتظر بود تا حاجي اسم بچه را انتخاب كند و حاجي نيز از زهرا خواست تا او را مصطفي صدا بزند و زهرا نيز به مصطفي مژده آمدن پدر را داد.