سلام نا قابل بنده را به برادران ابلاغ نمائید.من عاجزانه و ملتمساً التماس دعا دارم،باشد که خداوند ذوالجلال توجه به این نا قابل گنهکار نموده و او را از منجلاب هلاکت دائمی نجات بخشد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
و مجدداً برادران عزیزم آقایان سلیمانی،برادر احدی و دیگر همکاران عزیزم را خصوصاً سلام برسانید.
خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.
با شرمندگی مجدد،برادر کوچکتر عبدالمهدی مغفوری.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
اتفاقی عجیب :
پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای 4 پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند
خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.
مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.
و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش میبندد که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟
جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟
پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
راوی:حجت الاسلام محمدحسین مغفوری،لشکر41 ثارالله
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
تولدي سخت اما شيرين :
زهرا همسر شهيد مغفوري باردار بود كه ايشان در جبهههاي نبرد مشغول انجام وظيفه بودند.
حكيمه خواهر حاج مهدي نيز پيش همسر او بود.
آن روزها شا يعه شده بودكه حاج مهدي شهيد شده است.
زهرا به هيچ عنوان اين موضوع را باور نميكرد.
حكيمه دلايلي را براي زهرا ميآورد تا او را رام كند ولي گريه،زهرا را امان نميداد.
آنقدر گريه كرد كه از حال رفت وقتي به هوش آمد در بيمارستان خوابيده بود و نوزادي در كنارش خوابيده بود.
در آن لحظات زهرا آن قدر به فكر حاج مهدي بود كه متوجه هيچ چيزي ديگري نميشد.
در تمام لحظات چهره حاج مهدي كه لبخند ميزد،جلوي چشمانش بود
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
او فكر ميكرد كه حاج مهدي در جلوي او نشسته است و نماز ميخواند.
در همين لحظات بود كه پرستار با گوشي تلفن به داخل اتاق آمد و با خوشحالي گفت حاجي مغفوري است.
وقتي زهرا تلفن را برداشت گريه امانش نداد.
حاجي به خاطر اينكه امكان داشت گوشي تلفن زود قطع شود تند و سريع حر ف ميزد.
در همان حال صحبت كردن حاجي از زهرا سؤال ميكند:اسم نوزاد چيست؟
زهرا تا آن لحظه منتظر بود تا حاجي اسم بچه را انتخاب كند و حاجي نيز از زهرا خواست تا او را مصطفي صدا بزند و زهرا نيز به مصطفي مژده آمدن پدر را داد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
از کرامات شهید :
آن روزها حاج مهدي مسئول يکي از واحدهاي سپاه بود و من يک فرمانده عادي و هر روز حاجي مرا با موتور به محل کار ميبرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
تا اينکه من دچار بيماري سختي شدم و پزشکان از بهبودي من قطع اميد کردند يک روز حاج مهدي با يک دسته گل سرخ به عيادتم آمد وقتي نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس ليواني را برداشت آن را تا نيمه آب کرد و چيزي زير لب خواند و به آب داخل ليوان دميد پارچه سبزي را از جيب پيراهنش درآورد و با آب ليوان خيس کرد و نم آن را بر لبان من کشيد و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهي حسين.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
روز بعد در عالم رويا خودم را در صحنهي کربلا ديدم دختربچه اي سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهاي خشکش را تر کرد و دوباره به سوي خيمهها رفت اما سواري دختر بچه را با سيلي زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم يکباره از خواب پريدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود يافتم
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
خاطره ای از زهرا سلطان زاده همسر شهید :
یادم هست یک شب نزدیک ساعت دو بعد از نیمه شب آمد.
گفتم:شام می خوری؟
گفت:آنقدر خسته ام که نمی توانم چیزی بخورم،اگر هم بخوابم برای نماز بیدار نمی شوم.
گفتم:نا راحت نباش هر ساعتی که بخواهید بیدارتان می کنم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
گفت:من یک ساعت می خوابم.بی آنکه بیدارش کنم از جا بلند شد.وقتی دید مشغول کار های منزل هستم،تبسمی کرد وگفت که به فکر کارهای دنیا نباش.خلاصه رفت و ضو گرفت و تا نزدیک اذان صبح که من از خواب بیدار شدم دعا می کرد و اشک می ریخت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور #شهید_عبدلمهدی_مغفوری
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان