شهید حامد در لباس پاسداری🌷☺️
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
😁خیلی اهل شوخی و خنده بود.
با هر قشری، از هر سنی ارتباط برقرار می کرد و برای ارتباط بهتر، نسبت به سن و موقعیت افراد رفتار می کرد.
و همیشه هم خنده به لب داشت که امروز با اون لبخند ها و شوخی ها تصویر ها و خاطرات زیبایی تو ذهن خانواده و دوستانش نقش زده.
🌹پسرم حامد رفتارش طوری بود که اگر از کسی کدورت یا ناراحتی داشت سعی میکرد با خوبی و خنده مشکلش رو حل کنه.
ولی یه خط قرمزی داشت....ولایت فقیه.
به ولایت که میرسید می گفت منطقه ی ممنوعه است.
یه دوستی داشتیم که با همه شوخی میکرد یک بار به شوخی بحثی کرد، که دیدم حامد کشیدش کنار و با جدیت گفت: با هرکسی دوست داری شوخی کن، با خونواده ام، خودم، دوستام ولی یادت باشه حق نداری با رهبری شوخی بکنی. به این نقطه که میرسی باید خط قرمز بکشی.
❤️عاشق رهبر بود، و همیشه در تعریف و صحبت از دیدارهای رهبریش، از عظمت و هیبت آقا صحبت می کرد.
ورد زبانش در این چند وقته اخیر شده بود «که میروم تا اشک در چشمان رهبرم جمع نشود.»
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
🍁🍂پاییز 93 ... یکی از همان روزهای پاییزی و سرد تبریز، که حامد سراسیمه آمد خانه و با ذوق و شوق گفت که یک خبر خوب برای شما دارم. خبر خوب؟! همه اهل خانه نشستند و سراپاگوش شدند تا حامد برایشان بگوید که چه چیزی اینقدر خوشحالش کرده و حامد لب باز کرد و گفت:
☺️«یادتان است که من همیشه می گفتم ای کاش 1400 سال پیش به دنیا می آمدم تا بتوانم در رکاب اباعبدالله (ع) بجنگم و از خاندانش دفاع کنم؟ حالا این فرصت برایم پیش آمده ، میخواهم بروم سوریه و از خواهر اباعبدالله (ع) دفاع کنم.»
☘«به پسرم افتخار کردم، آرزوی هر خانواده شیعه و مسلمانی است که بتواند از دین اسلام و خاندان اهل بیت دفاع کند، پسر من هم هدفی جز این نداشت، چرا رضایت نداشته باشم؟!»
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
📞ما شماره تماسی از حامد نداشتیم، خودش هر ده روز یک بار زنگ میزد حالمان را میپرسید. میگفت حالم خوب است، نگران نباشید، ما هم نمیدانستیم دقیقا آنجا چه کار میکند فقط میدانستیم که از حرمین دفاع میکند و به او افتخار میکردیم.
🍃در خلال همان تلفنهای گاه و بیگاه اما پدر حامد یادش میآید که یک بار وقتی این طرف تلفن، اهالی خانه دلتنگیهایشان را دریف کرده بودند و شرح این دلتنگی را امواج به سوریه رسانده بودند، حامد در جواب گفته بود :
😍«من اینجا حس خیلی خوبی دارم؛ انگار که تازه به دنیا آمده باشم. من از وقتی اینجا رسیدم خودم را شناختهام ، از خدا میخواهم که این جهاد را از من قبول کند؛ شما هم دعا کنید.»
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
🕊بازگشت از ماموریت اول
حامد 25 اسفند 93 به خانه برگشت و نوروز 94 را پیش ما بود. ما از برگشتنش خیلی خوشحال شدیم چون از قبل قرار گذاشته بودیم که ششم فروردین مراسم عقد حامد را برگزار کنیم و استرس داشتیم که نکند حامد به مراسم نرسد...
⚠️اما حامدی که برگشته بود دیگر آن حامد قبلی نبود :
🌹«حامد خیلی بیتاب بود؛ اصلا نمیتوانست اینجا دوام بیاورد، مدام میگفت باید بروم و درست فردای روز بازگشتش هم من را کنار کشید و گفت :
بابا من ازدواج نمیکنم. شرایطش را ندارم. گفتم حامد ما با خانواده دختر صحبت کردیم، قرار گذاشتیم، حالا چطور بهم بزنیم؟ گفت :
من میدانم که این بار که بروم سوریه ، شهید میشوم؛ دیگر برنمیگردم. به خاطر همین نمیخواهم ازدواج کنم، من مدت زیادی زنده نیستم.
😔بیتابی حامد را مادر، یک جور دیگر برای ما به تصویر میکشد:
«میگفت مامان دعا کن من را زودتر صدا بزنند برای اعزام...بعد که اعزامش چند روز دیر شده بود میگفت پس چرا من را صدا نمیکنند؟ نکند دعا نکرده باشی؟... ساکش را آماده بسته بود و گذاشته بود کنار در، تا هروقت زنگ زدند سریع ساک را بردارد و برود.
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
🕊خبر شهادت...
من از دوستانش شنیدم که در منطقه لاذقیه یک روستای شیعهنشین در محاصره تکفیریها بوده و اوضاعش آنقدر وخیم بوده که حتی خود نظامیهای سوری برای آزادی آنجا پیشقدم نمیشدند اما حامد و چند نفر از دوستانش داوطلبانه برای دفاع از مردم مظلوم و مسلمان آنجا به آن روستا میروند.
👌خوشبختانه چون حامد متخصص توپ وموشک بود، توانسته بودند ضربههای مهلکی به تکفیریها بزنند و آنها را تا اندازه ای عقب برانند.
😔اما آنها حامد را شناسایی کرده بودند و بالاخره 23 اردیبهشت او را از چهارطرف غافلگیر کرده و زده بودند. حامد از همان روز به کما رفت....
🔸ما سوم خرداد بود که از این ماجرا مطلع شدیم، در چند روزی که بیخبر بودیم چون خودش گفته بود یک ماموریت مهم میرود و امکان تماس برایش وجود ندارد، خیلی نگران نبودیم...حتی یادم است، آخرین بار سه روز قبل از مجروحیتش با او صحبت کردم، زنگ زد و گفت : بابا من یک چیزی از شما میخواهم. گفتم بگو پسرم. گفت : فقط از شما میخواهم من را از ته دل حلال کنید.... انگار که به خودش هم الهام شده بود که این مکالمه آخرمان است...
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
😔مادر نگاهش میکرد. زل زده بود به دستهایش. چشمهایش شده بود عین کاسهی خون. اشکی اما نمیریخت...
🕊صدای حامد توی گوشش پیچیده بود و هی تصویر آن روز که نشسته بود توی ماشین بغل دست حامد میآمد جلوی چشمش :
🕊❤️«باید یک قول سخت بهم بدهی. قول بدهی که اگر شهید شدم، یا اگر زخمی شدم، یا حتا اگر برنگشتم، مثل حالایت نگذاری کسی اشکت را ببیند...»
😔 صورتش را گذاشت روی صورت زخمی پسرش و گفت :
«أوزون آغ اُولسون بالا. أوزومی آغ ائله دین خانیم زینبین یانیندا... »
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
پرسیدم [از پدر حامد] بین اینهمه حرف و جمله، چرا فقط میگوئی «ائوین آباد اوغول؟» زل زد توی چشمهام. گفت :
🌸ببین پسرم! من آدم عوامیام. حرفها و مثالهایم هم عوامانه است. توی قرآن خواندهام که خدا شهید را برای خودش سوا میکند و میخردش. یعنی شهید کاری کرده که خدا مشتریاش شده. حامد من هم کاری کرده که خدا پسندش آمده و به ملائکهاش گفته بروید حامد را برای من سوا کنید و بیاورید. کاری کرده من که پدرش باشم، فردای قیامت بتوانم سرم را پیش پیغمبر و اولادش بالا نگه دارم و جلوی فاطمهی زهراء (سلاماللهعلیها) روسفید باشم. سر همین است که میگویم «خانهات آباد پسرم!»
🔹اصلا تو جای من؛ خدا بهت پسری بدهد که جلوی پیغمبر روسفیدت کند، بهش نمیگوئی «ائوین آباد اوغول؟»
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
🌹حامد 20 روز دیگر هم در بیمارستان بقیه الله در کما بود؛ در این 20 روز ،اما مهمان های ویژهای داشت. پدر حامد میگوید:
«همان اوایل بستری شدن حامد بود که دیدیم سردار سلیمانی خودش آمد برای ملاقات. تا چشماش به حامد افتاد گریه کرد... گفتم سردار شما چرا گریه میکنی؟ گفت من برای حامد گریه نمیکنم، من برای خودم گریه میکنم. حامد راهش را انتخاب کرده بود، موفق شد، رفت...من برای خودم گریه میکنم از او و امثال او عقب افتادم...اینها روسفید شدند و من هنوز در آرزوی شهادتم...»
😔سردار قاسم سلیمانی به اینجا که رسید رو کرد به پدر حامد و گفت:
«من آچار فرانسه نیروهایم را از دست دادم.. حامد آچار فرانسه من بود...هرکاری از دستش برمیآمد در منطقه عملیاتی انجام میداد...به خاطر همین ناراحتم.»
🌹 همین جا بود که پدر حامد از روی صندلی کنار تخت حامد بلند شد و با دست حامد را نشان داد و گفت:
❤️«سردار، ناراحت نباش... من آدمهای زیادی را دیدهام که به خاطر دارایی و موفقیتشان خدا را شکر میکنند و میگویند :« هاذا من فضل ربی» اما من میگویم: « هاذا من فضل ربی» می گویم: این وضعیت حامد من، از فضل پروردگار من است... من میدانم که این بهترین سرنوشت برای او بوده.»
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
پدر و مادر معزز شهید حامد
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی
❤️🍃
حامدجان
کاش دلتنگی هم...
حد و مرز داشت...
می شود مرحمی بر دل تنگ ما بگذاری؟
سخت💔دلتنگیم...
🕊🌹
💐 معرفی جانباز
#مدافع_حرم_پاسدار #شهید_حامد_جوانی معروف به #شهید_ابوالفضلی