گفت: من خجالت می کشم برگردم تهران و بگویم: بعد از دو ماه مأموریت و عملیات یک روستا را نتوانستیم پاکسازی کنیم و داعش مسلط به منطقه شد!
با خواهشهای اسدالله اجازه دادند ما برای پاکسازی وارد روستا شویم البته تعدادی از نیروهای پاکستانی هم همراه ما آمدند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان
«رضا قناسه» دست به کار شد
میان پاکستانیها یک قناسهزن بود به نام رضا قناسه، خیلی رزمنده با اخلاص و ماهری در تیراندازی بود.
رضا در نقطهای مناسب که اشراف کامل به روستا داشته باشد قرار گرفت، سایر نیروهای پاکستانی ابتدای روستا ایستادند که ما از پشت دور نخوریم و محاصره نشویم.
خانهها را یک به یک پاکسازی می کردیم و جلو می رفتیم. وارد مسجد روستا شدیم و با صدای بلند فریاد دادیم: امیرالمومنین حیدر... امیرالمومنین حیدر...لبیک یا زینب... الله اکبر...
نیروهای دشمن شب قبل بیشترشان به درک واصل شده بودند و مابقی عقبنشینی کرده بودند اما تعدادی تکفیری هنوز داخل روستا حضور داشتند. ماشینی جهت انتقال تکفیریها به داخل روستا آمد و با دیدن ما شروع به شلیک کردند. «رضا قناسه» دست به کار شد و آنها را شکار می کرد. ما هم از داخل روستا همه را به جهنم فرستادیم
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان
از آب انبار روستا آب کشیدیم و نماز ظهر را خواندیم و به مقر برگشتیم
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان
برای فرماندهی فاطمیون
با پایان آن دوره به زیارت مرقد مطهر حضرت زینب (س) رفتیم و به تهران برگشتیم.
اسدالله به محض اینکه برگشت تهران دوباره پیگیر اعزام شد و آرام و قرار نداشت. به هر جایی که فکر می کرد امیدی است برای اعزام سر می زد و مدارک تحویل می داد.
دلم برایش تنگ شده بود و می خواستم ببینمش. قبل از اینکه تلفن را به دست بگیرم خودش تماس گرفت و کلی صحبت کردیم.
گفت: خدا بخواهد فردا اعزام می شوم.
گفتم: بیمعرفت! بدون من میری؟! پس من چی؟!
گفت: راستش فقط یک نفر را برای فرماندهی فاطمیون نیاز داشتند و من با کلی التماس اسمم را در لیست جا کردم
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان
پایان مأموریت
یک هفته بعد از اعزام اسدالله برای نماز به مسجد رفته بودم. همسر و دختر چند ماهه اسدالله را در راهرو مسجد دیدم که به تنهایی به خانه برمیگشتند، اعصابم حسابی به هم ریخت.
شکر خدا چند روز بعد من هم به سوریه اعزام شدم اما این بار در کنار اسدالله نبودم.
یکی از دوستانم به نام سید مصطفی گوشی موبایل با خودش آورده بود. شماره اسد را حفظ بودم. گفتم: سید شماره اسدالله را سیو کن و ببین در تلگرام کی آنلاین بوده؟!
شکر خدا اسدالله آنلاین بود و با هم کلی پیام رد و بدل کردیم.
گفتم: اسدالله! کاری کن منم منتقل شوم به منطقه شما و در کنار هم باشیم. می گویند اوضاع منطقه شما خراب است.مراقب خودت باش. چند روز قبل دخترت را در راهرو مسجد دیدم اعصابم به هم ریخت! الکی خودت را به کشتن ندهی!
اسدالله گفت: مراد جان! پیگیر کارت هستم، انشالله فرمانده آمد حتما به او می گویم.
مراد؛ دلم برای پریدن خیلی تنگ است! دلم برای لقاء محبوب بیتاب است! دعا کن. دعا کن پایان مأموریت ما شهادت باشد.
*تصویر اسدالله
مدافعان حرم عراقی در شبکههای تکفیریها تصویر چند شهید ایرانی را مشاهده می کنند و فوری با تلفن همراه از صفحه تلویزیون عکس می گیرند.
چهره شهدا برایشان آشنا بود و تصویر را برای حاج آقابزرگ می فرستند. حاجی شک می کند اسدالله است یا نه؟! او هم تصویر را برای یکی از دوستان اسدالله بنام عبدالله منصوری می فرستد. عبدالله به محض اینکه تصویر را می بیند می گوید این شهید «اسدالله» است!
منصوری تصویر را برای برادر اسدالله و حاج علی ابراهیمی می فرستد. صبح روز بعد به تدریج تصاویر در کانال های تلگرامی پخش می شود
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان
دو تا تراول ۵۰ تومانی
نیمههای شب خانوم جوانی با ظاهری نامناسب کنار خیابان ایستاده بود. اسدالله موتور را پارک می کند و به سمت زن می رود.
از او می پرسد: معذرت می خواهم، برای چه این وقت شب کنار خیابان ایستاده اید؟! خطرناک است...
زن جوان زل می زند به چشم اسدالله و می گوید: کنار خیابان ایستادهام تا پول در آورم! مشتری هستی؟
اسدالله صورتش سرخ می شود و با ناراحتی می گوید: چقدر پول داشته باشی به خانه برمیگردی؟
زن با تمسخر می گوید: صد هزار تومن!
اسدالله از جیب شلوارش ۲ عدد تراول پنجاه هزار تومانی درمیآورد و به زن می دهد و می گوید: بفرمایید، این هم روزی امشب شما، حالا تا دیرتر نشده به خانه برگردید.
اسدالله سوار موتور می شود و می رود. زن با تعجب به تراول ها نگاه می کند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان
*خنده کودکان روستا
امید مردم جنگزده روستا به کمک رزمندها بود. گاهی اوقات کودکان گرسنه اهالی وسط جاده دراز می کشیدند و مانع حرکت ماشین ما می شدند! تا تکهای نان از ما نمی گرفتند از زمین بلند نمی شدند.
اسدالله بعد از هر وعده غذایی، غذاهای اضافی را جمع می کرد و می برد به دست مردم روستا می رساند. خیلی اوقات خودش روزی یک وعده غذا می خورد.
زمانهایی که کار نداشتیم اسدالله، کودکان روستا را در حیاط مدرسه جمع می کرد و با هم فوتبال بازی می کردند. خیلی هوای کودکان را داشت و هر وقت فرصت می کرد با آنها حسابی سرو کله می زد و میخنداندشان تا کمی از رنجهایشان کم شود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان
پایکوبی و شادی تکفیریها!
بعد از شهادت اسدالله نیروهای جبههالنصره بالای سرش حاضر می شوند. جنازه را صدها متر روی زمین می کشند و با خود به داخل حیاط خانه می برند. پوتین و وسایلش را به غارت می برند و بالای سرش کلی پایکوبی و شادی می کنند.
بعد از گرفتن عکس، آنها را در شبکههای ماهوارهای پخش می کنند و مارش پیروزی می زنند و مدام اعلام می کنند: ما تعدادی فرمانده ایرانی را کشتیم و شکست سنگینی به آنها وارد کردیم.
احتمال زیاد جنازه در حیاط آن خانه دفن شده، منطقه هنوز دست تکفیریهاست. موقعیت خانه را شناسایی کردهایم و انشاالله با آزاد شدن منطقه به دنبال پیکر پاک اسدالله می رویم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان
💐 معرفی #شهید_محسن_احمدزاده
💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب
📆 یکشنبه ۱۴۰۰.۰۴.۲۰
⏰ ساعت ۲۲:۰۰
🕊گروه جامانده از شهدا
eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
بسم الله الرحمن الرحیم
« فلیقاتل فی سبیل الله الذین یشرون الحیوة الدنیا بالاخرة و من یقاتل فی سبیل الله و فیقتل او یغلب فسوف نؤتیه اجراً عظیما »
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان
مؤمنان باید در راه خدا با آنان که حیات مادی دنیا را بر آخرت گزیدند جهاد کنند و هرکس در جهاد به راه خدا کشته شد یا قانع گردید پس بزودی اجر عظیم را به او خواهیم داد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرمان