حسرت نماز صبح؛ راوی خاطرات همسر شهید فرهاد خوشه بر
عملیات تا سه صبح طول کشید، خیلی خسته بودیم؛ رفتیم کمی استراحت کنیم اما صدای شلیک تانکها هر از گاهی بیدارمان میکرد، وقتی بیدار شدم، ساعت هشت و نیم صبح شده بود. بچهها را بیدار کردم تا صبحانه بخوریم، وقتی فرهاد را بیدار کردم گفتم: عجب عملیاتی بود پسر، با کمترین تلفات شهر را آزاد کردیم. با حسرت گفت: چه فایده وقتی نماز صبحمون قضا شد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نیت پاک؛ راوی خاطرات همرزم شهید فرهاد خوشه بر
عملیات لغو شده بود. برای زیارت به حرم حضرت زینب(س) رفتیم. در زینبیه عملیات انتحاری انجام شده بود؛ فضا کاملاً امنیتی بود، تمام درها را بسته بودند. کسی را هم راه نمیدادند. هرچه اصرار کردیم فایده نداشت. حسابی ناامید شده بودیم و تصمیم داشتیم برگردیم. فرهاد گفت: بچهها اینجا یکی نیتش خرابه. گذشت و بعد از شهادت فرهاد یکی از دوستان که عضو ستاد بازسازی حرم حضرت زینب(س) بود را دیدم. بعد از اینکه از شهادت فرهاد و ماجرای زیارت ما باخبر شد، ناراحت شد و دستمالی معطر متبرک به ضریح حضرت زینب را از کیفش در آورد و گفت: این را به صورت شهید قبل از تدفین بکشید. اینکار توسط خانواده شهید انجام شد. بعد از این قضیه تازه فهمیدم آن روز فقط نیت یک نفرمان پاک بود
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
قوت قلب رزمندهها؛ راوی خاطرات همرزم شهید فرهاد خوشه بر
یک روز فرهاد در شدت درگیری با مزدوران تکفیری و زیر آتش شدید دشمن تمام قد ایستاده و با شجاعت خاصی نیروهایش را فرماندهی میکرد. به او گفتم: فرهاد بیشتر مراقب باش. لطفاً بنشین یا خیز برو اوضاع خطرناکه. گفت: این نیروهای سوری نگاهشون به ما ایرانیهاست اگر کمترین آثار ترس را در ما ببینند قافیه را میبازند و ترس بهشون حاکم میشه و اونوقت جرئت مقاومت نخواهند داشت. وقتی که فرهاد شهید شد بچههای سوریه خیلی نگران و مضطرب به ما گفتند ابوحامد شهید شده. اولش باور نکردیم. اما وقتی رفتیم روی تل قرین دیدیم جنازه فرهاد از همه شهدا جلوتر روی زمین افتاده است. گلوله تک تیرانداز به سرش اصابت کرده بود و به حالت سجده روی زمین افتاده بود. لبخند رضایتی هم روی لبانش نقش بسته بود. وقتی در حال انتقال پیکر مطهرش بودیم هر رزمنده سوری که او را میدید با احترام خاصی به طرفش میآمد و میگفت: شهید البطل شهید البطل یعنی «شهید قهرمان». آنها افتخار میکردند که خودشان را به فرهاد منتسب کنند. فرهاد فرهنگ فرماندهان و شهدای دفاع مقدس را تا جبهههای سوریه رسانده بود. او فرمانده دلاور قلوب رزمندگان بود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
علمدار نیامد؛ راوی خاطرات همرزم شهید فرهاد خوشه بر
قبل از عملیات هوای کربلا را کرده بود. در جمع بچهها پرسید کربلا چند میگیرن بریم. داشتیم درباره شهادت حرف میزدیم. گفتم: وقتی ما را ببرند پای جنازه چی میخونن؟ بعدش خودم بدون اینکه دقت کنم به محتوا خوندم: من غریب خلوت تنهاییام. . . گفت نه، این رو میخونند: بعد بلند شد و درحالی که راه میرفت و سینه میزد خوند:ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد…
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
دلنوشته یکی از همرزمان شهید: تو که مرگ را به سخره گرفتی
هنوز بعد از گذشت۱۰ ماه از شنیدن خبر شهادتت باور نمیکنم که میان ما نیستی. حضورت پررنگتر شده است. برای قلبهای خسته ما، کمی که دلتنگ میشویم قاب عکست بر روی دیوار میشود مونس جانمان و گوشی برای نجوایمان، لبخند مهربانت حتی از روی قاب عکس هم دیدنی و زنده است. میدانم که لحظه به لحظه همدم غمهای خانوادهات هستی و تکیه گاه محکم همسرت. پسرت پنج سالهاست محمد هم که میگفت در خوابش آمدی و با او کشتی گرفتی… پیشانیاش را بوسیدی و رفتی…
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
تو مرگ را هم به سخره گرفتی، کدام خاک است که بتواند تو را از قلوب دوستانت جدا کند؟ تو برای ما نعمت شدی، الگو شدی، برای ما که جنگ را ندیدهایم و معنی شهادت را حس نکردیم، چقدر زیبا فرق مرگ و شهادت را نشانمان دادی، در زمانهای که خیلی از سابقون قدیمی و مدعیان انقلاب و جنگ تیشه به ریشه نظام و ولایت میزنند چه خوش درخشیدی و چه رعنا قد کشیدی، در زمانی که خیلیها از جنگ و رزم و جهاد و مبارزه پشیمان شدهاند و دست گدایی به سوی شیطان دراز میکنند چقدر زیبا قامت کشیدی به آسمان، در زمانی که بازار دینفروشی و ریاکاری و دزدی و ابتذال داغ داغ است و مدعیان دروغین خون بر دل امامشان میکنند چه مردانه داوطلب پیکار شدی، جبههای را که ندیده بودی روایتگری میکردی و چنان بر ندیده خود ایمان داشتی که به جمع اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیهالسلام پیوستی، کفیل زینب(س) در کربلا عباس(ع) بود و چه زیبا بود قامت رشید و علمداریت وقتی که در عروج مستانهات به سجده افتادی و چه زیباتر چشمان عاشق و صورت ارباب کربلا.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
اولین بابا نوشتن دختر شهید مدافع حرم که پدرش را ندید
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
شش ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. او که هیچ گاه آغوش گرم پدر را حس نکرده بود، حالا در روزهای ابتدایی کلاس اول، برای اولین بار نوشت: «بابا».
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
فرهاد خوشهبر» سومین شهید مدافع حرم استان گیلان در بامداد روز شنبه ۹ اسفند ماه ۱۳۹۳ در استان درعا، شهر الهباریه، منطقه تل قرین با تیر مستقیم دشمن به سرش در ۳۳ سالگی به شهادت رسید. هنگامی که او را پیدا کردند، به حالت سجده روی زمین افتاده بود و لبخند رضایتی بر لب داشت. از شهید ابوحامد ۲ فرزند به نام محمد و فاطمه به یادگار مانده است.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
حالا هفت سال بعد از شهادت پدر، روز گذشته (یکشنبه نهم آبان ماه) یاد گرفت با دست خودش بنویسد: بابا.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
فاطمه که ۶ ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و هیچ گاه آغوش گرم پدرش را حس نکرد. اما گویی در تمام بهار زندگیاش با پدرش زیسته است.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
شهید فرهاد خوشهبر بخش سوم زندگیاش با حضور در سوریه و در دفاع از حرم عمه سادات رقم خورد. بسیجی پایگاه مقاومت کوشال شاه لنگرود و پاسدار تیپ دوم میرزا کوچک که در سوریه او را به «ابوحامد» میشناختند. در سوریه و در میدان رزم دمشق سعی کرده بود همه آنچه را که در سرزمینهای خونین جنوب روایت کرده بود، از عشق، اخلاص، ارادت، علاقه به اهل بیت (ع) و در یک کلام فرهنگ دفاع مقدس را برای آنجا سوغاتی ببرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان