شروع زندگی مشترک
نرگس جعفری، همسر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «حمید احسانی» نخستین روزهای آشنایی با خانواده حمید را این گونه روایت میکند: پدر حمید، روحانی بود. در یک مراسم روضه از طریق یکی از آشنایان، خانواده من و حمید را به هم معرفی کردند و بعد از مدتی خانواده حمید به خواستگاریام آمدند. جواب من و حمید منفی بود. چون سن من کم بود و میخواستم درس بخوانم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
این ماجرا گذشت و یک سال بعد، حمید جلوی منزلمان آمد تا امانتی مادرش را از مادرم بگیرد. من که رفتم امانتی را بگیرم، حمید مرا دوباره دید و به مادرم پیام داده بود که اگر نرگس را به من ندهید، من دیگر زن نمیگیرم. خانواده حمید چند بار به خواستگاری آمدند تا اینکه من راضی به ازدواج با او شدم. حمید متولد ۲۴ تیر ماه بود و ما ۲۹ تیر ماه سال ۹۰ عقد کردیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
یک بار که به سوریه رفت، خیلی تغییر کرد
نرگس و حمید با یک مراسم عروسی ساده زندگیمشترکشان را شروع کردند. حمید کاشیکار بود. سال ۹۱ این ۲ جوان صاحب دختری به نام «نادیا» شدند. دختری که چشم و چراغ منزلشان شد. وقتی نادیا ۸ ماهه بود، حمید به نرگس میگوید: میخواهم برای کاری به تهران بروم. حمید میرود و نرگس حدود ۱۵ روز نمیتواند با او تماس بگیرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
بار اولی که از سوریه بازگشت خیلی تغییر کرده بود
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نرگس در این باره میگوید: بعد از ۱۵ روز نگرانی حمید با من تماس گرفت و گفت در سوریه هستم. من ابتدا باورم نمیشد. من هر روز منتظر آمدنش بودم؛ از خانه بیرون نمیرفتم و انتظار آمدنش را میکشیدم. بعد از ۱۵ روز برگشت. حمید در این ۱۵ روز خیلی تغییر کرده بود. حتی نمازش یک دقیقه به تأخیر نمیافتاد. مرتب به جلسات روضه فاطمیون میرفت. چند وقت بعد پیکر اولین شهدای فاطمیون در مشهد تشییع شد. حمید برای تشییع شهدا رفت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
عکسی مخصوص حجله شهادت
بعد از تشییع شهدای فاطمیون در مشهد مقدس، شهید احسانی خوابی میبیند که تعبیر آن دعوت است؛ دعوتی که ختم به شهادت میشود. نرگس قبل از اذان صبح میبیند که حمید به نماز ایستاده است. از او میپرسد: چه شده؟ و حمید برایش تعریف میکند که خواب دیدم خانم زینب (س) آمدهاند بالای سرم و میگویند تو هم میتوانی بیایی. حمید در صبح همین سحر به همسرش خبر از نحوه شهادتش در روبروی حرم بیبی زینب (س) میدهد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نرگس جعفری میافزاید: صبح که شد، حمید رفت و برای صبحانه نان تازه خرید. سپس صورت دخترمان را بوسید. بیرون رفت و وقتی برگشت چند قطعه عکس آورد. یکی از عکسها را روی قاب دیوار گذاشت و گفت: این آخرین عکس من است. بعد که من همین طور نگاهش میکردم، گفت: من به سوریه میروم و روبری حرم حضرت زینب (س) شهید میشوم و در یک روز بزرگ دفن میشوم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
افتادن به پای مادر برای گرفتن رضایت
حمید قبل از اعزام به سوریه، پیش مادرش میرود تا رضایت بگیرد. مادر رضایت نمیدهد. حمید به پای مادرش میافتد و میگوید: من بدون رضایت شما هم میتوانم بروم، اما میخواهم راضی باشید. مادرش رضایت میدهد، اما میماند راضیکردن نرگس خانم. وقتی حمید میبیند همسرش راضی نمیشود، به او میگوید: میدانم که آخرش من را حلال میکنی.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نتوانست با دخترش خداحافظی کند
حمید راهی سوریه میشود. حدود ۴۵ روزی که از رفتنش میگذرد، برای دخترش نادیا دلتنگی میکند. چند بار با تلفن تماس میگیرد تا بتواند صدای دردانهاش را بشنود، اما نادیا خواب است و فرصت کم. در این تماسها حسرت شنیدن صدای نادیای یک ساله به دل پدر میماند و او شهید میشود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نرگس جعفری ادامه میدهد: حمید موقع اذان مغرب و قبل از شهادتش تماس گرفت و گفت: میخواهم صدای دخترمان را بشنوم. نادیا خواب بود نشد صدایش را بشنود. صبح روز بعد هم که حمید تماس گرفت نادیا خواب بود. همسرم در آخرین تماس به من گفت: هر کاری در حق تو کردم، من را حلال کن. از او پرسیدم: چرا این حرف را میزنی؟ گفت: دوست داشتم بیشتر با تو زندگی کنم و فرزند دیگری داشته باشیم و با نادیا بزرگش کنیم، اما نمیشود. همان شب که با حمید تماس گرفتم تا صدای نادیا را بشنود، تلفن همراهش خاموش بود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نادیا از هدیه خاص پدرش در تولد یک سالگیاش میگوید
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان