eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از رفتن همسرم، یک حسی به من می‌گفت رفتار او غیرعادی است، مثل همیشه نیست و مشکوک صحبت می‌کند! فوراً شماره تلفن یکی از دوستانش را گرفتم. دوست آرمان هم فکر کرده بود، چون همسرم از ماجرا خبر دارد، حتماً من هم آن را می‌دانم و برای همین به ایشان تلفن کرده‌ام. به محض اینکه تماس گرفتم، ایشان گفت: «سلام حاج خانم، نگران نباشیدها! آرمان پیش من است!»
آرمان من صبح که از خانه بیرون رفت، این شکلی نبود! این را که گفت، من بیشتر نگران شدم و دلشوره گرفتم. گفتم: «یعنی چه که نگران نباشم، مگر اتفاقی افتاده؟» یکدفعه هول شد و گفت: «نه چیزی نشده!»، اما چون نمی‌توانست بیشتر درباره وضعیت آرمان صحبت کند و برای اینکه حرفی نزند، با گفتن چند الو‌ الو تلفن را قطع کرد! دوباره با ایشان تماس گرفتم. با اصرار و گریه گفتم: «چه اتفاقی افتاده؟ چرا مشکوک صحبت می‌کنید؟ چرا گفتید چیزی نشده؟ اگر آرمان کنار شماست، گوشی را بدهید تا با او صحبت کنم». برادرم گوشی را گرفت و گفت: «خواهرم نگران آرمان است، از غروب به این طرف هرچه با گوشی آرمان تماس می‌گیریم، جواب نمی‌دهد و خاموش است، چه اتفاقی افتاده؟» که دیدم یک لحظه برادرم توی سرش زد و دیگر هیچ چیز نفهمیدم! بعد که به خود آمدم، از برادرم پرسیدم: «چه شده؟» ایشان گفت: «هیچی آبجی در درگیری ضربه‌ای به سر آرمان خورده و گیج می‌زند، دکتر‌ها گفته‌اند چیز مهمی نیست و مشکل خاصی پیش نیامده است.
تا به بیمارستان بقیه‌الله رسیدیم، با اصرار و گریه‌های من، دکتر‌ها اجازه دادند که آرمان را ببینم. به طبقه بالا که رفتم، مرا به اتاق آی‌سی‌یو بردند. نفهمیدم چطور داخل اتاق شدم. اصلاً لحظه‌ای که آرمان را دیدم، یادم نمی‌آید، فقط به دکتر گفتم: «این آرمان من نیست. آرمان من صبح که از خانه بیرون رفت، این شکلی نبود!» وقتی به خودم آمدم، آرمان را از ابروهایش شناختم. دیدم این آرمان من است
در بیمارستان ما فقط خدا خدا می‌کردیم، که هرچه سریع‌تر آرمان از کما بیرون بیاید، چون وضعیت سلامتی آرمان، خیلی بد بود
صبح روز جمعه ششم آبان که همراه با فامیل به بیمارستان رفتیم. مسئولان بخش اجازه ملاقات با آرمان را نمی‌دادند. گویا همان زمان آرمان شهید شده بود و با توجه به شرایط روحی که داشتیم، آن را به ما نمی‌گفتند! و می‌خواهند که پیکرش را از آی‌سی‌یو به سردخانه انتقال دهند به هر صورتی که بود، سعی کردند تا مرا به طبقه پایین هدایت کنند. می‌گفتند: برای دیدار با آرمان، در طبقه پایین منتظر بمانید تا صدایتان کنیم
به حیاط بیمارستان رفتم. چند لحظه بعد دیدم، که همسرم اقوام را صدا زد و بعد از آن مطلبی گفت، که دایی‌هایم تو سرشان زدند و از حال رفتند! همانجا فهمیدم که آرمان شهید شده است. آن لحظه تا مدتی، هیچ چیز نفهمیدم، اما بعد چند دقیقه که به خود آمدم، مرا بالای سر آرمان بردند. تا بالای سرش رسیدم و آن صورت ماهش را دیدم، گفتم: «مامان به آرزویت رسیدی! من هم خوشحالم از اینکه به آرزویت رسیدی، ولی نمی‌دانم با دلتنگی و جای خالیت چکار کنم!» بعد از آن هم که به منزل آمدیم، دیدم که کوچه‌مان مملو از جمعیت است! گویی عاشورا شده بود. همه خبر شهادت آرمان را شنیده بودند. روز هشتم آبان با حضور باشکوه مردم پایتخت مراسم تشییع و خاکسپاری انجام گرفت.
پس از شهادت آرمان، واقعا حسی به من می‌گفت: «آرمان به آرزویش رسیده است، پس نباید ابراز دلتنگی، گریه و بی‌قراری کنم». همین مسئله که او به خواست خود رسیده است، آرامم می‌کند. چون آرمان، شهادت را دوست داشت.
بعضی ها می‌گویند ما در ابتدا، با یک دلشوره و حسی عجیب می‌خواستیم به منزل شما بیاییم و نمی‌دانستیم که با شما چگونه روبه‌رو شویم؟، اما بعد که به منزلمان می‌آمدند و مرا می‌دیدند، می‌گفتند: «واقعاً آرمش شما، ما را هم آرام کرد. با آن صبر و استقامتی که شما دارید، ما هم قوت قلب پیدا کردیم».
دشمن بیش از چهل سال برای آرمان‌زدایی تلاش کرد، اما امروز با جوانانی روبروست که نه تنها اسم‌شان، بلکه تمام وجود آن‌ها مملو از آرمان‌های انقلاب اسلامی است. آرمان علی‌وردی همان جوان آرمان انقلاب اسلامی است، جوان دهه هشتادی که قدرت ایمان را به دست خود دشمن در یازده ثانیه به رخ تمام جهانیان می‌کشد.
آرمان علی‌وِردی (۱۳۸۰-۱۴۰۱ش) طلبه بسیجی شیعهٔ اهل تهران، که از سوی برخی شرکت‌کنندگان در ناآرامی‌های پاییز سال ۱۴۰۱ش شکنجه و کشته شد. پخش فیلم‌های شکنجه او از سوی ضاربان و بی‌دفاع بودن وی بین آنها، باعث ایجاد حس همدردی بین بخشی از ایرانیان شد. او را شهید امنیت توصیف کرده‌اند.