9تير1365
آغاز عمليات کربلاي 1
در ساعات اوليه چنين روزي، عمليات بزرگ كربلاي 1 با رمز «يا اباالفضل العباس ادركني»، در منطقه جبهه مياني مهران و با هدف آزادسازي اين شهر و ارتفاعات مهم آن در مساحتي به وسعت 320 كيلومترمربع آغاز شد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
با عرض سلام و ادب خدمت #همسنگران محترم . به محفل شهدایی مون خوش آمدید .
با کسب اجازه از روح ملکوتی امام خمینی (ره) و شهدای این جمع برنامه امروز را آغاز میکنیم .
انشاءالله که مورد عنایت شهدا و رضایت شما بزرگواران واقع شود . 🌺🌺🌺
💠گروه #به_یاد_شهدا
امشب میخواهیم به سراغ یکی از خوبان این امّت برویم. یکی از آن ها که در کنار ما بود و شبیه ما زندگی کرد؛ امّا او خود را به دست روزمرگی نسپرد، و ساده و بی آلایش، تمام زندگیاش با هدف بود. او زندگی را از منظر دیگری نگاه کرد. تمام لحظاتش را به خوبی استفاده کرد و به تمام معنا «عبد» بود.
💠گروه #به_یاد_شهدا
🍃هر آن که نیست در این حلقه زنده به عشق 🍃 به او نمرده به فتوای من نماز کنید
راستی چه میکنیم!؟ به کجا میرویم؟ نکند علم و تکنولوژی و دیگر ابزار تمدن، ما را در خور و خواب و خشم و شهوت محصور کرده باشد.
نکند که روزها را پشت سر هم طی میکنیم و تنها اندوختهی ما از این دنیا فرصتهای از دست رفته باشد. نکند که آخر کار دست خالی از این ویرانه برویم و راهی سفر شویم. نکند اصلاً ندانیم که برای چه آمده بودیم .
💠گروه #به_یاد_شهدا
تفاوت او با امثال ما «یقین» او بود. او راه را شناخته بود. فهمیده بود که در دنیا به دنبال چه چیزی باشد، لذا زندگیاش با آنچه خداوند برای انسانها ترسیم کرده منطبق بود. او پلههای کمال را یکی پس از دیگری طی میکرد و فاصلهاش را با اهالی دنیا بیشتر مینمود.
💠گروه #به_یاد_شهدا
با ما همراه باشید ؛ با معرفی #شهید_احمدعلی_نیری .
💠گروه #به_یاد_شهدا
#محیط_پرورشی
برای دورهی راهنمایی، به دنبال مدرسهای خوب برای احمد میگشتیم.
آن زمان اوج فعالیتهای ضد مذهبی رژیم پهلوی بود. پدر ما به خاطر یک مدرسهی خوب برای احمد به سراغ همه رفت. با کمک و راهنمایی دوستانش، احمد را در مدرسهی حافظ ثبت کرد. در آنجا در کنار دروس عادی مدرسه، به مسائل اخلاقی و معنوی توجه میشد و تا حدودی از مسائل ضد فرهنگی مدارس دولتی فاصله داشت.
مدیر و معاون مدرسه مذهبی بودند. معلمان بسیار خوبی هم داشت که هر کدام به نوعی در رشد معنوی بچّهها تأثیر داشتند. آن زمان «حسین آقا»، برادر بزرگ ما، در حوزه مشغول تحصیل بود. شرایط معنوی داخل خانه هم تحت تأثیر او بسیار عالی شده بود. احمد در چنین شرایطی روز به روز در کسب معنویات تلاش بیشتری میکرد.
#به_روایت_خواهر
💠گروه #به_یاد_شهدا
#تولد 👶
تابستان سال ۱۳۴۵ بود که بار دیگر راهی روستا شدیم. آن موقع باردار بودم. در آخرین روزهای تیرماه بود که با کمک قابلهی روستا آخرین فرزندم به دنیا آمد؛ پسری بسیار زیبا که آخرین فرزند خانوادهی ما شد. ☺️
دوست داشتم نامش را وحید بگذارم امّا حاجی اصرار داشت اسمش را احمد علی بگذاریم. احمد علی از روز اول با بقیهی بچههایم فرق میکرد. خیلی پسر آرامی بود. اصلاً اذیت و حرص و جوش نداشت. من خیلی دوستش داشتم. مظلوم بود و کاری به کسی نداشت. از بچّگی دنبال کار خودش بود. 🌸
حاج محمود (پدر شهید) از آن دسته کاسبهای باتقوا بود که پای منبر شیخ محمد حسین زاهد و آیتالله حقشناس تربیت شده بود. از آنها که هر سه وعده نمازش را در مسجد اقامه میکردند.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#همبازی 👥
🌻 از دوران دبستان تا دبیرستان با احمد علی هم کلاس بودیم. احمد بهترین دوست دوران نوجوانی من بود. با هم بازی میکردیم، مدرسه میرفتیم. با هم برمیگشتیم و …
میگفت: بیا توی راه مدرسه سورههای کوچک قرآن را بخوانیم. در زنگهای تفریح هم میدیدم که یک برگهای در دست گرفته و مشغول مطالعه است.
یک بار از او پرسیدم: این کاغذ چیه؟ گفت: این برگهی اسماءالله است. نامهای خدا روی این کاغذ نوشته شده. بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیّت میداد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را ترک نکرد. حتی زمانی که در اوج کار و گرفتاری بود.
💠گروه #به_یاد_شهدا
#نماز_اول_وقت ⌚️
🌾 گفتند: چند دقیقهی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمیگیره و…
میدانستم نماز احمد طولانی است، چون احمد مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بیفایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همهی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره.
مرتب از داخل کلاس سرک میکشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه میکردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.
بیست دقیقه همینطور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچچ میکردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگههای امتحانی وارد شد.
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگهها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّهها را صدا زد و گفت: پاشو برگهها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقی که داشت کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمیداد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. اما آقا معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیّری برو بشین سر جات! احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. [یعنی هم نماز اول وقتش را از دست نداد، هم امتحانش را.] 🌹🌹
💠گروه #به_یاد_شهدا
#روش_زندگی 🌈
🍃یکی از ویژگیهای خاص ایشان احترام فوق العاده به پدر و مادرش بود. بهطوری که هر بار مادرش وارد اتاق میشد ایشان حتماً به احترام مادر از جا بلند میشد. این احترام تا جایی ادامه داشت که یک بار دیدم احمد آقا به مسجد آمده و ناراحت است!
با تعجب از علت ناراحتی او سؤال کردم. گفت: هر بار که مادرم وارد اتاق میشد جلوی پایش بلند میشدم، تا اینکه امروز مادرم به من اعتراض کرد که چرا این کار را میکنی؟ من از این همه احترام گذاشتن تو اذیت میشوم و…
🍃به صلهی رحم بسیار اهمیّت میداد؛ و همیشه در سلام کردن پیشقدم بود. حتّی در مقابل بچّههای کوچک.
🍃هیچگاه ندیدیم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد. میترسید کسی که مشکل مالی دارد ببیند و ناراحت شود.
🍃وقتی میخواست در خانه بخوابد، به انداختن تشک و یا داشتن تخت و …. مقید نبود. با اینکه هر چه که میخواست برایش فراهم بود، امّا یک پتو برمیداشت و به سادگی هر چه تمامتر میخوابید.
💠گروه #به_یاد_شهدا