eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
107 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه هستم!☺️ برادر شهید زبرجدی در ادامه می‌گوید: همان طور که مادرم گفتند، اولین بار که سجاد به سوریه رفت اواخر خرداد ماه سال 1395 بود. پنج، شش روز از ماه رمضان 🌿گذشته بود که سجاد برای اولین بار به سوریه رفت. با توجه به شرایط مادر و تنهایی من و خواهرم حرفی از مکان مأموریت و راهی شدنش به عنوان مدافع حرم به میان نیاورد چراکه ما خیلی به او وابسته بودیم😢. مرتبه اول به من گفت که عازم کردستان است. بعد از بازگشت از مأموریت، به من گفت داداشی حقیقتش این است که من به سوریه رفته بودم😊. خیلی از دستش ناراحت شدم😒 و گفتم تو چرا به من نگفتی؟ گفت به خاطر اینکه ناراحت و نگران نشوی نگفتم و بعد هم دلیل ندارد که فکر کنید هر کسی می‌رود سوریه شهید می‌شود😅. گفتم من می‌دانم هر کسی به سوریه برود، حتماً نباید شهید شود، اما من ازدواج💍 کردم و تو تنها کسی هستی که تکیه‌گاه مادر و خواهرمان هستی و باید مراقب آنها باشی. سجاد در جواب می‌خندید😂 و می‌گفت خیالت راحت من همیشه هستم. الان که به این جمله سجاد فکر می‌کنم می‌بینم بله همیشه هست😔. سجاد با شهادتش جاودانه شد. بعد از مأموریت اولش 25 روز به مرخصی آمد که اواخر مرخصی به من گفت دارم برای مأموریتی به اصفهان می‌روم و هشت ماهی آنجا هستم. با خودم گفتم اینطوری سجاد تا هشت ماه دور و بر ما ماندگار است و به سوریه نمی‌رود 😌اما دو روز قبل از اینکه به اصفهان برود. مأموریت پیش می‌آید و سجاد مجدداً داوطلبانه راهی سوریه می‌شود.😞
معرفی شهید سجاد زبرجدی از زبان خانواده و دوستان👇👇👇
دومین اعزام از زبان برادر شهید🌷 20 شهریور 95 بود. من رفتم به مادر و خواهرم سر بزنم که از زبان خواهرم شنیدم سجاد به سوریه رفته است😨. باز هم به من نگفته بود و از دستش خیلی ناراحت بودم😠 که چرا حقیقت را به من نگفته و راهی ✈️شده است. با خودم عهد کردم بعد از بازگشت   کتک مفصلی😡 به سجاد بزنم. چهار، پنج روز بعد از رسیدنش به حلب سوریه اول مهر ماه 🍂🍁بود که به من زنگ زد📞. خیلی ناراحت بودم😕. گفتم من که با رفتنت مخالفتی نداشتم اما چرا به من نگفتی؟ گفت داداشی من دروغ نگفتم، قرار بود بروم اصفهان که مأموریت داوطلبانه خورد و به سوریه رفتم🛩. روز پرواز هم تو سرکار بودی و من نمی‌توانستم به شما اطلاع بدهم☹️. من گفتم سجاد ما که یک خواهر و یک مادر بیشتر نداریم مراقب خودت باش. خندید 😃و گفت چشم. بعد از آن هم یک بار دیگر با هم تماس داشتیم و گفت خبری نیست و آتش‌بس🌱🌿 است و هیچ اتفاقی نمی‌افتد. گفتم فقط زود برگرد. خندید😄 و گفت حتماً زود برمی‌گردم. بعد من را دلداری داد و آرام شدم و خداحافظی کرد✋.
خبر شهادت علی زبرجدی در ادامه از شنیدن خبر شهادت🌹 برادر می‌گوید: هفتم مهرماه روز چهارشنبه بود که من از سر کار برمی‌گشتم🚙. سه تا از دوستانش را در کوچه‌مان دیدم، صدایم کردند و گفتند سجاد تیر خورده است😰. قرار شد فردا صبحش برویم بیمارستان 🏨تا سجاد را به بیمارستان منتقل کنند. گفته بودم اگر برسد یک کتکی از من دارد چون قول داده بود مراقب خودش باشد😤. فردا صبح خبر شهادتش را به من دادند😟. برادرم 7 مهرماه 1395 به شهادت🌹 رسیده بود. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، گفتم سجادجان شهادت گوارای وجودت😢😭. راهی بود که خودش انتخاب کرده بود. سجاد رفت برای دفاع از اسلام و دفاع از ناموس‌مان. سجاد می‌گفت سوریه خط مقدم ماست👊. آرزوی🙏 بزرگ سجاد شهادت بود که اگر خانم حضرت زینب(س)🌷 قبول کند به آرزویش رسید. من برای سجاد خیلی خوشحالم☺️ اما برای خودم ناراحتم😔 که برادرم را از دست دادم و دلیل این همه بی‌تابی من دلتنگی برای اوست😭.
دیدم جایی برای کتک زدن نیست😔 قبل از تشییع پیکرش از حال رفته بودم😢 و در بیمارستان خواب 😴سجاد را دیدم😍. سجاد به طرف من آمد و گفت آمدم از تو خداحافظی کنم🖐. گفتم کجا؟😢 گفت باید بروم. گفتم تو قول دادی زود برگردی زود هم برگشتی، اما نباید بروی دیگر. تو مادر داری، خواهر داری، من هم می‌خواهم به تو تکیه کنم😥. گفت دیگر نمی‌توانم بمانم، باید بروم. هر کاری کردم نگهش دارم نتوانستم و او رفت👣. روز تشییع پیکرش سر مزار وقتی روی سجاد را برداشتم تا آن کتکی که قولش را داده بودم بزنم😢، دیدم جایی برای زدنش نیست😭. ترکش خمپاره نیمی از صورتش را برده بود😥. مراسم بسیار باشکوهی بود. بیش از 3500 نفر مهمان داشتیم. تشییعی که من خودم باورم نمی‌شد😔. وقتی جمعیت را دیدم قوت قلب💕 گرفتم. با خودم گفتم اگر چه سجاد مظلوم شهید شد، اما هستند کسانی که سجاد و راه سجاد را بشناسند✌️. سجاد دل نترسی داشت و با پای قرص در میدان حاضر می‌شد. در شرایط سخت خانوادگی هرگز ندیدم که زبان به اعتراض باز کند. هیچ گاه ندیدم مقابل ما حرف زشت بزند. سجاد واقعاً شاخص بود👏.
❤️ارادت قلبی به شهدا❤️ برادر شهید در خصوص خلقیات برادرش نیز می‌گوید: سجاد ارادت عجیبی😍 به شهدا داشت. دایی‌های‌مان مرتضی و داود کمانی از شهدای دفاع مقدس هستند🌺. سجاد عاشق شهادت 🌹بود. از همان بچگی از لحاظ چهره هم خیلی شبیه دایی داود بود. وقتی بستگان او را شهید داود صدا می‌کردند انگار که قند در دلش آب می‌شد☺️😌. سجاد ارادت خاصی به یکی از شهدای آرمیده در بهشت زهرای تهران داشت و همراه من و دوستانش به این شهید بزرگوار سر می‌زد. برادرم علاقه عجیبی به شهید حمیدرضا باقری🌻 داشت که در قطعه 24 ردیف 25 شماره 28 به خاک سپرده شده است. هفت سالی می‌شد که این ارتباط بین سجاد و شهید باقری وجود داشت. من و دوستانش نمی‌دانیم چرا سجاد این شهید را انتخاب کرده بود! اما به گفته خود سجاد همه حوائج و خواسته‌هایش را از برکت وجود شهید باقری گرفته بود. به نظر من آمین‌گوی دعای شهادت سجاد شهید حمیدرضا باقری بود شهید باقری در سال 1359 به شهادت رسیده است.
دعای خواهر بار اول برادرم از سوریه برگشته بود، می‌گفت تیرها از کنار صورتم رد می‌شدند😒 اما به من آسیبی نمی‌رساندند😕. می‌گفت من آنها را حس می‌کردم اما به من اصابت نمی‌کردند. خواهرم می‌گفت من دعا کردم که تو سالم بر‌گردی و اتفاقی برایت نیفتد. سجاد در جوابش گفت دعای شما بود که من برگشتم اما کاش این دعا را نمی‌کردید😔 و اجازه می‌دادید به آرزویم برسم. برادرم به سفر کربلا هم که رفته بود از امام حسین(ع) 🌹شهادتش را طلب کرده بود. ارادت او به حرم عبدالعظیم حسنی باعث شده بود که هر پنج‌شنبه به زیارت🍀 ایشان برود.
حضرت عشقه "رهبرم سید علی": دیر آمد و زود رفت😕 به نقل از سیفی، دوست شهید🌺 من و سجاد از همان سال 1381که نوجوان بود و جذب برنامه‌های بسیج دانش‌آموزی شده بود با هم آشنا شدیم. یک نوجوان محجوب و کم‌حرف اما سرشار از انرژی. بسیار بامحبت و مهربان😊 بود. از آنجایی که سجاد بسیار با‌انرژی بود و به لحاظ زمان زیادی که در مسجد، پایگاه و هیئت می‌گذاشت در قسمت‌های مختلف پایگاه بکارگیری شد👌. سجاد در بخش‌های اردویی و فرهنگی فعال بود. یکی از فعالان و برگزارکنندگان اردوی راهیان نور بود👏. سجاد برای آموزش راپل به بچه‌های پایگاه زحمات زیادی کشید. بچه‌ها خیلی خاطرات خوشی😍 از این آموزش‌ها دارند. سجاد مسئول عملیات پایگاه کمیل بود. جوان مخلصی بود که دیر آمد ولی زود بارش را بست و آسمانی شد😔😢. جزو سینه‌زنان و گریه‌کنان😭 باصفای اباعبدالله علی سلام🌹 بود. سجاد ارادت خاصی به حضرت مهدی (عج) 💕داشت به نحوی که همیشه وقتی پیامی هم می‌گذاشت آخرش عدد 59 را می‌نوشت که به ابجد می‌شود «مهدی» حتی اگر این پیام کوتاه بود.💜 قرار بود تشییع پیکر شهید زبرجدی روز شنبه باشد ولی با اصرار و پیگیری زیاد دوستان و خانواده شهید تشییع به روز جمعه موکول شد. یعنی روزی که متعلق به حضرت صاحب‌الزمان 💖است و اینکه مسیر تشییع قرار بود از مقابل ناحیه ابوذر به سمت پایگاه کمیل باشد و حتی خبررسانی هم شد ولی با اصرار برخی مبنی بر اینکه فاصله زیاد است تشییع از مقابل مسجد امام زمان (عج)🌹 شروع شد و مردم آنجا از شهید استقبال کردند✌️. در وصیتنامه‌اش هم عدد59 را نوشته و سفارشش هم به دوستان دعا برای امام زمان (عج) 🌹است. به سفارش شهید یکی از دوستانش سه شب در کنار مزار ایشان ماند. شهید به دوستش گفته بود من را تنها نگذارید.
سه شب سر مزارش ماندم😔 مجتبی قاسمی دوست  شهید❤️ مجتبی قاسمی طلبه جوان و بسیجی پایگاه کمیل از تعهد و قراری می‌گوید که با شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی داشتند. سجاد دوست صمیمی😍 من بود. از 10 سالگی تا روز شهادت همراه و دوست هم بودیم😢. ما با هم بچه محل، هم‌پایگاهی، هم‌مسجدی، هم‌هیئتی و هم‌مدرسه‌ای 🏢بودیم. سجاد به عنوان بسیجی نمونه پایگاه مقاومت کمیل، تکاور نیروی ویژه تیپ صابرین هم بود. من طبق قرار با سجاد بعد از شهادتش سه شب بر سر مزارش ماندم😔. قرار این همراهی هم از روزهای دبیرستان و قول و قراری آغاز شد که به هم دادیم😞. من و سجاد در دوران دبیرستان سه‌شنبه‌ها یا پنج‌شنبه‌ها به قم و جمکران😍 می‌رفتیم. در یکی از این سفرها صحبت از مرگ و شب اول قبر پیش آمد و اینکه چه مراحلی دارد و چقدر سخت😰 است. سجاد به من گفت قول بده اگر من از دنیا رفتم تو سه شب تا صبح🌞 سر قبرم بیایی و تنهایم نگذاری. من هم گفتم که اگر من زودتر از تو مردم تو باید بیایی😉. آقاسجاد قبول کرد و با هم قول و قرار گذاشتیم. در سال‌های گذشته چند بار صحبت این قول شد😞. این اواخر باز هم قول‌مان را یادآور شد👌. گفتم حاجی بی‌خیال سه شب زیاد است😅، چیزی نگفت ولی معلوم بود ناراحت😔 شده است. تا اینکه خبر شهادتش را شنیدم. سه شب تا صبح رفتم سر مزارش. قرآن و دعا و ذکر و صلوات و فاتحه و... خواندم.😭 جالب است شب اول🌝 تنها نماندم. یکی دیگر از دوستانمان که با سجاد عهد کرده بود هرکس زودتر شهید شد آن یکی باید شب اول سر مزارش برود و بخوابد😴، آمد پیش من😇. البته او هم با یکی دیگر از دوستانش آمده بود. شب اول (شب شنبه) قبل اذان مغرب سر مزار بودیم با چند تا از بچه‌ها. نماز مغرب و عشا را خواندیم و حدود ساعت 11 بچه‌ها رفتند🚶♂🚶♂ و من می‌خواستم بخوابم که یکی از بچه‌ها آمد🙂. صبح هم که شد رفتیم. شب دوم یعنی شنبه شب بعد از کلاس با مترو 🚄آمدم حدودهای ساعت 9 و نیم🌛 بود. دو نفر از بچه‌ها منتظر بودند تا بیایم و بعد رفتند🚶♂🚶♂. لحظه ورود به قطعه 50، صلی الله علیکم یا اولیاء الله، صلی الله علیکم یا شهداء الله..... صلی الله علیک یا شهید، صلی الله علی روحک و بدنک... خواندم.😔😔آن شب خیلی خوب بود تا رسیدم شروع کردم خطبه غدیر را خواندم، شهید حول موضوع امیرالمؤمنین (ع)🌷 سیر مطالعاتی داشت. شب سوم خلوت بود بین من و سردار غریب شب عشاق 😍بود. زیبا، دلچسب و طولانی سردار غریب😔 لقبی بود که به سجاد دادیم. سجاد خیلی مظلوم بود. صبح که شد موقع رفتن به سجاد گفتم من به قولی که به تو دادم وفا کردم. الان دلم می‌سوزد که چه کسی را از دست دادم.😭  
👌وعده ای که شهید در وصیتنامه اش داده👌 شهید سجاد زبرجدی در وصیت نامه ای📝 که از خود به یادگار گذاشته، نوشته ✍است: ☘سلام علیکم و رحمه الله☘ خداوند😍 منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد👌 و سپس حق را انتخاب نموده 👏و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود🙏. اگر این بنده اشتباه😔 کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش👂 و چشم👁👁 او نمرده باشد اثبات این جمله بسیار ساده است! شما چهل روز دایم الوضو💦💦 باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.😍😍 نمازهای واجب خود را دقیق👌 و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد.✌️ سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند.👏 انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با نماز شب می رسد.👌 برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان(عج)🌹 نباشیم بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی شهادت کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است. برادران و خواهران من، امام زمان(عج) 🌹غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود🙏 و تا قرایت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است.🙏 هر گناه ما، مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن(ارواحنا فداه)😭😭 سه چیز را هر روز تلاوت کنید اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم.😇 من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود🙏. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.😍 همه ما همدیگر را در آخرت زیارت😇 می کنیم. یکی با روی ماه 🌝و یکی با روی سیاه🌚، انشالله همه با روی ماه باشیم. و سلام را به امام زمان(عج) 🌹بفرستید تا رستگار شوید.🌾 خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر👌 است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید🙏. همه شما را به جان حضرت زهرا(س) 🌷قسم می دهم😢 که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم☺️. نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود.🙏👌