پدر شهید دراین باره می گوید:وقتی تلقین محمدرضا خوانده می شد،من ناباورانه شاهد آخرین لحظات وداع با فرزندم بودم،که ناگاه احساس کردم که لب های بسته شده ی محمدرضا که بر اثر دو سه روز بودن در سرد خانه به هم قفل شده بود،به تدریج که از هم باز شد و گونه های وی مانند یک فرد زنده گل انداخت و جمع شد وچشمهایش نیز بدون اینکه باز شود،به مانند فرد خوابیده ای می مانست که در حال دیدن خواب خوشی است و با منظره و یا حادثه ی خوشحال کننده ای روبرو شده است
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
من با دیدن این صحنه غیر منتظره،بی اختیار فریاد زدم،الله اکبر،شهید دارد لبخند می زند،شهید دارد لبخند می زند.
پس از این فریاد بلند که بی اختیار دو سه با ر تکرار شد،برادری که دوربین فیلم برداری داشت و تا ان لحظه از مراسم فیلم می گرفت وقتی با این فریاد و هجوم جمعیت به بالای قبر مواجه گردید به هر زحمت که بود خودش را به قبر رسانید و دوربین را بالای دستش و بالای سر همه آن کسانی که برای دیدن آن اعجاز دور قبر حلقه زده بودند گرفت و شروع به فیلم برداری کرد و خوشبختانه توانست از این اعجاز با همه ی مشکلاتی که بود فیلم برداری کند و آن لحظه را ثبت نماید در کنار این فیلم برداری،عکس هایی هم از شهید محمدرضا حقیقی وجود دارد که حالات مختلف او را نشان می دهد.
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
جالب دیگری از زبان پدر شهید:
وقتی دفتر خاطرات و یادداشت های فرزند شهیدم را پس از شهادت مطالعه می کردم،متوجه شدم در صفحات مختلف،اشعاری را نوشته است.
در بین این اشعار یک بیت از خواجه حافظ شیراز ی بود که در مصرعی از آن آمده است:
وانگهم تا به لحد خرم و آزاد ببر.
که فرزندم ان را تغییر داده و نوشته است:
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر.
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
خاطره ای از شهید از زبان یکی از دوستانش:
یکی از دوستان شهید میگوید که وقتی نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به سجده و مدتی همان جور ماند.
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
خشکش زده بود هرچه صبر کردند او سر از سجده بر نداشت یکی از بچه ها گفت:خیال کردیم مرده.
وقتی بلند شد صورتش غرق اشک بود از اشک او فرش مسجد خیس شده بود.
پیرمردی جلو آمد و پرسید:بابا.چیزی گم کرده ای؟
پاسخ شنید:نه.
پرسید چیزی می خواهی پدرت برایت نخریده؟
سری تکان داد که نه.
پرسید: پس چرا اینجور گریه می کنی؟
گفت:پدر جان: روی نیاز ما به خداست اگر من در سجده مرادم را نگیرم پس کی بگیرم؟
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
مادر شهیدان حقیقی:
نظر به وجهالله دلیل لبخند شهید محمدرضا حقیقی در هنگام تدفین بود
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
مادر شهید محمدرضا حقیقی با اشاره به لبخند این شهید در هنگام تدفین گفت: در خوابی که پس از تشییع پیکر شهید محمدرضا دیدم دلیل خندهاش را از او سؤال کردم و او پاسخ داد هر چه در این دنیا و آن دنیا بالاتر و زیباتر از آن نیست را دیدم و آن وجهالله بود.
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خوزستان، مادر شهیدان محمودرضا و محمدرضا حقیقی در دومین یادواره سرداران و ۳۰۰ شهید پاسدار شهرستان اهواز و شهدای نیروی انسانی سپاه حضرت ولیعصر(عج) که امروز سهشنبه، ۲۹ بهمن در تالار امام رضا(ع) شهرک نفت اهواز برگزار شد، گفت: امروز دور هم جمع شدهایم تا یاد عزیزانی را گرامی داریم که دعا داشتند اما ادعا نداشتند، نیایش داشتند اما نمایش نداشتند، حیا داشتند اما ریا نداشتند. افرادی که سر دادند تا ما سربلند باشیم. از پا افتادند تا ما پا بگیریم. قامتهای رسا و سینههای سترگشان به زیر تانکها رفت تا ایران و ایرانی تمام قد در برابر دنیا بایستد و فریاد هیهات من الذله سر دهد.
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
وی گفت: به یاد داشته باشیم اگر ما نفس میکشیم و این همایشها را برگزار میکنیم، اگر در خانهها نیمه شب شکسته نمیشود به خاطر وجود افرادی است که با خون خود درخت انقلاب را آبیاری کرده و بیمهنامه انقلاب را امضا کردند.
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
وی در ادامه سخنان خود با اشاره به شهادت دو فرزندش گفت: خدا را شاکرم اگر به فاصله یک سال و هشت ماه به من دو امانت بخشید، آنها را به فاصله یازده ماه از من بازپس گرفت. دو فرزندم هر دو در عملیات والفجر ۸ شرکت کردند که محمدرضا در این عملیات به شهادت رسید و محمودرضا مجروح شد که وی نیز بعد از یازده ماه در عملیات کربلای ۴ مفقود شد و پیکرش بعد از ۱۴ سال به کشور بازگشت
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
مادر این دو شهید در ادامه به خاطرهای از محمدرضا اشاره کرد و افزود: آیا امروز کاری نکردیم که پست و مقام ما را از راه شهدا دور کرده است؟ بدانیم شهدا نرفتهاند؛ بلکه آنها راه و چراغ هستند. مواظب باشیم راه را گم نکنیم و از آنها دور کنیم.
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
مادر شهید محمدرضا حقیقی با اشاره به لبخند این شهید در هنگام تدفین گفت: در خوابی که پس از تشییع پیکر شهید محمدرضا دیدم دلیل خندهاش را از او سؤال کردم و او پاسخ داد هر چه در این دنیا و آن دنیا بالاتر و زیباتر از آن نیست را دیدم که در قبر خود لبخند زدم وقتی از او درباره آن سؤال کردم گفت چه چیزی بالاتر از وجهالله است من آن را دیدم
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
"بخوانید روایت شهید محمدرضا حقیقی را ؛ شهیدی که در قبر خندید."
به گزارش ايسنا سايت الف با انتشار بخشهايي از گفتوگوي مادر شهيدان محمدرضا و محمودرضا حقيقي با روزنامه كيهان
افزوده است:
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
«روزی که تو آمدی ز مادر عریان/ مردم همه خندان و تو بودی گریان/ کاری بکن ای بشر که روز رفتن/ مردم همه گریان و تو باشی خندان
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
لحظهای که محمدرضا را کنار قبر گذاشتند و در جعبه را باز کردند همه آمدند و از شهید خداحافظی گرفتند، من یک مفاتیح گرفتم و خواستم تا قبل از این که پیکر شهید را وارد خاک کنند یک زیارت عاشورا بخوانم. گوشهای دورتر از قبر نشستم و مشغول زیارت عاشورا بودم که شهید را بلند کردند و در قبر گذاشتند. همین که من رسیدم به «السلام علیک یا اباعبدالله» یک دفعه شنیدم که پدرش با صدای بلند میگويد مادرش را بگویید بیاید. ابتدا تصور کردم بخاطر آخرین لحظه دیدار و وداع با فرزندم مرا صدا میزنند، که من گفتم رویش را بپوشانید که یک دفعه پدر شهید و تمام جمعیت یک صدا فریاد زدند «شهید دارد میخندد» ولی آن لحظه بنده باور نکردم، گفتم شاید احساساتی شدهاند. آخر مگر میشود جسدی که پنج روز در سردخانه بوده و گردنش به حدی خشک که ما مجبور شدیم برای در آوردن پلاک، زنجیر را پاره کنیم بخندد. در آنجا یاد این شعر شاعر افتادم که میگفت
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
همه میپرسیدند چرا شهید خندید؟ چند روز بعد از مراسم، عکسهای قبل از خاکسپاری و لحظه خاکسپاری به دست ما رسید. آنها را که کنار هم میگذاشتیم، همه نشان از واقعیت این قضیه داشت. اما آنچه باعث یقین بیشتر شد این بود که سه روز پس از خاکسپاری محمدرضا را در خواب دیدم. گفتم محمدرضا، مگر تو شهید نشدهای؟ گفت «بله»، گفتم پس چرا خندیدی؟ گفت «من هر چیزی را که در آن دنیا و این دنیا بهتر از آن و بالاتر از آن و قشنگتر از آن نیست، دیدم، به همین دلیل خندیدم.»
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
این جمله را که گفت از خواب بیدار شدم. یک سند دیگر که نشان از خنده محمدرضا بود، چیزی بود که در وصیتنامه نوشته بود. حافظ شعری دارد با این مضمون که
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
«روی بنما و وجود خودم از یاد ببر ...خرمن سوختگان را گو باد ببر ....ما که دادیم دل و دیده به طوفان بلا ....گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر ...روز مرگم نفسی وعده دیدار بده ....وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
محمدرضا در نسخه اصلي مصرع دوم را خط زده و نوشته بود: «وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر» كه همين بيت وصف حالش شد. «روز مرگم نفسي وعده ديدار بده/ وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
وصیت نامه شهید محمدرضا حقیقی
عزیزان و هموطنان، در برابر مسائل پایدار باشید. از مشکلات و سختی ها ناراحت و دل سرد نباشید.اگر خدای نکرده چنین حالتی برایتان پیش آمد و دچار یاس شدید مروری به تاریخ انقلاب از آغاز تاکنون بیاندازید...
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
ببینید که این انقلاب چگونه پیش رفت. چگونه مصائب و سختی ها آسان شد. تا چه رسد به حالا که این شجره طیبه، درختی تنومند شده و به خواست خدا پابرجاتر خواهد شد. پس در سختی ها از حرکت نایستید که: ان مع العسر یسرا مسلمانان، در زندگی از ذکر خدا و یاد خدا غافل نشوید. اکثر ناراحتی های عصبی و سختی های زندگی به خاطر دوری از خداست.
این کلام حق را آویزه گوش خود کنید: هر کس از یاد من غافل شود و سرپیچی کند. به درستی که در زندگی به سختی می افتد.(طه آیه 124)
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
با مسائل فانی و زودگذر دنیا همدیگر را آزار ندهید. دنیا را برای اهل آن که همانا غافلان هستند واگذارید.
در برابر مشکلات صبر داشته باشید. توسل را فراموش نکنید.
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
هموطنان، اطاعت از ولایت فقیه را فراموش نکنید ، از ولی فقیه عقب نمانید که هلاک می شوید و جلوتر نروید که گمراه خواهید شد....
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
درباره شهید
بسیجی شهید «محمد رضا حقیقی» بچه اهواز است .متولد 14 آذر 1344. زمانی که امام خمینی به نوکران پهلوی گفت «سربازان من هنوز در گهواره اند» محمد رضا کمتر از دو سال سن داشت. شب 21 بهمن 1364 ، یعنی در هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی ، محمد رضا در منطقه عملیاتی «والفجر8»به شهادت رسید و فقط خدا می داند که چند روز بعد ، هنگام قرار گرفتن در قبر خویش ، این گونه لب به خنده باز کرد . جالب است بدانید که برادر او یعنی «محمود رضا حقیقی» (متولد 1346) هم در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید ولی فرقش با برادر خود این بود که 14 سال بر سر سفره حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) نشست و بقایای پیکرش پس از تفحص ، در کنار مزار برادرش در گلزار شهدای اهواز به خاک امانت داده شده تا در روزی دیگر ، به یمن ظهور حجت حق (عج) از خاک برآیند و از سازندگان جهانی عاری از ظلم و پلیدی باشند.
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی
این شهید بزرگوار در گوشه ای از دفتر خاطراتش شعر زیبای حافظ را به خط خوش نوشته بود: آذر ماه 1364
روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر
#_به_یاد_شهدا
#_زندگینامه_شهید
#_محمدرضا_حقیقی